eitaa logo
❤️کانال عشق
318 دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
12.7هزار ویدیو
99 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ دهم، 24 رجب 1439 لطیف حتی در آتش (قسمت اول) ما از روح خداست: "نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي" [1]؛ اما در عالمی آمده‌ایم که جسمی از آب و گل داریم. در این بین، نفسی داریم که یک رو به آسمان روح دارد و یک رو به زمین . این ، همان رتبۀ عالم مثال در وجود ماست که خدا در بر آن جلوه کرده است. البته با اسم «ربّ»، نه «إله»: "أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ" [2]؛ چون نفس به و پرورش نیاز دارد و باید در معرض ربوبیت پروردگار قرار گیرد؛ و اگر اینجا به اسم «ربّ» نرسد و تربیت نشود، نمی‌تواند به درک جایگاه الوهیت که روح الهی‌اش است، برسد. عالم مثال یا همان نفس ما، هم سایۀ جسم است و هم سایۀ روح؛ یعنی دو وجه دارد: یک وجه هم‌رنگ و روبه‌رو با عالم ارواح که بسیط و است و آیینه‌ای است که تمام جلوات خدا از طریق روح در آن ظهور و تمثل پیدا می‌کند. وجه دیگرش هم روبه‌رو با عالم ماده است که در قالب ثقل و ظلمت آمده و شکل و ترکیب گرفته است. اگر می‌خواهیم به کمال برسیم، باید نفس را از این ظلمت و ترکیبات ماده برهانیم. نفس، جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاست؛ یعنی حقیقتی که از ماده برمی‌خیزد و سیر می‌کند تا به روحانیت برسد و حیات خود را در بقا ادامه دهد. حتی کفّار جهنمی نیز این سیر را می‌روند و نفسشان روحانی می‌شود. اما اگر جسم لطیف نشود، وجهۀ رو به روح و بسیط نفس، مدفون می‌شود و نفس در ثقل و تاریکی و زشتی به روحانیت می‌رسد. اما ازآنجاکه نفس تحمل ثقل را ندارد، این برایش جهنمی می‌شود که از آن عذاب می‌کشد. پس شناخت و ساختن نفس، برای این است که بدن لطیف شود. آن‌وقت همه چیزمان چشم و گوش می‌شود و بطن هستی را می‌بیند و می‌شنود. عالم مثال هم برای همین است که ما را از هم‌رنگی و هم‌وزنی عالم ثقیل دنیا و ظاهر محسوسات و تضادها و... درآورد و با استفاده از حقیقت بسیط و واحد روح، مسیر بقایمان را متعالی و توحیدی کند. ما در الست، خدا را دیده‌ایم؛ اما اینجا باید با لطافتِ بدنمان ببینیم تا به لقاء حق برسیم. این دیدن و رسیدن هم مساویِ شدن است. به عنوان مثال، خدا عفُوّ است؛ ولی ما اگر می‌خواهیم این اسمِ او را ببینیم و بچشیم، باید خودمان عفُوّ شویم و صفت عفو در جانمان ملکه شود؛ نه اینکه توقع داشته باشیم همه، ما را عفو کنند و خدا هم ما را ببخشد تا بچشیم. .......... [1] سورۀ حجر، آیۀ 29: از روح خود در او دمیدم. [2] سورۀ اعراف، آیۀ 172: آیا من پروردگار شما نیستم؟ ادامه دارد... @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ دهم، 24 رجب 1439 لطیف حتی در آتش (قسمت دوم) خلاصه، خداوند در و پیش از هر تشریعی، عهد الست را با جان انسان‌ها بسته و این تنها از و اوست که آن‌ها را به دنیا آورده تا اینجا گردنشان را از عقبه رها کند. بعد هم با عالم مثال، حجت را بر او تمام کرده و راه عذر را بسته است؛ تا کسی عذر نیاورد که: "مَا التُّرابُ وَ رَبّ الأرباب"؛ خاک، کجا و پروردگار عالمیان کجا! ما هیچ عذری نداریم؛ چون نفسی داریم که می‌تواند در معرض لطافت باشد و سنگینی را از ما بگیرد. برای همین است که اگر بخواهیم مرتکب شویم، لوّامه به ما تلنگر می‌زند و سرزنشمان می‌کند؛ مگر آن‌قدر توجه نکنیم و گناه را تکرار نماییم که دیگر نفس امّاره شود. ولی اگر به آن توجه کنیم و به حرفش گوش دهیم، نفس مطمئنه ظهور پیدا می‌کند که همه چیزش ادراک است و همه چیز را با تمام هویتش می‌بیند. پس از این سرمایۀ گرامی بهره بجوییم و تا فرصت داریم، استفاده کنیم. بدانیم عاشقِ خدا تا از وجوه امتیاز، ترکیب‌ها، خرافات، خودرأیی‌ها، خودبینی‌ها و... رها نشود، حتی عشقش به خدا و امام هم برای حظّ نفس است و در ثقل ماده، محدود می‌ماند. اگر می‌خواهد به حقیقت عشق برسد، باید همۀ حجاب‌ها و تعلقات را کنار بگذارد و حتی از عاشقی هم فانی