•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ صبح با صدای اذان گوشی بیدار شدم و وضو گرفتم و نماز خوندم. بعداز،نماز دیگه خوابم نبرد، روی سجاده ای که برای زهرا خریده بودم نشستم و قرآن رو باز کردم. چندصفحه خوندم و بعداز تموم شدنش سجده رفتم و سجاده رو جمع کردم. یکی از کتابهای پزشکی رو برداشتم و تا طلوع آفتاب مطالعه کردم. نزدیکای هفت صبح بود که مامان و بابا هم بیدار شدن، قبل از اینکه پیششون برم تو آینه به خودم نگاه کردم. زیر چشم هام گود افتاده، نمیدونم اگه مامان بپرسه چرا اینجوری شدم چه جوابی بدم. به هال رفتم و با دیدن مامان که سماور رو پر آب میکرد سلام دادم. برگشت و به گرمی جوابم رو داد. بابا هم از سرویس بیرون اومد و بعداز سلام و صبح آماده شد بره نون بخره که مانعش شدم و گفتم خودم میرم میگیرم. پارچه ای رو گرفتم تا نون هارو داخلش بذارم. از خونه بیرون زدم، از جلوی در خونشون که گذشتم دلم پر کشید سمتش، کاش خیلی زود بتونم ببینمش! چشم از درشون برداشتم و به سمت نونوایی حرکت کردم. نونوایی شلوغ بود کمی منتظر شدم . پولش رو حساب کردم و به خونه برگشتم. صبحانه رو خوردم و تا ساعت ده به بیمارستان سری زدم. دنبال محسن گشتم بالاخره تو اتاق دکتر مظفری پیداش کردم. در زدم و وارد شدم - سلام دکتر مظفری و محسن هر دو بلند شدن و بعداز سلام و احوالپرسی، محسن پرسید - علی جان چه زود برگشتی! کنارشون نشستم و جواب دادم - یه کاری پیش اومد ولی مجبورم دوباره چند روزی بدم. دکتر مظفری که تقریبا سی و پنج سالشه و از وقتی وارد این بیمارستان اومدم همیشه به من لطف داشته گفت - برو به کارات بپرس، نگران اینجا هم نباش من و محسن هستیم. شرمنده سرم رو پایین انداختم و جواب دادم - شرمنده کار شما رو بیشتر کردم محسن با خنده جواب داد - یه علی که بیشتر نداریم، جون هم بخواد بهش میدیم. دکتر مظفری هم تو ادامه ی جواب محسن گفت - علی جان اصلا نگران نباش، من که خانم بچه ها رو فرستادم مسافرت برم خونه هم تنها میخوام بمونم، باز اینجا سرگرم میشم وقتم میگذره. دکتر مظفری همسرش اهل اصفهانه، هرسال چندباری خانواده ش رو میفرسته برن اونجا. خودش هم اکثرا تو کارهای جهادی کمکمون میکنه و دست به خیره. نگاهی به ساعت روی دیوار کردم دیکه نزدیک ده شده، با هر دو خداحافظی کردم و از بیمارستان بیرون اومدم و سوار ماشین شدم. ✅رمان نذرعشق 1566 پارت هست در دو فصل 🔹فصل اول 866پارته، فصل دوم 700پارت ✅❤️به همراه اموزش 😊 🔴اگه میخوای زودتر از بقیه بخونی و تموم کنی، با پرداخت 50 هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