eitaa logo
کانال عشق
317 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ سوم، 6 شعبان 1439 مظهر مشیت (قسمت سوم) بیایید ما هم به اماممان نزدیک شویم. در هر صحنه بررسی کنیم و ببینیم اگر امام جای ما بود، چه راهی را انتخاب می‌کرد. سربه‌هوا دین‌داری نکنیم! سربه‌هوا یعنی سر به مشیت خود؛ یعنی تصمیم‌گیری براساس سود و زیان شخصی، کم و زیاد دنیا و حرف این و آن. اما امام هرگز به خود حتی نفس نمی‌کشید! و این است فرق ما و او. هم مثل ما در آمده است؛ ولی ما آن‌قدر خود را مشغول امور دنیایی و مطلوب‌های دانی کرده‌ایم که اصلاً مشیت ذاتی خدا را نمی‌یابیم؛ یعنی تشخیص نمی‌دهیم که او واقعاً از ما چه می‌خواهد. برای همین وقتی مال و و همسر و فرزند و سایر شرایطمان در مراتب دانی، کم و زیاد می‌شود، می‌گوییم خدا کرد! حال آنکه او تا خودمان نفهمیم و نخواهیم، کاری نمی‌کند و تغییری در وضعمان نمی‌دهد . یعنی هرچه در بیرون برسد، قطعاً در درون خودمان ریشه دارد. مشیت الهی نیز به این معنا نیست که خدا سرنوشتمان را برای ما رقم زده است؛ بلکه هرچند مشیت او بر ما حاکم است، می‌توانیم آن را تغییر دهیم؛ چون ما هم جزء مشیت اوست. شاید بگویید مشیت خدا را از کجا بفهمیم؟ آری؛ ما خیلی راه داریم تا در همۀ صحنه‌ها بتوانیم مشیت خدا را یقینی تشخیص دهیم. اما همین حالا نیز در حد خود، خیلی اوقات، حکم مشیت خدا را می‌دانیم؛ لااقل به همان‌ها عمل کنیم تا راه برایمان روشن‌تر شود. نگوییم: نمی‌شود یا نمی‌گذارند! برای تشخیص و شناخت هم دنبال عمه و خاله و دوست و آشنا و این سایت و آن دکتر و... نرویم؛ بلکه دست به دامن امام شویم که مظهر تامّ مشیت خداست. .......... [4] سورۀ رعد، آیۀ 11 : "...إِنَّ اللَّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ..."؛ همانا خداوند احوال قومی را تغییر نمی‌دهد، مگر اینکه خودشان تغییر کنند. برای مطالعۀ بیشتر در این باره، به دروس ماه رجب در مشهد مراجعه شود: ادامه دارد... @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ سوم، 6 شعبان 1439 مظهر مشیت (قسمت چهارم) مشکل ما نگاه و تحلیل درست است. ما و کافی نداریم؛ وگرنه تشخیص مشیت، سخت و ناممکن نیست. حقیقت نورانی وجود امام در درون ما جاری و ساری است. باید به درونمان برویم. چشم و گوش و حتی فکر و ذهنمان را ببندیم. دانسته‌های قبلی و پیش‌زمینه‌های ذهنی و قومی و تربیتی را کنار بگذاریم. آن‌گاه به امام عرض کنیم که: نمی‌دانم چه کنم! مطمئن باشیم اگر با صدق بیاییم، نور به دلمان می‌افتد و می‌فهمیم چه کنیم. بعد هم وظیفه‌مان هرچه بود، برای انجامش ترس و ناراحتی یا نگرانی و پشیمانی نداریم؛ چون شک نداریم که اوست. از این گذشته، کلام و سیرۀ عملی‌اش نیز به ما رسیده و می‌توانیم از این چشمۀ عظیم، پیغام‌های بزرگی دریافت کنیم. مثلاً هنگام گرفتاری، به این منبع رجوع کنیم و ببینیم امام در پاسخ سؤالات شیعیان چه فرموده و چگونه راهنمایی‌شان کرده است. ما نیز همان راه‌حل‌ها را به کار گیریم. برای همین، دانستن زبان لازم است؛ چون جزء مشیت ماست و اصلاً یکی از موانع ما در فهم و تشخیص مشیت الهی، همین است که زبان مشیتمان را نمی‌دانیم و با آن انس نداریم. خلاصه، این‌ها همه، سیر درونی است که اگر انجام شود، در بیرون همان اتفاقی می‌افتد که خدا می‌خواهد. اما متأسفانه ما به این نوع حرکت، عادت نداریم؛ وگرنه برایمان ملکه می‌شد و همیشه از خدا راه می‌گرفتیم. یعنی از که فانی در مشیت خداست و جز خواست و ارادۀ او نمی‌خواهد. چنان‌که خود ائمه(علیهم‌السلام) نیز این معنا را در موارد متعدد بیان کرده‌اند. ازجمله فرموده‌اند: «قلب‌های ما ظرف مشیت خداست که هرگاه او بخواهد، ما می‌خواهیم.» [5] نور امام، همان نور خداست که هیچ تیرگی نگرفته است؛ پس دیگران اگر بخواهند به خدا برسند، باید از طریق او بروند. خداوند عالم را آفریده تا مشیتش جاری شود و انسان‌های کامل، مجرای تامّ و کامل مشیت او در تمام مراتب هستند. ما نیز اگر بی‌واسطه به خدا راه نداریم، باید مجرای مشیت آن‌ها شویم و آنچه را آن‌ها برایمان می‌خواهد، بخواهیم؛ و چون مشیت آن‌ها مانند خدا احسن است، مطمئن باشیم چیزی کم نمی‌آوریم. اما اگر بدون آن‌ها که ظرف مشیت‌اند، بخواهیم دنبال خدا بگردیم، راه به جایی نمی‌بریم. اگر حقیقتاً مطلوبمان خدا باشد، محال است به او نرسیم؛ چون مشیتش به نحو احسن جاری است و انقطاع ندارد، فقط باید موانع را برداریم و بدون چتر، زیر باران رحمتش بایستیم. حجاب خودبینی را برداریم و بدون هیچ قضاوت و تصمیم قبلی یا نظر به اینکه چه می‌شود و چه می‌گویند، نزد خدا برویم و صرفاً آنچه را او می‌خواهد، بخواهیم؛ یعنی در درون، خود را به امام عرضه کنیم و اختیار و اراده‌مان را در ارادۀ او فانی سازیم. آن‌وقت ما هم مجرای مشیت خدا می‌شویم. .......... [5] بحارالأنوار، ج25، ص337: "بَلْ قُلُوبُنَا أَوْعِيَةٌ لِمَشِيَّةِ اللَّهِ، فَإِذَا شَاءَ شِئْنَا". پایان @Lotfiiazar