شود. آن‌وقت نه نگران دیروز است، نه فردا؛ فقط وظیفه‌اش را متناسب با حال می‌سنجد و انجام می‌دهد. این نهایت "فَكُّ رَقَبَةٍ" است که در شناسایی اصحاب یمین و ولایت امام صادق(علیه‌السلام) گفتیم. زراره را به عنوان یکی از یاران آن حضرت مثال زدیم. اکنون دو نمونۀ دیگر را ذکر می‌کنیم. محمدبن‌زید شحّام می‌گوید: امام صادق(علیه‌السلام) مرا دید که نماز می‌خواندم. سراغم فرستاد و دعوتم کرد. فرمود: «از کجایی؟» گفتم: «از موالی شما هستم.» فرمود: «کدامشان؟» گفتم: «از کوفه.» فرمود: «از کوفه چه کسی را می‌شناسی؟» گفتم: «بشیر نبّال و شجرة.» فرمود: «آن‌ها با تو چگونه‌اند؟» گفتم: «نیکو.» فرمود: «چه توشه‌ای با خود داری؟» گفتم: «دویست درهم.» فرمود: «نشانم بده.» آن را برایش آوردم. پس سی درهم و دو دینار بر آن افزود و فرمود: «شام را پیش من بمان.» من هم با او شام خوردم؛ اما شب بعد نزدش نرفتم. فردا دوباره دنبالم فرستاد. فرمود: «چرا دیشب نیامدی؟ چشم به راهت بودم!» گفتم: «فرستاده‌ات نیامد.» فرمود: «من فرستادۀ خودم به سوی تو هستم، تا وقتی در این شهری؛ بگو چه غذایی می‌خواهی؟» گفتم: «شیر.» پس به خاطر من گوسفندی شیرده خرید. گفتم: «دعایی به من بیاموز.» فرمود بنویس: "بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. يَا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْرٍ..." [3] .......... [3] بحارالأنوار، ج47، ص36. ادامه دارد... @Lotfiiazar
هدایت شده از ❤️کانال عشق
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ دهم، 24 رجب 1439 لطیف حتی در آتش (قسمت سوم) یکی دیگر از یاران آن امام، هارون مکّی بود. نقل شده روزی سهل‌بن‌حسن خراسانی نزد امام صادق(علیه‌السلام) آمد. سلام کرد و نشست. گفت: «ای فرزند پیامبر، رأفت و رحمت ازآنِ شماست؛ اما شما اهل‌بیت امامتید! چه چیز مانع شده که برای گرفتن حقّتان برنخیزید؟ با اینکه صدهزار دارید که حاضرند در رکاب شما شمشیر بخورند!» امام فرمود: «بنشین ای خراسانی؛ خدا حامی‌ات باشد.» آن‌گاه اشاره کرد که را روشن کنند تا کاملاً شعله‌ور شود. سپس به خراسانی فرمود: «برخیز و در تنور بنشین.» خراسانی گفت: «سرورم، خدا از تو بگذرد؛ از من بگذر و مرا با آتش عذاب نکن.» فرمود: «از تو گذشتم.» در همین حین، هارون مکّی درحالی‌که نعلین به دستش بود، آمد و سلام کرد. امام به او فرمود: «نعلینت را بینداز و در تنور بنشین.» پس او چنین کرد. امام رو به خراسانی نمود و به گفتگو با او ادامه داد. کمی بعد فرمود: «برخیز و درون تنور را ببین.» او هم رفت و دید هارون در تنور نشسته؛ بعد هارون بیرون آمد و سلام کرد. امام فرمود: «چند نفر مثل این در خراسان پیدا می‌شود؟» مرد خراسانی گفت: «به‌خدا هیچ‌کس!» امام هم فرمود: «به‌خدا هیچ‌کس! همانا ما تا پنج پشتیبان این‌گونه نداشته باشیم، قیام نمی‌کنیم؛ ما زمانش را بهتر می‌دانیم.» خیلی از ما هم امروز می‌گوییم: «این‌همه منتظر، این‌همه ندبه‌خوان؛ چرا امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) نمی‌آید؟!» غافل از اینکه هیچ‌کدام رمز را بلد نیستیم و از هیچ چیزمان به خاطر امام نمی‌گذریم. هزار توجیه و دلیل حتی از آیات و روایات می‌آوریم تا بتوانیم هرچه را داریم، برای خود نگه داریم. تازه فکر می‌کنیم اگر شرایط آن‌طور باشد که ما می‌خواهیم، بندۀ بهتری هستیم و بیشتر فیض می‌گیریم. اما مگر ما بهتر از خدا و امام می‌دانیم؟! سهل خراسانی امام را دوست داشت و حقّ حاکمیت برای او قایل بود. حتی حاضر بود برای او شمشیر بزند. اما از خود رها نشده بود و برای خودش آدم مهمی به حساب می‌آمد. برای همین، ملکۀ اطاعت را نداشت. او هنوز امام را عادل نمی‌دانست؛ وگرنه این کار امام را عذاب تلقّی نمی‌کرد! لااقل می‌گفت: «من نمی‌توانم» یا: «پایین‌تر از آنم که چنین دستوری را اطاعت کنم و در آتش بروم، فقط می‌توانم شمشیر بزنم!» آری؛ اطاعت، فرع بر و است و محبت بدون اطاعت، کارساز نیست. باید آن‌قدر شویم تا بتوانیم مثل هارون مکّی از امام فرمان‌برداری کنیم. دنبال این نباشیم که از هر