eitaa logo
کانال عشق
317 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ دهم، 24 رجب 1439 لطیف حتی در آتش (قسمت اول) ما از روح خداست: "نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي" [1]؛ اما در عالمی آمده‌ایم که جسمی از آب و گل داریم. در این بین، نفسی داریم که یک رو به آسمان روح دارد و یک رو به زمین . این ، همان رتبۀ عالم مثال در وجود ماست که خدا در بر آن جلوه کرده است. البته با اسم «ربّ»، نه «إله»: "أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ" [2]؛ چون نفس به و پرورش نیاز دارد و باید در معرض ربوبیت پروردگار قرار گیرد؛ و اگر اینجا به اسم «ربّ» نرسد و تربیت نشود، نمی‌تواند به درک جایگاه الوهیت که روح الهی‌اش است، برسد. عالم مثال یا همان نفس ما، هم سایۀ جسم است و هم سایۀ روح؛ یعنی دو وجه دارد: یک وجه هم‌رنگ و روبه‌رو با عالم ارواح که بسیط و است و آیینه‌ای است که تمام جلوات خدا از طریق روح در آن ظهور و تمثل پیدا می‌کند. وجه دیگرش هم روبه‌رو با عالم ماده است که در قالب ثقل و ظلمت آمده و شکل و ترکیب گرفته است. اگر می‌خواهیم به کمال برسیم، باید نفس را از این ظلمت و ترکیبات ماده برهانیم. نفس، جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاست؛ یعنی حقیقتی که از ماده برمی‌خیزد و سیر می‌کند تا به روحانیت برسد و حیات خود را در بقا ادامه دهد. حتی کفّار جهنمی نیز این سیر را می‌روند و نفسشان روحانی می‌شود. اما اگر جسم لطیف نشود، وجهۀ رو به روح و بسیط نفس، مدفون می‌شود و نفس در ثقل و تاریکی و زشتی به روحانیت می‌رسد. اما ازآنجاکه نفس تحمل ثقل را ندارد، این برایش جهنمی می‌شود که از آن عذاب می‌کشد. پس شناخت و ساختن نفس، برای این است که بدن لطیف شود. آن‌وقت همه چیزمان چشم و گوش می‌شود و بطن هستی را می‌بیند و می‌شنود. عالم مثال هم برای همین است که ما را از هم‌رنگی و هم‌وزنی عالم ثقیل دنیا و ظاهر محسوسات و تضادها و... درآورد و با استفاده از حقیقت بسیط و واحد روح، مسیر بقایمان را متعالی و توحیدی کند. ما در الست، خدا را دیده‌ایم؛ اما اینجا باید با لطافتِ بدنمان ببینیم تا به لقاء حق برسیم. این دیدن و رسیدن هم مساویِ شدن است. به عنوان مثال، خدا عفُوّ است؛ ولی ما اگر می‌خواهیم این اسمِ او را ببینیم و بچشیم، باید خودمان عفُوّ شویم و صفت عفو در جانمان ملکه شود؛ نه اینکه توقع داشته باشیم همه، ما را عفو کنند و خدا هم ما را ببخشد تا بچشیم. .......... [1] سورۀ حجر، آیۀ 29: از روح خود در او دمیدم. [2] سورۀ اعراف، آیۀ 172: آیا من پروردگار شما نیستم؟ ادامه دارد... @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ دهم، 24 رجب 1439 لطیف حتی در آتش (قسمت دوم) خلاصه، خداوند در و پیش از هر تشریعی، عهد الست را با جان انسان‌ها بسته و این تنها از و اوست که آن‌ها را به دنیا آورده تا اینجا گردنشان را از عقبه رها کند. بعد هم با عالم مثال، حجت را بر او تمام کرده و راه عذر را بسته است؛ تا کسی عذر نیاورد که: "مَا التُّرابُ وَ رَبّ الأرباب"؛ خاک، کجا و پروردگار عالمیان کجا! ما هیچ عذری نداریم؛ چون نفسی داریم که می‌تواند در معرض لطافت باشد و سنگینی را از ما بگیرد. برای همین است که اگر بخواهیم مرتکب شویم، لوّامه به ما تلنگر می‌زند و سرزنشمان می‌کند؛ مگر آن‌قدر توجه نکنیم و گناه را تکرار نماییم که دیگر نفس امّاره شود. ولی اگر به آن توجه کنیم و به حرفش گوش دهیم، نفس مطمئنه ظهور پیدا می‌کند که همه چیزش ادراک است و همه چیز را با تمام هویتش می‌بیند. پس از این سرمایۀ گرامی بهره بجوییم و تا فرصت داریم، استفاده کنیم. بدانیم عاشقِ خدا تا از وجوه امتیاز، ترکیب‌ها، خرافات، خودرأیی‌ها، خودبینی‌ها و... رها نشود، حتی عشقش به خدا و امام هم برای حظّ نفس است و در ثقل ماده، محدود می‌ماند. اگر می‌خواهد به حقیقت عشق برسد، باید همۀ حجاب‌ها و تعلقات را کنار بگذارد و حتی از عاشقی هم فانی شود. آن‌وقت نه نگران دیروز است، نه فردا؛ فقط وظیفه‌اش را متناسب با حال می‌سنجد و انجام می‌دهد. این نهایت "فَكُّ رَقَبَةٍ" است که در شناسایی اصحاب یمین و ولایت امام صادق(علیه‌السلام) گفتیم. زراره را به عنوان یکی از یاران آن حضرت مثال زدیم. اکنون دو نمونۀ دیگر را ذکر می‌کنیم. محمدبن‌زید شحّام می‌گوید: امام صادق(علیه‌السلام) مرا دید که نماز می‌خواندم. سراغم فرستاد و دعوتم کرد. فرمود: «از کجایی؟» گفتم: «از موالی شما هستم.» فرمود: «کدامشان؟» گفتم: «از کوفه.» فرمود: «از کوفه چه کسی را می‌شناسی؟» گفتم: «بشیر نبّال و شجرة.» فرمود: «آن‌ها با تو چگونه‌اند؟» گفتم: «نیکو.» فرمود: «چه توشه‌ای با خود داری؟» گفتم: «دویست درهم.» فرمود: «نشانم بده.» آن را برایش آوردم. پس سی درهم و دو دینار بر آن افزود و فرمود: «شام را پیش من بمان.» من هم با او شام خوردم؛ اما شب بعد نزدش نرفتم. فردا دوباره دنبالم فرستاد. فرمود: «چرا دیشب نیامدی؟ چشم به راهت بودم!» گفتم: «فرستاده‌ات نیامد.» فرمود: «من فرستادۀ خودم به سوی تو هستم، تا وقتی در این شهری؛ بگو چه غذایی می‌خواهی؟» گفتم: «شیر.» پس به خاطر من گوسفندی شیرده خرید. گفتم: «دعایی به من بیاموز.» فرمود بنویس: "بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. يَا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْرٍ..." [3] .......... [3] بحارالأنوار، ج47، ص36. ادامه دارد... @Lotfiiazar