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 4 رمضان 1439 عقل، حافظ انسانیت (قسمت اول) از مراتب هفت‌گانۀ وجود گفتیم و آن‌ها را برشمردیم. هریک از مراتب وجود، خاصیتی دارند که پیوسته از سوی خدا بر آن‌ها افاضه می‌شود و کمال و سعادتشان در ظهور تامّ آن خاصیت است. مثلاً خاصیت گیاه، تغذیه و رشد است و خاصیت حیوان، حرکت ارادی. یا به نحو جزئی‌تر، خاصیت سیب، بو و طعمش است و خاصیت گل، بو و رنگش و خاصیت اسب، شیهه و دویدن. هریک از این موجودات تا خاصیت خود را به ظهور نرسانند، بودنشان معنای واقعی خود را پیدا نمی‌کند؛ اگرچه ظاهرشان خوب باشد. این خاصیت که همان حقیقت وجود هر موجود و وصل به خداست، در اصطلاح فلسفی «صورت» نامیده می‌شود. ظاهر موجود نیز که این خاصیت را حمل می‌کند تا به ظهور برسد، «ماده» نام دارد. «شیئیت شیء، به صورتش است، نه ماده‌اش»؛ این قاعدۀ معروف، همان است که در مثال گفتیم. یعنی هر موجود، تنها اگر صورت خود را به ظهور برساند، موجودیت اصلی‌اش را می‌یابد. وگرنه مثلاً گلی که رنگ و بوی طبیعی نداشته باشد، گل نیست، شیئی بی‌جان است! در این بین، انسان به عنوان اشرف مخلوقات که گفتیم جامع تمام مراتب است، خصوصیات تمام آن‌ها را نیز در خود دارد و ازاین‌رو صورت انسانی، جامع تمام صوَر است. همان‌گونه ماده‌اش تمام مراتب ماده را در خود دارد. سایر موجودات، هرکدام فقط یک صورت دارند. مثلاً اسب فقط می‌تواند اسب باشد و گل و سیب نیز نمی‌توانند موجود دیگری شوند. اما مادۀ انسان، قابلیت ظهور تمام صورت‌ها را در خود دارد. یعنی او حتی می‌تواند پست‌تر از حیوانات یا برتر از ملائکه شود. وجود حقیقی در هستی، واحد و یگانه است و زوجیت ندارد. اما او با صفات کمالی خود که عین ذاتش هستند، در تمام موجودات ظهور کرده و برحسب رتبۀ هر موجود، با اوست. انسان، تمام این مراتب را گرفته؛ اما کمال او و کمال همۀ مراتب، در «عقل» است. در مراتب هفت‌گانۀ جسمانیت، اثری از نیست. هر رتبه، صورت خود را می‌پذیرد و خاصیتش را ظهور می‌دهد. تا به رتبه‌ای از حیوانیت می‌رسد که آمادۀ دریافت همۀ صورت‌ها شده و طالب کمال و نزدیک شدن به حقیقتش است. اینجا خداوند لباس نورانی عقل را بر مراتب جسمانی می‌پوشاند تا حجاب‌ها و کاستی‌های ناشی از نزول را از انسان بردارد؛ تا حافظ صورت نوعی انسان باشد و نگذارد او در صوَر جماد و نبات و حیوان، پراکنده شود. می‌شود حیوان ناطق. پس تدبیر عقل، انسان را از پراکندگی در عوالم هفت‌گانۀ ماده جمع می‌کند، به اصل خود برمی‌گرداند و صورت انسانی را می‌سازد. آن‌وقت صوَر تمام مراتب پایین‌تر نیز رنگ انسانی می‌گیرند و به کمال خود می‌رسند. به این ترتیب حتی پرداختن انسان به امور مادی و بُعد نباتی و حیوانی مثل خوردن و خوابیدن و ازدواج نیز عبادت می‌شود. البته همۀ مراتب در جای خود به کمال رسیده‌اند و صورتشان ظهور پیدا کرده است. اما اینجا که مورد بهره‌برداری انسان قرار می‌گیرند، مسیر کمال نهایی خود را طی می‌کنند که همانا تسلیم شدن و انقیاد در دست انسان است. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 4 رمضان 1439 عقل، حافظ انسانیت (قسمت دوم) هیچ‌یک از موجودات نمی‌توانند را اسیر خود کنند؛ مگر اینکه خود انسان، تسلیم رتبۀ آن‌ها شود. برعکس، آن‌ها همه، تسلیم انسان هستند و اصلاً صورت می‌پذیرند برای صورت پذیرفتن انسان. به عنوان مثال، دانه، پرتقال می‌شود و تخم‌مرغ، مرغ تا صورت انسانی را تکمیل کند؛ و کلاً همۀ خوراکی‌ها برای همین ساخته می‌شوند. یعنی «ابر و باد و مه و خورشید و فلک» همه در کارند تا انسان، صورت جامع الهی را بپذیرد و خاصیت انسانی‌اش را ظهور دهد. در شکل‌گیری مادۀ انسان نیز همین بوده و همۀ مراتب، زمینه‌ساز ایجاد نطفه‌ای بوده‌اند که صورت انسانی را بپذیرد. همین است که خداوند می‌فرماید: "هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً..." [1] اوست که هرچه را در زمین است، برای شما آفرید؛ "وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً مِنْهُ..." [2] و هرچه را در آسمان‌ها و زمین است، مسخّر شما قرار داد. با این نگاه چقدر می‌توانیم دنیا را زیبا ببینیم و با اشیاء و موجودات، زنده و عاشقانه ارتباط داشته باشیم؛ چقدر می‌توانیم از کمالات آن‌ها استفاده کنیم. آن‌ها قبل از اینکه ما امر "...إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً..." [3] را خطاب به خود بشنویم، این حقیقت را دریافته‌اند و در مسیری قرار گرفته‌اند که به این خلیفۀ خدا کمک کنند. خدا همه چیز را آفرید و همه، خصوصیات خود را گرفتند و در ماده‌شان ظهور دادند؛ تا درنهایت، مادۀ کاملی تشکیل شد که می‌توانست صورت کامل را بپذیرد؛ صورتی که جامع تمام خصوصیات هستی حتی خدا بود. خلیفةالله یعنی این و ما از همین نوع موجودات هستیم. پس چرا این‌قدر خود را دست‌کم گرفته‌ایم؟! اکنون نیز همۀ موجودات در جهت ارادۀ خدا حرکت می‌کنند تا در وجود ما به عالی‌ترین صورت برسند؛ که کمالشان در این است. پس چرا ما این‌همه با موجودات عالم می‌جنگیم؟ هرچه می‌کنیم، باید با این نگاه باشد که آن‌ها کمک ما و عامل کمالمان هستند. استفادۀ حلال و طیّب از دنیا نیز همین است. تا وقتی هنوز نطفۀ انسانی شکل نگرفته و انسان به دنیا نیامده، همۀ هستی در خدمت رشد و کمال او کار می‌کنند. اما پس از آن یعنی وقتی با نیروی عقلانی به مرحلۀ حیوانیت ناطق می‌رسد، دورۀ مسئولیت و اختیار او آغاز می‌شود؛ و مبدأ تمام مشکلات، اینجاست. چرا؟ چون در این دنیا مقام جسمانیت، مقدم بر روحانیت به نظر می‌آید. در اصل، مقام روحانیت، تقدم دارد؛ ولی ما جسمانیت را اول می‌بینیم و تمام قوا و وقت و انرژی‌مان را برای آن می‌ریزیم. مثل اینکه دانه را بر میوه، مقدم بدانیم و فکر کنیم اصل، دانه است؛ پس برای میوه شدن آن، تلاش نکنیم! .......... [1] سورۀ بقره، آیۀ 29. [2] سورۀ جاثیه، آیۀ 13. [3] سورۀ بقره، آیۀ 30: همانا من در زمین، خلیفه‌ای قرار می‌دهیم. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 4 رمضان 1439 عقل، حافظ انسانیت (قسمت سوم) ما می‌پنداریم آنچه موجود است، همین و ظاهر است و زوجیت ظاهر و باطن را نمی‌بینیم. بینایی را از چشم و شنوایی را از گوش می‌دانیم؛ حال آنکه چشم و گوش، ماده‌اند و اگر می‌بینند و می‌شنوند، از صورتی است که در آن‌هاست، یعنی دو اسم الهی «بصیر» و «سمیع». اما ما از آن صورت، غافل می‌شویم و برای حفظ و ظهور این دو اسم، همان‌گونه که در خداست و او می‌خواهد، کار نمی‌کنیم. اگر این بُعد وجود خود را بیابیم و برای آن کار کنیم، می‌یابیم که تمام هستی در ماست و دیگر هیچ تنگی، فشار، اضطراب، کینه، قهر و... در دلمان نمی‌آید. اما ازآنجاکه اختیار داریم، وقتی در قالب مادۀ ما می‌آید، وجود خود را فراموش می‌کنیم که متصل به خداست و از خود فقط ماده را می‌بینیم. نگاهمان متوجه جزئیات می‌شود و به ابزار (مثل چشم) بیشتر از حقیقت و مقصد، بها و اصالت می‌دهیم. درنتیجه ماده، گوری می‌شود که صورت اصلی خود را در آن دفن می‌کنیم و سرگرم گور می‌شویم؛ همان که خداوند می‌فرماید: "أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ" [4]! خداوند در آیات 12 تا 14 سورۀ مؤمنون با اشاره به مراتب وجود انسان می‌فرماید: "وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ. ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ. ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ." هرآینه انسان را از عصاره‌ای از گِل آفريديم؛ سپس او را نطفه‌اى در قرارگاه مطمئن [رحِم] قرار داديم؛ سپس نطفه را به صورت عَلقه [خون بسته] درآوردیم و عَلقه را مُضغه [شبيه گوشت جويده] و مُضغه را استخوان کرديم و بر استخوان‌ها گوشت پوشانديم، سپس آفرينشی دیگر در آن انشا کرديم؛ پس مبارک است خدايى كه بهترين آفرينندگان است. "ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونُ. ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ." [5] سپس همانا شما پس از آن می‌میرید. سپس شما در روز قیامت برانگیخته می‌شوید. آفرینش دیگر پس از مراحل خلقت جسمانی، همان صورت انسانی است که تحسین خدا را بر خود برانگیخته است. تا اینجا کار خداست. اما از اینجا به بعد، انسان است که باید صورت خود را در ماده‌اش ظهور دهد. از همین رو خداوند او را با ضمیر "کُم" خطاب می‌کند و برایش موجودیت قایل می‌شود: "ثُمَّ إِنَّكُمْ..."