بسماللهالرحمنالرحیم
سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر مشهد
جلسۀ دهم، 24 رجب 1439
لطیف حتی در آتش (قسمت اول)
#روح ما از روح خداست: "نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي" [1]؛ اما در عالمی آمدهایم که جسمی از آب و گل داریم. در این بین، نفسی داریم که یک رو به آسمان روح دارد و یک رو به زمین #جسم. این #نفس، همان رتبۀ عالم مثال در وجود ماست که خدا در #الست بر آن جلوه کرده است. البته با اسم «ربّ»، نه «إله»: "أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ" [2]؛ چون نفس به #تربیت و پرورش نیاز دارد و باید در معرض ربوبیت پروردگار قرار گیرد؛ و اگر اینجا به اسم «ربّ» نرسد و تربیت نشود، نمیتواند به درک جایگاه الوهیت که روح الهیاش است، برسد.
عالم مثال یا همان نفس ما، هم سایۀ جسم است و هم سایۀ روح؛ یعنی دو وجه دارد: یک وجه همرنگ و روبهرو با عالم ارواح که بسیط و #لطیف است و آیینهای است که تمام جلوات خدا از طریق روح در آن ظهور و تمثل پیدا میکند. وجه دیگرش هم روبهرو با عالم ماده است که در قالب ثقل و ظلمت #ماده آمده و شکل و ترکیب گرفته است. اگر میخواهیم به کمال برسیم، باید نفس را از این ظلمت و ترکیبات ماده برهانیم.
نفس، جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاست؛ یعنی حقیقتی که از ماده برمیخیزد و سیر میکند تا به روحانیت برسد و حیات خود را در بقا ادامه دهد. حتی کفّار جهنمی نیز این سیر را میروند و نفسشان روحانی میشود. اما اگر جسم لطیف نشود، وجهۀ رو به روح و بسیط نفس، مدفون میشود و نفس در ثقل و تاریکی و زشتی به روحانیت میرسد. اما ازآنجاکه نفس تحمل ثقل را ندارد، این برایش جهنمی میشود که از آن عذاب میکشد.
پس شناخت و ساختن نفس، برای این است که بدن لطیف شود. آنوقت همه چیزمان چشم و گوش میشود و بطن هستی را میبیند و میشنود. عالم مثال هم برای همین است که ما را از همرنگی و هموزنی عالم ثقیل دنیا و ظاهر محسوسات و تضادها و... درآورد و با استفاده از حقیقت بسیط و واحد روح، مسیر بقایمان را متعالی و توحیدی کند.
ما در الست، خدا را دیدهایم؛ اما اینجا باید با لطافتِ بدنمان ببینیم تا به #بهشت لقاء حق برسیم. این دیدن و رسیدن هم مساویِ شدن است. به عنوان مثال، خدا عفُوّ است؛ ولی ما اگر میخواهیم این اسمِ او را ببینیم و بچشیم، باید خودمان عفُوّ شویم و صفت عفو در جانمان ملکه شود؛ نه اینکه توقع داشته باشیم همه، ما را عفو کنند و خدا هم ما را ببخشد تا بچشیم.
..........
[1] سورۀ حجر، آیۀ 29: از روح خود در او دمیدم.
[2] سورۀ اعراف، آیۀ 172: آیا من پروردگار شما نیستم؟
ادامه دارد...
#خلاصه
#رجب1439
#جلسه_دهم
@Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر مشهد
جلسۀ دهم، 24 رجب 1439
لطیف حتی در آتش (قسمت دوم)
خلاصه، خداوند در #الست و پیش از هر تشریعی، عهد الست را با جان انسانها بسته و این تنها از #عشق و #محبت اوست که آنها را به دنیا آورده تا اینجا گردنشان را از عقبه رها کند. بعد هم با عالم مثال، حجت را بر او تمام کرده و راه عذر را بسته است؛ تا کسی عذر نیاورد که: "مَا التُّرابُ وَ رَبّ الأرباب"؛ خاک، کجا و پروردگار عالمیان کجا!
ما هیچ عذری نداریم؛ چون نفسی داریم که میتواند در معرض لطافت #روح باشد و سنگینی #جسم را از ما بگیرد. برای همین است که اگر بخواهیم مرتکب #گناه شویم، #نفس لوّامه به ما تلنگر میزند و سرزنشمان میکند؛ مگر آنقدر توجه نکنیم و گناه را تکرار نماییم که دیگر نفس امّاره شود. ولی اگر به آن توجه کنیم و به حرفش گوش دهیم، نفس مطمئنه ظهور پیدا میکند که همه چیزش ادراک است و همه چیز را با تمام هویتش میبیند.
پس از این سرمایۀ گرامی بهره بجوییم و تا فرصت داریم، استفاده کنیم. بدانیم عاشقِ خدا تا از وجوه امتیاز، ترکیبها، خرافات، خودرأییها، خودبینیها و... رها نشود، حتی عشقش به خدا و امام هم برای حظّ نفس است و در ثقل ماده، محدود میماند. اگر میخواهد به حقیقت عشق برسد، باید همۀ حجابها و تعلقات را کنار بگذارد و حتی از عاشقی هم فانی شود. آنوقت نه نگران دیروز است، نه فردا؛ فقط وظیفهاش را متناسب با حال میسنجد و انجام میدهد.
این نهایت "فَكُّ رَقَبَةٍ" است که در شناسایی اصحاب یمین و ولایت امام صادق(علیهالسلام) گفتیم. زراره را به عنوان یکی از یاران آن حضرت مثال زدیم. اکنون دو نمونۀ دیگر را ذکر میکنیم.
محمدبنزید شحّام میگوید: امام صادق(علیهالسلام) مرا دید که نماز میخواندم. سراغم فرستاد و دعوتم کرد. فرمود: «از کجایی؟» گفتم: «از موالی شما هستم.» فرمود: «کدامشان؟» گفتم: «از کوفه.» فرمود: «از کوفه چه کسی را میشناسی؟» گفتم: «بشیر نبّال و شجرة.» فرمود: «آنها با تو چگونهاند؟» گفتم: «نیکو.» فرمود: «چه توشهای با خود داری؟» گفتم: «دویست درهم.» فرمود: «نشانم بده.» آن را برایش آوردم. پس سی درهم و دو دینار بر آن افزود و فرمود: «شام را پیش من بمان.» من هم با او شام خوردم؛ اما شب بعد نزدش نرفتم. فردا دوباره دنبالم فرستاد. فرمود: «چرا دیشب نیامدی؟ چشم به راهت بودم!» گفتم: «فرستادهات نیامد.» فرمود: «من فرستادۀ خودم به سوی تو هستم، تا وقتی در این شهری؛ بگو چه غذایی میخواهی؟» گفتم: «شیر.» پس به خاطر من گوسفندی شیرده خرید. گفتم: «دعایی به من بیاموز.» فرمود بنویس:
"بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. يَا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْرٍ..." [3]
..........
[3] بحارالأنوار، ج47، ص36.
ادامه دارد...
#خلاصه
#رجب1439
#جلسه_دهم
@Lotfiiazar