کاری حظّ و بهره و لذت ببریم. اطاعت یعنی فقط برای این بکنیم که او گفته بکن؛ همین. البته وقتی اطاعت کردیم، حتماً می‌دهد و یک‌باره می‌بینیم در عالم آن اعمال و خیرات رفته‌ایم. اما به هر حال، نتیجه با اوست و ما نباید دنبال نتیجه باشیم. آن وقت هرگاه هم نتیجه داد، چون پای خودبینی در میان نیست، حظّ نفسانی نمی‌بریم و غرق اوییم. در آخر هم ذکر این نکته لازم است که هارون مکّی به حقّانیت و عشق امام، داشت؛ که اگر داشت، هرگز نمی‌توانست در آتش برود؛ چون شک، انگیزۀ عمل نمی‌شود. پس اگر توانِ چنین اطاعتی را در خود نمی‌بینیم، گمان نکنیم که به علم و قدرت امام، شک داریم؛ بلکه ریشه، عمیق‌تر از این است و ما در توهّمیم! پایان @Lotfiiazar
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ یازدهم، 25 رجب 1439 طهارت کاظمی (قسمت اول) در روایت لقاء، ولایت امام صادق(علیه‌السلام) را گفتیم و اکنون ادامۀ روایت: "وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ طَاهِراً مُطَهَّراً، فَلْيَتَوَالَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ الْكَاظِمَ(علیه‌السلام)." و هرکس دوست دارد خدا را در حالی ملاقات کند که طاهر و مطهّر است، موسی‌بن‌جعفر(علیه‌السلام) را داشته باشد. صفت طُهر، پاکی است که پاک می‌کند و با طاهر و مطهّر بودنش سالک را پیش می‌برد تا به خدا می‌رساند. ، هم جنبۀ مادی دارد که پاکی از انواع نجاسات مادی است و هم جنبۀ معنوی دارد که پاکی از نجاسات معنوی اعمّ از فاسد، عقیدۀ منحرف، رذیله یا باطل را در بر می‌گیرد. مصداق عینی طهارت، تطهیر وجودی اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است که در به آن اشارۀ صریح شده [1]. البته این طهارت در زندگی مادی و سیرۀ آنان نیز کاملاً مؤثر و مشهود است و اگر می‌خواهیم آن را بشناسیم، باید ببینیم چطور خوردند و خوابیدند، چطور پوشیدند، چطور ازدواج کردند، چطور صبر کردند و چطور سکوت نمودند و در کل، چگونه زندگی کردند که از پلیدی و ناپاکی پاک شدند. البته مقام نورانی آنان که معصوم و پاک از هر پلیدی است، جای خود؛ اما از سوی دیگر هم خدا اراده کرده آنان را در میدان پلیدی و ناپاکی بیندازد تا عصمتشان در دنیای پر از جلوه‌گری‌های ظهور پیدا کند. چون آن‌ها اسوه‌اند و باید با هر چیزی که ما در دنیا با آن روبه‌رو هستیم، روبه‌رو شوند تا بتوانیم عملکردشان را ببینیم و راه بیاموزیم. البته حرکت با سیرۀ معصومان(علیهم‌السلام) یعنی در شرایط خودمان، در همان موضع و جایگاهی قرار گیریم که آنان بودند؛ نه اینکه فقط کتب تاریخ را بخوانیم. در طهارت، اصل پاکی منظور است، نه نتیجۀ آن؛ و شرط این پاکی، است که هرکس پاکی را به اختیار بپذیرد، محبوب خداست: "...إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ" [2]. برای همین است که هرکس باشیم و هرقدر در وجودمان طاهر باشیم، باز در میدانی قرار می‌گیریم که پر از ناپاکی است تا بتوانیم از بین پاکی و ناپاکی، یکی را اختیار و کنیم؛ وگرنه وقتی دو راه نباشد، امکان انتخاب هم نیست و طهارت اختیاری حاصل نمی‌شود. پس معلوم می‌شود این طهارت، حرکت خود است؛ نه صرفاً امداد و موهبت الهی. به طور کلی هرجا پای اختیار در میان نباشد، ارزشی هم در کار نیست. مثل اینکه خدا به همۀ ما نزدیک است؛ اما این برای ما کمال نیست، چون به اختیار ما نیست. ارزش و کمال، آنجاست که ما هم این را درک کنیم و به خدا نزدیک شویم و مظهر او گردیم. .......... [1] سورۀ احزاب، آیۀ 133 (آیۀ تطهیر): "...إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً"؛ همانا خدا فقط خواسته پلیدی را از شما اهل‌بیت بردارد و شما را پاک کند. [2] سورۀ بقره، آیۀ 222: همانا خداوند توبه‌کنندگان و پاکیزگان را دوست دارد. ادامه دارد... @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ یازدهم، 25 رجب 1439 طهارت کاظمی (قسمت دوم) بالاترین و ظریف‌ترین مرتبۀ ، در است. تا جایی که اگر در نیتمان ذره‌ای ناخالصی باشد، طاهر نیستیم و نمی‌توانیم با امام کاظم(علیه‌السلام) حرکت کنیم. همین تأثیر را دارد ذره‌ای ، خرافه، ساده‌اندیشی یا احساس‌مداری در رتبۀ عقیده و اندیشه یا حتی در و کردار؛ و همۀ این ناپاکی‌ها مانع از ظهور ولایت امام هفتم می‌شود. البته ازآنجاکه چهارده معصوم(علیهم‌السلام) "كُلّهُم نورٌ واحِد" هستند، وقتی توان همراهی با یکی از آن‌ها را نداشته باشیم، در حرکت با بقیه نیز کم می‌آوریم و نمی‌توانیم همراهشان شویم. به طور کلی اگر در دل ما ذره‌ای پلیدی و ناپاکی باشد، در مسیر حرکت نورانی‌مان مانع ایجاد می‌شود و نمی‌توانیم نور الهی را که پیوسته بر دلمان می‌تابد، بگیریم. برای همین است که می‌گوییم بدون طهارت، به هیچ جا نمی‌رسیم. مثل اینکه اگر با تمام آداب و ترتیب بخوانیم و کلی هم حال کنیم، اما بعد یادمان بیاید وضو نداشته‌ایم، نمازمان باطل است! همان‌گونه که یک دیگ پر از آش بسیار مقوّی و لذیذ، با یک فضله نجس می‌شود و تمامش را باید دور ریخت. پس چرا ما آلودگی نیت و اندیشه را مهم نمی‌دانیم؟ اگر اینجا خدا رحیم و کریم است و آلودگی‌هایمان را ندیده می‌گیرد، چرا در وضو و طهارت ظاهری کریم و رحیم نیست؟ اگر خدا نیت ناپاک را می‌پذیرد، پس نماز بی وضویمان را هم اعاده نکنیم و آش نجس‌شده را هم بخوریم. اما چنین نیست و هر آلودگی و ناپاکی را باید تطهیر کرد. متأسفانه اغلب محبت‌ها، رفت و آمدها، مهمانی‌ها، سلام‌علیک‌ها و بسیاری از اخلاق و کارهای دیگر ما هزار و یک آلودگی دارد و نمی‌توانیم خالصانه برای خدا کاری کنیم. پیش‌زمینه‌های موروثی، تربیتی، فکری و... همه در اعتقادات و اندیشه‌های ما تأثیر دارند و در این بین، تنها حضور خدا کم‌رنگ است. ما سبب‌ها را بیشتر از سبب‌ساز می‌بینیم و به آن‌ها بیشتر اهمیت می‌دهیم. به عنوان مثال، روزی خود را به دست دیگران و واسطه‌ها می‌بینیم. اما طهارت در صفت، این است که خدای رزّاق را ببینیم و بر او توکل کنیم، بعد سراغ کسب و تلاش برویم. آن‌ها که طهارت درونی ندارند، نیت حقیقی را نیافته‌اند و بیشتر در ظاهرند. اما کسانی که در نیت و اندیشه طاهر شده‌اند، در ظاهر کم سروصداترند و خود و کارهایشان را در بوق و کرنا نمی‌کنند. طهارت نیت هم این است که هرچه می‌کنیم، ببینیم برای چه می‌کنیم و نیتمان را خالص سازیم. این طهارت اولیه، مقدمۀ هر کار خیری است. حتی رشد فرهنگی و اخلاقی جامعه هم مقدمه لازم دارد و به این راحتی نیست. تا جایی که پیامبراکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) نیز وقتی به نبوت مبعوث شد، خداوند به او فرمود: "وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ. وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ" [3]؛ یعنی حتی برای مردم نیز طهارت و استغفار لازم است؛ چون تطهیر، انسان را روحانی می‌کند تا بتواند پیوسته در حضور خدا باشد و این قوی‌ترین وسیله برای هدایت است. .......... [3] سورۀ مدّثر، آیات 4 و 5: لباست را طاهر کن و از پلیدی، دوری نما. ادامه دارد... @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ یازدهم، 25 رجب 1439 طهارت کاظمی (قسمت سوم) یکی دیگر از مصادیق معنوی که در قرآن آمده [4]، حضرت مریم(سلام‌الله‌علیها) است که امام معصوم نبوده، اما خداوند او را پاک کرده و برگزیده است. قرآن کریم می‌فرماید: "وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيّاً." [5] و در کتاب، مریم را یاد کن که از اهلش به مکانی شرقی کناره گرفت. منظور از این تذکر، یادآوری ذهنی نیست؛ بلکه یعنی: آن‌ها را در عالم و سیری که او کرد، ببر. کدام سیر؟ آیا او از خانواده و اطرافیانش جدا شد؟ خیر، بلکه سیره و آنان را کنار گذاشت؛ آن هم نه به جبر، بلکه خودش پذیرفت که رها شود و از سیستم حاکم بر اهل زمانش کناره گیرد. به کجا؟ نه شرق جغرافیایی، بلکه جایی و جایگاهی که اشراق نور خدا در آن بیشتر بود. او نه تنها از محیط آلوده، ظلمانی و پرکثرتی که در آن بود، به مکانی خلوت و پاک رفت، بلکه از نظر وجودی نیز خود را خلوت و تنها کرد تا حرکت درونی کند و نفسش را تربیت نماید. "فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيّاً." [6] پس حجابی از آنان گرفت؛ آن‌گاه روح خود را به سوی او فرستادیم تا به صورت بشری کامل برایش ممثّل شد. درواقع او به اختیار خود، حجابی در درونش گذاشت تا از شرایط بیرونی و آن فرهنگ و محیط، متأثر نشود. آنجا بود که روح الهی را از درون خود بیرون کشید تا بتواند در رتبۀ خود از آن بهره ببرد. البته بر ما و همۀ انسان‌ها نیز روح الهی دمیده و هردم می‌دمد و ارسال می‌شود؛ ولی ما پیغام و رسالتش را درنمی‌یابیم و نمی‌فهمیم با روحی که هر آن به ما داده می‌شود، باید مظهر اسماء خدا شویم. .......... [4] سورۀ آل‌عمران، آیۀ 42: "وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ..."؛ و هنگامی که ملائکه گفتند: ای مریم، همانا خداوند تو را برگزید و پاک کرد. [5] سورۀ مریم، آیۀ 16. [6] سورۀ مریم، آیۀ 17. ادامه دارد... @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ یازدهم، 25 رجب 1439 طهارت کاظمی (قسمت چهارم) وقتی تمثّل الهی را دید، به خدا پناه برد؛ شاید از اینکه: «من کجا و این درجه کجا! مگر من چه کرده‌ام که لایق چنین امری باشم؟!» اما ما اگر هم زمانی کرامتی برایمان آشکار شود و مثلاً حاجت‌روا شویم یا خوابی ببینیم، فکر می‌کنیم خودمان کار بزرگی کرده‌ایم که چنین پاداش بزرگی گرفته‌ایم و می‌خواهیم خود را انسانی و موحّد معرفی کنیم و به همه نشان دهیم که خدا به ما چه داده است! این، عدم است. البته شاید به زبان، شکست‌نفسی کنیم و بگوییم این توفیقات از خداست. اما در درون و در عمل، خوبی را از خودمان می‌دانیم و با خود می‌گوییم اگر این‌ها مال ما نباشد، دیگر سزاوار چه کسی است؛ یعنی طوری رفتار می‌کنیم که انگار اگر خدا چنین نمی‌کرد، از او طلب‌کار بودیم! برعکس آنجا که فشار و سختی می‌آید یا توفیقی سلب می‌شود، می‌گوییم: چرا من؟! در درون هم واقعاً می‌پنداریم که خدا با ما چنین کرده و این بلا را بر سرمان آورده است! غافل از اینکه در زیبایی‌ها باید او را ببینیم که بی آنکه استحقاق داشته باشیم، به ما داده است و در زشتی‌ها باید به خود توجه کنیم که همه، اثر یا نقص خودمان است. اینجاست که حضرت مریم، آیۀ و نشانۀ الهی و الگویی برای تمام مردم می‌شود؛ یعنی همه می‌توانند مثل او باشند. البته سخت است. گاه برای برپایی دین باید از فرهنگ و حتی نزدیکان خود بگذریم و خلاف جهت آب حرکت کنیم؛ همان‌گونه که مریم چنین کرد. تازه پس از تولد ، تهمت‌ها و آزارها شروع شد و ازآنجاکه قرار بود مریم تطهیر شود، خدا به او فرمود هرچه گفتند، سکوت کند و کند تا خدا خودش جلوه‌اش را نشان دهد. مریم پذیرفت و به طهارت رسید؛ اما همه حاضر نیستند این سختی را تحمل کنند تا پاک و طاهر شوند. پایان @Lotfiiazar
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ دوازدهم، 27 رجب 1439 مردان خدا (قسمت اول) در روایت لقاء، به کاظمی در جلوۀ صفت طُهر رسیدیم و قدری در این باره گفتیم. یکی از آیاتی که دربارۀ آمده، آیۀ 108 سورۀ توبه است: "...فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ." در آن (مسجدی که بر پایۀ تقوا بنا شده) مردانی هستند که دوست دارند پاک شوند و خدا پاکان را دوست دارد. این رجال که به صورت نکره آمده، در آیات دیگری از قرآن نیز به آن اشاره شده و اوصافی برایش ذکر شده است. آن‌ها مردانی هستند که نام و نشان و اسم و رسمی از ایشان نیامده و مکان و زمانشان هم روشن نشده؛ گویی دانستن این امور، مهم و لازم نیست. نه امام و پیغمبرند و نه کارشان دفاع از شخص خاصی مثل امام یا پیغمبر است؛ بلکه پر از معرفت‌اند و کارشان این است که هرجا شبهه‌ای پیش آید، به داد مردم می‌رسند و به آن‌ها آگاهی می‌دهند. آیۀ دیگری که از این رجال سخن گفته، آیۀ 20 سورۀ یس است: "وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلينَ." و از شهر دوردست، مردی با شتاب آمد و گفت: ای قوم من، از پیامبران تبعیت کنید. اگر آیات قبل را مرور می‌کنیم، می‌بینیم این مرد در شرایطی آمده که مردم، فرستادگان خدا را تکذیب کرده و گفته بودند آن‌ها افرادی عادی هستند و از سوی خدا نیامده‌اند. اما آن‌ها خدایی را مدّ نظر داشتند که خودشان ساخته بودند و می‌شناختند. برای همین به رسولان می‌گفتند ما شما را به بد گرفته‌ایم و اگر دست برندارید، شما را شکنجه می‌کنیم! اما رسولان می‌گفتند: ما را خدا فرستاده و فال بد و شومی از خودتان است؛ اما شما چون خود را فراموش کرده‌اید، همه چیز را از بیرون می‌بینید و به گردن دیگران می‌اندازید! ادامه دارد... @Lotfiiazar