؛ اما درست همین جا، انسان از نقش خود غافل می‌شود و می‌گوید: خدا کریم و رحیم است! آیه می‌فرماید: وقتی صورت انسانی را گرفتید، کم‌کم باید بمیرید؛ و مرگ یعنی هرلحظه از رتبۀ پایین گذشتن و به کمال بالاتر رسیدن. ولی ما همین که ماده‌مان صورت انسانی را گرفت، حیات خود را در ماده می‌بینیم و نمی‌خواهیم آن را از دست بدهیم. البته قرار نیست ماده را رها کنیم؛ اما باید با کمک عقل، آن را به تعادل برسانیم و لطیف کنیم. اصلاً عقل برای همین آمده که سنگینی و ظلمت را در ما بکُشد و ماده‌مان را نورانی کند و از فنا به بقا برساند. تأثیرات ژن و عناصر و تربیت و محیط را از ما بگیرد و وجودمان را تحت تأثیر صورت اسمائی‌مان قرار دهد. مطمئن باشیم هرچه از مراتب ظاهری بمیریم، یعنی از اسارت حدود، نواقص و خصوصیات آن مراتب رها شویم، در قیامتِ درونمان زنده و برانگیخته می‌شویم و حیات حقیقی را پیدا می‌کنیم. .......... [4] سورۀ تکاثر، آیات 1 و 2 : زیاده‌طلبی، شما را مشغول کرد؛ تا آنجا که به دیدار قبرها رفتید! [5] سورۀ مؤمنون، آیات 15 و 16. ادامه دارد... @Lotfiiazar
برگرفته از بحث دهم ماه مبارک ١٤٣٧ @Lotfiiazarخلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 4 رمضان 1439 عقل، حافظ انسانیت (قسمت چهارم) "وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلينَ." [6] و هرآینه بالای شما هفت راه آفریدیم و ما هرگز از خلق خود غافل نبوده‌ایم. خداوند علاوه بر مراحل هفت‌گانۀ ماده، مراحل هفت‌گانۀ روحانی را نیز در انسان خلق کرده و اگرچه از آن‌ها غافل باشد، خدا هرگز از آفرینش خود غافل نمی‌شود. او با مادۀ انسان، معیت فعلی دارد؛ یعنی با تأثیراتی که در اسباب و علل قرار داده، او را یاری می‌کند. اما در با او معیت ذاتی دارد و با تمام و صفاتش که عین ذات او هستند، پیوسته در جان انسان جاری است. وای بر انسان، اگر از او غافل شود! به راستی ما اسیر کدام رتبه‌ایم؟ صورت نباتی و حیوانی یا صورت الهی؟ آن‌که در نباتی مانده، از صبح که برمی‌خیزد، تمام فکرش این است که چه بخورد، چه نخورد و...؛ نگرانی و خوشحالی‌اش هم برای همین امور است. صورت حیوانی نیز جلوه‌های گوناگون شهوت و غضب است. یک صبح تا شب، خود را در نظر بگیریم. چقدر در این صورت‌ها پراکنده‌ایم و ازاین‌رو در تصمیم‌گیری‌ها تردید و اضطراب داریم؟ چقدر وحدت و اطمینان داریم و همه چیز را با صورت واحد انسانی می‌سنجیم؟ حبّ و بغض‌ها و غم و شادی‌های ما برای خود، فرزندان و اطرافیانمان در چه زمینه‌ای است؟ ماده یا صورت انسانی؟ حتی اکنون که ذره‌ای حقیقت را فهمیده و یافته‌ایم، آیا هر روز نگران این هستیم که چه عقلانی‌ای یاد بگیریم یا چه غذایی بخوریم؟! اگر عقل حاکم باشد، می‌گوید: اول آگاهی به دست آور، بعد بخور؛ اما بدون عقل، آگاهی لازم نیست؛ مثل حیوان که کاری به و طیّب ندارد و همین که چیزی مطابق میل و مناسب جسمش بود، می‌خورد. اغلب ما اختیارمان را به دست جزئیات داده‌ایم و در تفرقه زندگی می‌کنیم؛ چون هر صورت با ماده‌اش ما را به سوی خود می‌کشاند. یک لحظه اسیر امیال نباتی و چاق و لاغری جسممان هستیم و یک لحظه درگیر شهوت و غضب و خواسته‌های حیوانی. مدام با این صورت‌ها می‌جنگیم و آن عقل واحد که قرار است تعادل ما را با این‌ها حفظ کند، در ما فعال نیست. حتی عقل را هم در خدمت ماده درآورده‌ایم و با توهم زندگی می‌کنیم! ما آمده‌ایم خداگونه شویم و اگر نشویم، نمی‌توانیم در ابدیتمان خوشبخت زندگی کنیم. صورت ما جامع و برتر از تمام مراتب است؛ یعنی حتی در رتبۀ مَلکی هم نباید بمانیم. نطفۀ انسانی، ماده‌ای است که شیئیتش فقط خلیفةاللّهی است و حتی اگر یک صفت از آن مقام را کم داشته باشد، به کمال خود نمی‌رسد. تازه ما نه تنها مسئول خود، بلکه نسبت به همۀ موجودات، مسئولیم و در قیامت، آب و خاک و هوا و... همه از ما می‌پرسند: چرا با ما چنین کردید؟! همه چیز بر گردن ما حق دارند؛ چون صورتشان در وجود ما و با کمال ما، به کمال می‌رسد. راه و نقشۀ این کمال را نیز خداوند از طریق انسان کامل در فرستاده است. انسان، نتیجۀ آفرینش است. تعادل او در این است که صورت همۀ مراتب در او به تعادل برسند. یعنی همه در او باشند، اما با هم تضاد و دشمنی پیدا نکنند؛ و این امر، تنها در حاکمیت روح الهی و عقل انسانی ممکن است. حتی اگر یک وصف و خصوصیت حیوانی در او تحت سلطۀ عقل درنیاید، به همان اندازه از صورت اصلی انسانیت، دور می‌شود. پس واقعاً مسئله را جدی بگیریم. .......... [6] سورۀ مؤمنون، آیۀ 17. پایان @Lotfiiazar
