سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ هفتم، 21 رجب 1439 کهف ولایت (قسمت دوم) البته پیامبر بود و نه خودبینی و هوای داشت، نه متأثر از ژن و محیط و تربیت بود. اما به هر حال، مسیر تبعیت، سخت است و او باید در کوره می‌رفت تا همان تعینی را که با مقام گرفته بود، کنار زند. او پُر آمده بود؛ دروغ نمی‌گفت، واقعاً می‌خواست حرکت کند؛ اما فرمِ بودن و دارایی‌اش توان اطاعت و فرمان‌برداری نداشت. چرا؟ بندۀ خدا ادامه داد: "وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً." [3] و چگونه بر آنچه کاملاً خبر نداری، صبر کنی؟! تو خیلی چیزها می‌دانی، ولی من در عالمش هستم؛ فرشتۀ وحی برای تو خبرها آورده، ولی من در عالم غیب زندگی می‌کنم. پس تو چگونه می‌توانی بر کارهایی که من انجام می‌دهم، کنی؟ بدان که تا در عالم چیزی نروی، همیشه نسبت به آن، علامت سؤال داری. به آن عالم هم بخواهی بروی، باید از عالمی که در آن هستی، بیرون آیی. یعنی علمت را کنار بگذاری و در عالمش بروی؛ و از تمام شئون و پیش‌زمینه‌ها رها شوی تا آن را بیابی. "قالَ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي لَكَ أَمْراً." [4] [موسی] گفت: «اگر خدا بخواهد، مرا صابر خواهی یافت و من امر تو را نافرمانی نخواهم کرد.» موسی حرف آن بنده را تأیید نکرد؛ بلکه به خودش اطمینان داشت و مدعی شد که مطیع امر اوست. "قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَني فَلا تَسْئَلْني عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً." [5] [آن بنده] گفت: «پس اگر مرا تبعیت کردی، دربارۀ هیچ چیز از من نپرس، تا آنکه خودم از آن به تو خبر دهم.» جالب است؛ موسی از اطاعت امر آن بنده می‌گفت؛ ولی او می‌گفت: «قرار است مرا تبعیت کنی، نه امرم را.» چون در راه ، امر در کار نیست. ولی، متولّی حرکت باطنی است، نه ظاهری؛ او کار را خودش می‌کند و ما فقط باید با او همگام شویم و سختی راهش را بپذیریم. نمی‌گوید: «بکن»، تا بگوییم چشم و خیالمان راحت شود؛ خودش ما را در وادی سختی می‌اندازد تا ببیند چقدر راست می‌گوییم و چندمَرده حلاّجیم. اینجا هم آن بنده می‌گوید: اولین شرط تبعیت من، این است که هیچ سؤالی نپرسی؛ تا خودم تو را به عالمش ببرم و ببینم چقدر می‌توانی تحمل کنی. خلاصه، آن دو با هم راهی می‌شوند. در راه، بندۀ خدا کشتی پر از مسافری را سوراخ می‌کند و موسی که آمده بود تا از او راه بگیرد، از او ایراد می‌گیرد. امری در کار نبود که موسی نافرمانی کرده باشد؛ اما تبعیت لازم برای رشد هم این نبود. این جریان، دو بار دیگر هم تکرار شد و آن بنده، هر بار به موسی هشدار داد که: «مگر قرار نشد چیزی نپرسی؟!» .......... [3] سورۀ کهف، آیۀ 68. [4] سورۀ کهف، آیۀ 69. [5] سورۀ کهف، آیۀ 70. ادامه دارد... @Lotfiiazar