هدایت شده از ❤️کانال عشق
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ دوازدهم، 27 رجب 1439 مردان خدا (قسمت دوم) خلاصه، آن انبیاء با امت‌هایشان بحث و جدل داشتند. البته هردو به نام خدا؛ منتها یکی با پیش‌زمینه‌های فکری و قومی و خدایی ذهنی که وقتی مردم را آفریده، کنار رفته و فقط برنامه‌هایی ذهنی و شعاری برایشان گذاشته که هرکس می‌تواند آن‌ها را طبق میل و نظر خود استنباط کند؛ و دیگری با نگاه توحیدی و خدایی که همیشه و پیوسته با همۀ مخلوقاتش است. در چنین فضا و زمینه‌ای بود که آن رجل از جایی که معلوم نیست، آمد تا مردم را آگاه کند که خدای رسولان را بشناسند و از آن‌ها پیروی کنند؛ و این‌گونه برایشان استدلال آورد: "اتَّبِعُوا مَنْ لايَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ. وَ ما لِيَ لاأَعْبُدُ الَّذي فَطَرَني وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ." [1] از کسانی پیروی کنید که اجری از شما نمی‌خواهند و هدایت‌شده‌اند. و چرا خدایی را که مرا سرشته و به سوی او بازمی‌گردید، بندگی نکنم؟ اولاً آن‌ها کسانی هستند که هرچند تلاش می‌کنند، اجری نمی‌خواهند و دیگر اینکه خودشان به عالم غیب وصل‌اند و از درون شده‌اند، نه اینکه فقط با کتاب و درس، دانا شده باشند. از اینجا ویژگی و شرط مبلّغ حقیقی روشن می‌شود که برای تبلیغ و امور معنوی، دنبال مادیات نیست و به پول و عزت و احترام‌ها نظر ندارد. آن مرد در ادامه می‌گوید: خدایی که باید بپرستید، مفهوم ذهنی و در بیرون نیست؛ او حقیقتی جامع است که با همۀ اوصاف و اسمائش در همگان حضور دارد. پس چگونه معبودی جز او برگزینیم که نه می‌تواند ضرری از ما بردارد و نه سودی به ما برساند؟ این، گمراهی آشکار است! بدانید پروردگار شما نیز همین خداست و من به او ایمان آوردم [2]؛ منتها شما فکر می‌کنید خدایتان جور دیگری است و ساختۀ خود را می‌پرستید! .......... [1] سورۀ یس، آیات 21 و 22. [2] گمان نکنیم خدا فقط یک است و ما به دست خودمان است؛ پس می‌توانیم هرطور تشخیص می‌دهیم، برای خود طرح و نظر بدهیم. بدانیم بدون ربوبیت نیست و اگر خدا را به عنوان معبود خود قبول داریم، باید بپذیریم که ربّ و پروردگارمان نیز اوست؛ پس اگر او بخشنده است، ممکن است جایی هم ما را تحت فشار بگذارد تا تربیتمان کند و رشدمان دهد. ادامه دارد... @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ دوازدهم، 27 رجب 1439 مردان خدا (قسمت سوم) مورد بعدی در سورۀ غافر است که وقتی خداوند را به سوی و هامان و قارون می‌فرستد، آن‌ها او را تکذیب می‌کنند و حتی فرعون می‌گوید: «بگذارید موسی را بکشم تا مبادا دین مردم را تغییر دهد و در زمین، فساد کند!» یعنی فرعون هم برای خود، دین دارد و به آیین و روشی معتقد است. ازاین‌رو می‌پندارد دیگر به موسی نیازی ندارد و تازه اگر او بیاید، از بین می‌رود و فساد می‌شود! موسی هم از تکبّر او به خدا پناه می‌برد. اینجاست که رجل و مرد خدا آمد تا مردم را روشن کند: "وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَ إِنْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لايَهْدي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ." [3] و مرد مؤمنی از آل فرعون که ایمانش را کتمان می‌کرد، گفت: «آیا مردی را می‌کشید که می‌گوید پروردگارم الله است؟ حال آنکه او از پروردگار شما برایتان دلیل روشن آورده است! پس اگر دروغ بگوید، به ضرر خودش است؛ اما اگر راست بگوید، وعده و وعیدهایی که داده، به شما می‌رسد. همانا خدا هرکس را که [در نفسش] اسراف کند و بسیار دروغگو باشد، هدایت نمی‌کند.» این مرد مؤمن، رسول نبود؛ بلکه فردی معمولی در همان جهنم فرعونی بود. پیش از آن، ایمانش را پنهان می‌کرد. اما در این بحبوحه که حضورش لازم بود، برخاست و آشکار شد. اینجا نیز برای مردم استدلال آورد که چرا باید حرف حضرت موسی را بپذیرند؛ چون اگر او راست گفته باشد و عذاب بر آن‌ها نازل شود، دیگر کسی نمی‌تواند نجاتشان دهد. بعد هم ادامه داد که: «خدا هرگز به بندگان ظلم نمی‌کند؛ اما می‌ترسم عذابی مثل آنچه بر اقوام گذشته نازل شد، بر شما نازل شود!» این هم دلیل دیگری است بر آنکه او اهل بوده و نه تنها تاریخ گذشته، بلکه تاریخ آینده را هم می‌شناخته و بر این اساس، مردم را به عاقبت کارشان هشدار می‌داده است. در اینجا به نکته‌ای اشاره کنیم و آن اینکه خدا هرگز به احدی ظلم نمی‌کند. عذاب‌های الهی نیز ازآن‌روست که انسان‌ها خودشان با عملکردشان در ، خود را در شرایطی قرار می‌دهند که عذاب‌آور است. چون خدا به همگان اجازه داده راه خود را انتخاب کنند و او جلوی هیچ‌کس را نمی‌گیرد؛ چه راه را برگزیده باشد و چه راه شقاوت را. اگر این حقیقت را بفهمیم و بپذیریم، حتی ظلم دیگران نیز به ما ضرر اندیشه‌ای، اعتقادی یا اخلاقی نمی‌رساند؛ اگرچه به دنیایمان آسیب وارد کند. چنان‌که حتی ظلم شمر(لعنةالله‌علیه) به وجود امام حسین(علیه‌السلام) هیچ خدشه‌ای وارد نکرد. آیۀ دیگر که به این رجال اشاره کرده، آیۀ 23 سورۀ احزاب است: "مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مابَدَّلُوا تَبْديلاً." از مؤمنان، مردانی هستند که عهد خدا را تصدیق کردند؛ پس برخی از آن‌ها به شهادت رسیدند و برخی در انتظارند و هرگز عهدشان را تغییر ندادند. پس ویژگی دیگر این رجال، آن است که از مرگ نمی‌ترسند و به استقبال آن می‌روند. .......... [3] سورۀ غافر، آیۀ 28. ادامه دارد... @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ دوازدهم، 27 رجب 1439 مردان خدا (قسمت چهارم) "في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ. رِجالٌ لاتُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ." [4] در خانه‌هایی که خدا اذن داده بالا روند و در آن‌ها نام او ذکر شود و صبح و شب تسبیحش کنند. مردانی که تجارت و معامله، آنان را از ذکر خدا، برپایی نماز و پرداخت زکات بازنمی‌دارد؛ از روزی می‌ترسند که دل‌ها و چشم‌ها زیر و رو شود. این مردان در عالم وجود، مدام برج‌هایی می‌سازند که طبقاتش آن‌به‌آن با خدا بالا می‌رود. اما هرچه بالا می‌رود، آن‌ها بیشتر کنار می‌روند تا خدا را نشان دهند و زیبایی و کمال او را رو کنند. البته در هم زندگی می‌کنند و مثل مردم عادی، خور و خواب و ازدواج و... دارند؛ و و هم ندارند. اما زندگی عادی و کثرت دنیا، آن‌ها را مشغول نمی‌کند و بازی نمی‌دهد؛ بلکه آن‌ها کثرت را به بازی می‌گیرند و آن را مثل قطعات پازل در عالم وحدت می‌چینند. برای همین، کثرت و تجارت دنیا نمی‌تواند آن‌ها را از یاد خدا و درک حضور او دور و جدا کند. برخلاف بسیاری از ما که وقتی کارمان در دنیا بالا بگیرد و مثلاً تجارت پرسودی داشته باشیم، اگر نمازمان هم نرود، و زکاتمان می‌رود! برای همین است که افرادی که درآمدشان کمتر است، راحت‌تر خمس و زکات و مالیات می‌دهند. اما پردرآمدها به هر ترفندی دست می‌زنند تا از دادن فرار کنند؛ چون سخت است و مثلاً وقتی درآمد یک میلیارد در کار باشد، از هر کسی برنمی‌آید که دویست میلیون بدهد! فقط مردان خدا و اهل‌الله هستند که هرچه مال و مقام بیشتر به دست آورند، بیشتر می‌دهند و اصلاً همه چیز را برای دادن در راه خدا و جاری کردن برای خلق خدا می‌خواهند. آن‌ها کثرت را در مسیر وحدت به کار می‌گیرند و چه اندیشه و ، چه مال و ، چه وقت و انرژی و سلامت، همه را صرف خدا می‌کنند و همواره خودشان کنار می‌روند تا او ظهور پیدا کند؛ چون به و به دو بُعد باقی و فانی دنیا إشراف و آگاهی دارند و می‌دانند روزی خواهد رسید که خواه‌ناخواه چشم و دلشان از این‌ها کنده خواهد شد؛ پس چاره‌ای نیست جز اینکه مطلوب حقیقی را بیابند. خلاصه