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 12 ذی‌القعده 1439 دریای درون (قسمت اول) گفتیم ما هر روز هزاران واردات و صادرات در ذهن و قلبمان داریم و این غوغا، فرصت شناخت درونمان را از ما می‌گیرد. درون ما همچون تالابی است که سطحش پر از موج و عمقش آب است. سطح این تالاب همواره خروشان و در اضطراب و آشوب و ناآرامی است. اما عمق آن آرام و زلال است و هرچه در آن بریزد، تطهیر می‌شود. دنیای بیرون و درون ما نیز چنین ارتباطی دارند. البته بیرون همیشه همین بوده و هست و مدلِ بودنش تغییر و تحول و تضاد است. قرار نیست ذات عوض شود. ما باید خودمان را در این ناآرامی‌ها آرام کنیم؛ با حل کردن امواج سطحی در آب زیر امواج. آبی که ذاتش آرامش است؛ اما ما با غرق شدن در تلاطم امواج بیرونی، آن را دفینه کرده‌ایم. درواقع آنچه ما را آزرده و مضطرب می‌کند، خود حوادث نیست؛ بلکه نگاهی است که به حوادث داریم. برای همین است که برخورد افراد با اتفاق‌های یکسان در شرایط یکسان، مثل هم نیست؛ چون هرکس با توجه به نگاه خود، اوضاع را می‌بیند و تحلیل می‌کند. اولیاء وارسته، آگاهانه در خود سکوت اختیار می‌کنند؛ یعنی در متن امواج، آب را می‌بینند که آرام و پاک است و پاک‌کننده، نه امواج خروشان را که اقتضای دنیاست. ولی ما اغلب اسیر امواج می‌شویم. خداوند در قرآن کریم دربارۀ این اولیاء خود می‌فرماید: "رِجالٌ لاتُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ..." [1]. آنان از جامعه جدا نیستند و تکالیف را کنار نمی‌گذارند؛ اما با آشوب بیرون کار ندارند، درنتیجه دریچه‌هایی به عالم درون برایشان باز می‌شود. ولی ما همین که بادی از کنارمان بگذرد، صدایی بلند شود، مشکلی پیش آید یا چیزی برخلاف میلمان شود، عصبی می‌شویم و به هم می‌ریزیم. این هنر نیست که وقتی اوضاع طبق میلمان است و می‌پنداریم همه چیز داریم و چشم و گوش و زبانمان با قدرت خودمان کار می‌کند، دنبال دین و معرفت می‌رویم. رها کسی است که با نور ایمان دریافته در برابر خدا هیچ است یا حتی مثلاً با بیماری، ضعیف و ناتوان شده و بدنش از کار افتاده و فهمیده که هیچ قدرتی از خود ندارد؛ آن‌وقت باز با عزت و اشتیاق دنبال معارف رفته. اوست که به عالم عشق و عرفان درون وارده شده است. .......... [1] سورۀ نور، آیۀ 37: مردانی که تجارت و خرید و فروش، آنان را از ذکر خدا، برپایی نماز و پرداخت زکات بازنمی‌دارد. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 12 ذی‌القعده 1439 دریای درون (قسمت دوم) در صدر این اولیاء الهی، پیامبراکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) بود که خدا می‌خواست به او قول ثقیل بدهد: "يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ. قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً. نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً. أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً. إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً." [2] در شأن نزول این آیات آمده که پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) پس از دریافت ، به خود لرزید و شمدی دورش پیچید؛ خدا هم گفت آن را کنار بیندازد و برای ادامۀ راه آماده شود. اما حقیقت انفسی آیه می‌گوید: روپوشی که برای رسیدن به فیض جبرئیل باید کنار رود، تن و غرایز و امیال آن است. چگونه؟ با و خلوت‌نشینی در خود از هیاهوی کثرت اشتغالات. نه در ظاهر، که اگر اهل خلوت باشیم، در بطن شلوغی هم خلوتیم؛ حتی اگر دور و برمان پر از حرف و حدیث، مشکل و گرفتاری، تضاد و دشمنی و... باشد. اگر آن روپوش را از خود دور کنیم، هیچ‌یک از این‌ها مانع ما در دریافت تجلیات الهی در درونمان نمی‌شود. البته با بیماری یا مرگ هم تمام این هیاهوها از بین می‌رود. اما چه زیباست که با داشتن نعمت‌های الهی، خودمان آگاهانه هیاهوها را کنار بگذاریم و رها شویم از این سطح که است و بخواهیم یا نخواهیم، پر از غلغله. آن‌وقت می‌بینیم که عمق وجودمان جز و نیست و اقیانوسی چنان وسیع و باطمأنینه است که هر اتفاقی هم در سطح بیفتد، آن را در خود حل می‌کند. آیه می‌فرماید: با اینکه ، مقتضی خواب است، بیشترش را بیدار باش و زنده بدار؛ و تاریکی شب در تفسیر انفسی، همان ظلمت تن و دنیاست. یعنی: به جسمت کمتر بپرداز و زیاد برایش وقت نگذار. فکر نکن هرچه به این خاک بیشتر آب دهی، بیشتر رشد می‌کند؛ برعکس، آب زیاد، آن را فاسد می‌کند. اما در مقابل، روحت عالمی است که هرچه به آن برسی، زیاد نیست و ظرفی است که هرگز پر نمی‌شود. پس لااقل نصف توجهت را به بدن بده و بقیه را به روح. بیایید هریک از ما عمری را که تا کنون داشته‌ایم، در مقابل خود بگذاریم. می‌بینیم اصلاً آن‌قدر که به بُعد مادی‌مان رسیده‌ایم و دنیا و زندگی‌مان را رشد و ترقّی داده‌ایم، استعدادهای روحمان را شکوفا نکرده‌ایم و به عالم وحدت نرفته‌ایم؛ حال آنکه باید بیشتر توجه و وقت و انرژی‌مان را برای روح می‌گذاشتیم و اگر هم می‌خواستیم به بیشتر بدهیم، باید از معنویات و قرآن می‌دادیم، نه از مادیات. چرا؟ چون قابلیت وجود ، دریافت و درک قول ثقیل است. البته پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در بالاترین رتبه به عنوان رسول از روح‌الأمین دریافت وحی می‌کند تا به جهانیان ابلاغ نماید. اما سایرین نیز می‌توانند در رتبۀ خود حق را بیابند. "إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً. إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلاً. وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً." [3] جسم در دنیای خودش خیلی قدَر است و آن‌قدر به ثقل این دنیا انس دارد که سخت، رام می‌شود. برای همین در روز آن‌قدر انسان را گرفتار می‌کند که او در شب هم فقط به خواب و جسم بپردازد. راه چاره، این است که انسان با یاد خدا، دلش را از ماده ببُرد و از بدن به سوی خدا منقطع شود. آن‌وقت وجودش وسعت می‌گیرد و می‌فهمد با کثرات چه کند. بیایید یک صبح تا شب، همۀ حبّ و بغض‌ها و همۀ شادی و غم‌هایی را که در دلمان می‌آید و همۀ چیزهایی را که سود یا زیان خود می‌بینیم، در دفتری یادداشت کنیم. ببینیم چقدر از این‌ها را بیرون به ما تلقین و القا کرده و چقدر را از عالم وحدت درونمان آورده‌ایم و کثرات را در آن غرق نموده‌ایم؛ یعنی چقدر داناییم و چقدر دارا. اگر با خودمان تعارف و رودربایستی نداشته باشیم، می‌فهمیم حتی بیشتر باورهای دینی ما تحت تأثیر القائات بیرونی خانواده، مدرسه و جامعه شکل گرفته و خودمان در درون، حقیقت آن‌ها را نچشیده‌ایم. ازاین‌رو آثارشان را هم نمی‌چشیم. مثلاً اگر بخواهیم نمازمان را بررسی کنیم، چندان اثری از انگیزۀ درونی و یقین قلبی در آن نمی‌بینیم؛ بلکه آن هم انعکاس بیرون و برآمده از بیم‌ها و امیدهایی است که برای دنیا یا آخرت خود داریم: ترس از خانواده، موقعیت اجتماعی، شأن ایمانی یا ترس از جهنم و امید به بهشتی که فقط از دیگران شنیده‌ایم و خودمان در درون نیافته‌ایم. .......... [2] سورۀ مزّمل، آیات 1 تا 5: ای جامه به‌خودپيچيده؛ شب را جز كمى به پا خيز؛ نيمى از آن يا كمتر. يا بیشترش کن و قرآن بخوان؛ كه همانا به زودى سخنى سنگين بر تو القا خواهيم كرد. [3] سورۀ مزّمل، آیات 6 تا 8: همانا حرکت در شب، پابرجا و ماندگارتر است و تو در روز تلاشی طولانى داری؛ نام پروردگارت را ياد كن و تنها به او دل ببند. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 12 ذی‌القعده 1439 دریای درون (قسمت سوم) متأسفانه بسیاری از حبّ و بغض‌ها و منافع و نگرانی‌های ما مربوط به بیرون است؛ یعنی مربوط به افراد و اموری که به وجود و بُعد باقی ما ربط ندارند، ولی ما اسیرشان شده‌ایم. وقتی این را نوشتیم و فهمیدیم، صادقانه ببینیم چقدر می‌توانیم از اسارت رها شویم و چگونه؛ چند درصد این نگرانی‌ها را حاضریم واقعاً کنار بگذاریم و اگرچه برای جسم و دنیایمان سخت و ناراحت‌کننده باشد، ابدیت را در نظر بگیریم، دیگر و تمنّای نداشته باشیم و به خاطر امتیاز واحد وجودمان، امتیازات اعتباری کثرت را در توجه درونی خود، قربانی کنیم. آری، اتفاقات نیستند که ما را بالا و پایین می‌کنند؛ خودمان خودمان را گرفتار کرده‌ایم، چون به عمق وجودمان نرفته‌ایم. پس این‌قدر توجیه نکنیم که تقصیر شرایط و دیگران است. بفهمیم بدن و ، این‌قدر به توجه نیاز ندارند؛ که اگر امروز هم نفهمیم، فردا می‌فهمیم و دیگر کاری از دستمان برنمی‌آید. مشکل ما این است که در امور کوچک و بی‌ارزش زندگی، خیلی سخت‌گیریم و به خود و دیگران و روزگار، سخت می‌گیریم. منظور از کوچک و بی‌ارزش هم چیزی است که هرچه بزرگ و باجاذبه باشد، فانی است و هرچه قوی به نظر آید، دستخوش تغییر و تحول قرار می‌گیرد. این معیاری است که نه تنها دین خدا به ما می‌دهد، بلکه حتی کسی که دین ندارد، آن را در عمق وجود و فطرتش می‌یابد. عظمت طبیعت با تمام مظاهرش مثل آسمان و زمین و کوه و درخت، رو به فنا می‌رود. ما که از این‌ها بزرگ‌تر نیست! به چه می‌نازیم؟ چگونه شئون دنیا را برای خود، امتیاز گرفته‌ایم و عبور از آن برایمان سخت شده است؟ تا جایی که مشکلات خودمان هیچ، حتی اگر مشکلی برای اطرافیانمان پیش آید، فکر می‌کنیم به بن‌بست رسیده‌ایم! اما مگر آن‌ها خدا ندارند؟ آن‌ها هم حقّ انتخاب دارند و مثل ما، بُعد مادی‌شان فانی می‌شود و وجودشان باقی می‌ماند. دنیا برای همه، همین است. قرار نیست همیشه همه چیز سر جایش باشد. پس چه جای این‌قدر سخت‌گیری؟ چرا اجازه می‌دهیم بهترین لحظات زندگی‌مان صرف نگرانی دنیا شود؟ نه تنها هنگام عبادت یا زیارت، بلکه حتی اوقاتی که کارهای دنیایمان را انجام می‌دهیم، در جنبۀ وجودی می‌توانند بهترین لحظات ما باشند که برای ظهور خدا تلاش می‌کنیم؛ اما ما مدام به جای اینکه خدا را ببینیم، دیگران و دنیا را می‌بینیم. به عنوان مثال وقتی لباس می‌پوشیم، بهترین لحظه است اگر ببینیم خدا جمال را دوست دارد و بخواهیم خود را زینت کنیم و برای تجلی زیبایی‌های خدا، علاوه بر باطن، در ظاهر نیز دنبال تعادل و هماهنگی باشیم. اما ما بیشتر به این فکر می‌کنیم که دیگران ببینند، چه می‌گویند و خوششان می‌آید یا نه! خدمت کردن و خوبی به دیگران و اصلاً تمام زندگی‌مان همین است و دنبال نظر دیگران و نتیجۀ ملموس کارمان هستیم. دنیا و تکالیف ما در آن برای این است که کثرات در دلمان کم‌رنگ شوند و ، رنگ خود را پیدا کند؛ ولی ما اصلاً دنبال وحدت نیستیم و نگرانی‌مان این است که چه بلایی سر کثرات می‌آید. نمونۀ بارزش اینکه از دیگران شاکی هستیم که زیاد حرف می‌زنند و عمل نمی‌کنند؛ اما اصلاً نگران رابطۀ خود با خدا نیستیم. غافل از اینکه تا رابطۀ خود را با خدا درست نکنیم، رابطه‌مان با خلق خدا درست نمی‌شود. مثلاً اگر مرتکب شویم، می‌گوییم: «خدا که می‌بخشد؛ اما می‌ترسم مادرم بفهمد! مبادا عمه و خاله بفهمند که آبرویم می‌رود! نکند استادم بفهمد که تنبیهم می‌کند و...!» انگار گمان می‌کنیم می‌شود سر خدا کلاه گذاشت، اما دیگران هوشیارترند! ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 12 ذی‌القعده 1439 دریای درون (قسمت چهارم) اما واقعاً مگر خدا کیست؟ او که بیرون از ما نیست! هر کار می‌کنیم، ببینیم وجود خودمان راضی است؟ راضی هم نبود، لااقل ببینیم آرام است یا اضطراب و آشوب دارد؟ این همان رابطۀ ما با خداست؛ سر خودمان که نمی‌توانیم کلاه بگذاریم! ما فکر می‌کنیم اگر دیگران آرام شوند، ما هم آرام می‌شویم؛ اما این‌طور نیست و صرف‌نظر از خدا، هر آرامشی کاذب و زودگذر است. چون دیگران با توجه به منافعشان تغییر می‌کنند؛ امروز هم راضی شوند، فردا ناراضی‌اند و برعکس. پس چطور می‌توانیم قلب خود را با آن‌ها تنظیم کنیم؟ حال آنکه این نگرانی‌های بیرونی موجب می‌شود کل زندگی ما در مجادله و دنبال نقشه و حیله برای راضی کردن دیگران بگذرد؛ بدون اینکه بخواهیم رضایت خدا و وجود خود را جلب کنیم. خلاصه آنکه محرّک زندگی ما، خودبینی و دیگربینی شده و هنوز چشممان به این و آن است. این یک نگاه کلی است که آن را به اشتباه گرفته‌ایم و بر خود حاکم کرده‌ایم؛ اگر درستش کنیم، جزئیات زندگی‌مان نیز خودبه‌خود جایشان را پیدا می‌کنند. یعنی اگر اصول را بشناسیم و بچشیم، فروع هم سر جایشان می‌نشینند. راهش چیست؟ این ایام، ولادت امام است و بهترین فرصت حرکت. و امام مثل ما نیست که جشن بخواهد. تبریک ، این است که با تولد هرسالۀ امام، تک‌تک ما دوباره متولد شویم. ما که هر لحظه و هر روز تولد نداریم و عالم درونمان عوض نمی‌شود. لااقل سال به سال متولد شویم و حیات و زیستن حقیقی را یاد بگیریم. وگرنه طبق روایت حضرت عیسی، هرگز به عالم وارد نمی‌شویم و طعم وحدت را نمی‌چشیم [4]. ملکوت، همان وجود آرام ماست. درست است که در بطن موج است؛ اما از آن جدا نیست. آب، ناپیداست؛ اما ناموجود نیست. حتی در زیر بزرگ‌ترین امواج، آب به آرامی جریان دارد. تفقّه یعنی در عمق وجودمان برویم و ببینیم آرام است. آن‌وقت می‌فهمیم تمام سروصداها و شلوغی‌ها عارضی و توهم‌اند؛ می‌آیند و می‌روند. پس دیگر نه از امواج می‌ترسیم، نه نگرانشان می‌شویم و نه برایشان نقشه می‌کشیم که چه کنیم تا باب میلمان شوند. اما اگر آرامش ملکوت را نبینیم، هر اتفاقی در دنیا و عالم ماده بیفتد، ما را نگران می‌کند و مثل موج، بالا و پایین می‌شویم. اتفاقات و دگرگونی‌ها ذاتی دنیاست؛ اما ذاتی ما این نیست. ذات ما وجود ناپیدا و عمیقمان است که هیچ حدّی ندارد. ملکوتِ بی‌ابتدا و بی‌انتهاست که نه درگیر زمان و مکان است، نه سنّ و سال دارد و پیر می‌شود، نه تغییر می‌پذیرد. رتبۀ خلیفةاللّهی و بیانگر ابدیت ماست که با نظرِ این و آن، زندگی نمی‌کند و هیچ چیز تکانش نمی‌دهد. ملکوت، جای خاصی نیست که مرزی داشته باشد و پاسپورت و ویزا بخواهد یا لازم باشد پشت درش بنشینیم و در صف بمانیم. همین جا فراسوی بُعد سطحی ما و فراسوی امواج خروشان دنیاست؛ با ما و در درون ماست و همواره بر همه چیزمان حضور و نظارت دارد. نه قضاوت می‌کند، نه نفرت می‌گیرد؛ عین عشق است. ظاهربین نیست و فقط از منظر عشق می‌بیند. پس همه چیز را آن‌طور که هستند، می‌بیند؛ نه آن‌طور که در امواج، بالا و پایین می‌شوند. .......... [4] شرح اصول كافی، ملاّصدرا، ج1، ص361: "لَنْ يَلِجَ مَلَكُوتَ السّمَوَاتِ، مَنْ لَمْ يُولَدْ مَرّتَيْنِ". ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 12 ذی‌القعده 1439 دریای درون (قسمت پنجم) برای راه‌یابی به باید بدن، دنیا و همۀ شئون مربوط به آن را فراموش کنیم و بگذاریم این‌ها حقیقتی را که در درونشان جاری است، به ما نشان دهند. آن‌وقت می‌بینیم که همۀ زمین، خانۀ ماست و چیزی کم نداریم؛ همۀ فرزندان مثل فرزند خودمان هستند و همه را دوست می‌داریم و در کل، تمام هستی با ما هستند و ما با همه‌ایم. اگر از نفسانیت رها شویم، با این ملکوت زندگی می‌کنیم که همیشه جوان و شاداب است. اگر به جای موج، آب را ببینیم و فراسوی ملّیت و قومیت و زبان و زندگی کنیم، درهای ملکوتِ بی‌نهایت به رویمان باز می‌شود و این همان ثانوی است که می‌تواند با تولد هر امام برای ما تکرار و تجدید شود. اما برای تماشای این جمال نامحدود باید از محدودیت‌های ذهنی، امواج سطح دنیا، شلوغی غرایز و جنگل حیوانیت بگذریم و از اتفاقات و از دوستی‌ها و دشمنی‌های محدود تنگ نشویم. به ویژه در هنگام هجوم بلاها که حبّ و بغض شخصی و غرایزمان غلیان می‌کنند. در شرایط عادی، آن‌قدر تحت فشار نیستیم. اما وقتی چیزی را از دست می‌دهیم، به چون و چرا می‌افتیم و دنبال علت‌ها می‌گردیم؛ تا شاید بالأخره برسیم به اینکه این‌ها از اول هم نبودند! این‌گونه است که طوفان حوادث، ما را بدخلق و بی‌حوصله می‌کند و نشاطمان را می‌برد. اما اگر در اوج آن حاضر و ناظر را ببینیم که عین جمال و نشاط و قدرت است، اوضاع فرق می‌کند؛ چون او حتی در این شرایط، مثل ما تنگ و بدخلق نشده، شهوت و غضبش بیچاره‌اش نکرده و درمانده و اسیر نیست. دیگری هم نیست؛ خود ماست. کافی است متولد شویم و دست او را در تصمیم‌گیری باز بگذاریم. حتماً آرام و بانشاط می‌شویم. به طور کلی در هر پدیدۀ کثرتی اگر به وجودمان رجوع کنیم، این آب، آن موج را به سمت خود می‌کشد و آرامَش می‌کند. اما اگر به وجود توجه نکنیم، امواج آن‌قدر دور وحدت وجودمان را شلوغ می‌کنند که هرگز نمی‌گذارند بفهمیم که هستیم و چه داریم! گر شود عمر، شبی؛ با تو هم آن شب گذرد صبح، فریاد برآرَم: چه شب کوتاهی! الهی در این درازیِ زمانه، کوتاهیِ گذراندن با او را به ما عنایت فرما؛ تا گذر زمان برایمان چنان سبک شود که ثقل حوادث را نفهمیم و عاشقانه عروج و پرواز کنیم. پایان @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران خلاصۀ ، ، 27 (بیعت با ) فرق اسلامی و غیراسلامی در نوع تعهد و انگیزه و است. انگیزۀ غیردینی ترمیم حیات جمعی است که تزاحم و تصادف ناسوت را کنترل می‌کند. حاکم با جعل قوانین، انسان را از بسیاری از حوادث مصون می‌دارد؛ رفتار اجتماعی‌اش را در چارچوب قرار می‌دهد و برای او می‌آورد. اما در بیعت اسلامی... متن کامل در لینک زیر: saehat.ir/خلاصه-دروس/بصیرت-فاطمیه/بیعت-باولایت-مدینه-فاطمیه @Lotfiiazar