در طول تاریخ همیشه برخورد دو جلوۀ ظاهری و باطنی یا صوری و حقیقی از دین مطرح بوده و همیشه، خدا را رجلی بوده که بی نام و نشان در بین مردم زمانش زندگی می‌کرده، اما تیزبین و شاهد مردم و اتفاقات بوده و هرجا لازم شده، سر بزنگاه مثل منجی آمده تا با روشنگری، همه را آگاه کند. این رجل‌ها رسول نیستند که کسی بخواهد آن‌ها را متهم و ادعایشان را تکذیب کند. پس هیچ معجزه و کرامتی از خود نشان نمی‌دهند و پر از آگاهی و رشدند؛ حتی عملی عرضه نمی‌کنند. اما شجاعانه رسولان الهی را تأیید می‌نمایند و فطرت مردم را برایشان آشکار می‌سازند تا با فطرتشان خدا را ببینند و بشناسند. آن‌ها از هر دلبستگی، آزادند و تا بقیه در شبهات بگردند و این پا و آن پا کنند، آن‌ها مسئولیت خود را انجام داده و راه را روشن کرده‌اند. همیشه همین بوده و مردان خدا حجت را بر مردم تمام کرده‌اند؛ حتی در سقیفه که رجل مؤمن آمد، اما کسی حرفش را نشنید یا در سال 42 شمسی که امام خمینی(قدّس‌سرّه) برخاست و قیامش سال‌ها بعد به نتیجه رسید و یا پیش و پس از او، امثال سید جمال‌الدین اسدآبادی‌ها و مطهری‌ها که برخاستند و مردم را آگاه کردند. این حقایق، همه در قابل دستیابی است. اما متأسفانه ما خیلی از قرآن و معارف آن دوریم. اگر از پیش‌زمینه‌ها رها شویم، می‌بینیم قرآن برای کسی که آزاد و خالص در مقابلش بنشیند، هرگز بسته نیست. امام نیز اگر با قلب پاک نزدش برویم، برایمان عین حضور است و پیوسته به ما فیض می‌دهد. ولی ما اغلب بدون پاک و رها فقط می‌خواهیم کورکورانه از این و آن، مطلب بگیریم و بر علممان بیفزاییم؛ تازه به دیگران هم بیاموزیم! فکر نکنیم تبعیت از علما و بزرگان، این است که فقط بنشینیم و حرف‌هایشان را گوش دهیم و حتی بدون پذیرش قلبی بگوییم چشم! درست آن است که هرچه می‌خوانیم و می‌شنویم، همه را با و قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) بسنجیم، سؤال و شبهه وارد کنیم و خوب اندیشه و تفکر نماییم تا وجودمان بپذیرد و به جانمان بنشیند. .......... [4] سورۀ نور، آیات 36 و 37. پایان @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ سوم، 6 شعبان 1439 مظهر مشیت (قسمت سوم) بیایید ما هم به اماممان نزدیک شویم. در هر صحنه بررسی کنیم و ببینیم اگر امام جای ما بود، چه راهی را انتخاب می‌کرد. سربه‌هوا دین‌داری نکنیم! سربه‌هوا یعنی سر به مشیت خود؛ یعنی تصمیم‌گیری براساس سود و زیان شخصی، کم و زیاد دنیا و حرف این و آن. اما امام هرگز به خود حتی نفس نمی‌کشید! و این است فرق ما و او. هم مثل ما در آمده است؛ ولی ما آن‌قدر خود را مشغول امور دنیایی و مطلوب‌های دانی کرده‌ایم که اصلاً مشیت ذاتی خدا را نمی‌یابیم؛ یعنی تشخیص نمی‌دهیم که او واقعاً از ما چه می‌خواهد. برای همین وقتی مال و و همسر و فرزند و سایر شرایطمان در مراتب دانی، کم و زیاد می‌شود، می‌گوییم خدا کرد! حال آنکه او تا خودمان نفهمیم و نخواهیم، کاری نمی‌کند و تغییری در وضعمان نمی‌دهد . یعنی هرچه در بیرون برسد، قطعاً در درون خودمان ریشه دارد. مشیت الهی نیز به این معنا نیست که خدا سرنوشتمان را برای ما رقم زده است؛ بلکه هرچند مشیت او بر ما حاکم است، می‌توانیم آن را تغییر دهیم؛ چون ما هم جزء مشیت اوست. شاید بگویید مشیت خدا را از کجا بفهمیم؟ آری؛ ما خیلی راه داریم تا در همۀ صحنه‌ها بتوانیم مشیت خدا را یقینی تشخیص دهیم. اما همین حالا نیز در حد خود، خیلی اوقات، حکم مشیت خدا را می‌دانیم؛ لااقل به همان‌ها عمل کنیم تا راه برایمان روشن‌تر شود. نگوییم: نمی‌شود یا نمی‌گذارند! برای تشخیص و شناخت هم دنبال عمه و خاله و دوست و آشنا و این سایت و آن دکتر و... نرویم؛ بلکه دست به دامن امام شویم که مظهر تامّ مشیت خداست. .......... [4] سورۀ رعد، آیۀ 11 : "...إِنَّ اللَّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ..."؛ همانا خداوند احوال قومی را تغییر نمی‌دهد، مگر اینکه خودشان تغییر کنند. برای مطالعۀ بیشتر در این باره، به دروس ماه رجب در مشهد مراجعه شود: ادامه دارد... @Lotfiiazar