🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ نماز صبح رو خوندم و دوباره دراز کشیدم، خداروشکر دیگه امتحانم رو دادم و حالا با خیال راحت میتونم بخوابم. باتکان های دستی بیدار شدم، یه چشمم رو به زور باز کردم و با دیدن سحر که خنده رو لب داشت، پرسیدم - سلام صبح بخیر! دستم رو گرفت و کشید تا بلند شم - خیر باشه چی شده اول صبحی؟ - خیر که هست، تنبل ساعت یازدهه، کجاش اول صبحه! - جدی؟ عیب نداره انتقام تمام بیخوابیهای این مدت رو گرفتم. با خنده گفت - حیف جای علی آقا اینجا خالیه، اگه تو زو با این ریخت و قیافه میدید کلی میخندید با مشت به بازوش زدم و به شوخی گفتم - خودتو مسخره کن، حالا چی شده کبکت خروس میخونه؟ - بیا بریم بالا خودت میفهمی! -بذار صبحونه بخورم میام - بریم بالا بخور، منم از صبح فقط یه چایی خوردم باشه ای گفتم و موهام رو از پشت بستم. گوشی رو برداشتم و پشت سرش به هال رفتم - پس مامان کجاست؟ - با خانم جون رفتن بازار، به منم سپرد تو رو بیدار کنم باهم از پله هابالارفتیم، وارد خونشون که شدم با دیدن صبحانه ی آماده به شوخی گفتم - به به چه صبحونه ی شاهانه ای آماده کردی عروس خانم! - اخه خواهر شوهر مهمونمه، مگه جرأت دارم کم بذارم خندیدم و به شوخی گفتم - خوشم میاد وظیفه ت رو خوب میدونی عروس! سحر خوب میدونه که حرفام شوخیه و فقط محض خنده میگم. و الا خیلی برامون عزیزه و واقعا دوستش داریم. صبحانه رو دوتایی خوردیم و بعد از جمع کردن سفره، استکانهارو شستم. - حالا بگو‌ببینم برا چی منو کشوندی بالا؟ - چشماتو ببند برم بیارم باشه ای گفتم و چشمامو بستم. سحر ادم پر ذوقیه، دلم میخواد بدونم چیکار کرده که اینجوری رو پاش بند نیست. بالاخره صدای پاش رو شنیدم و مشتاقانه منتظرم ببینم چی میخواد نشونم بده! - حالا چشماتو باز کن! آروم چشمامو باز کردم و بادیدن چیزی که تو دستش بود خودمم تعجب کردم. یه ست بلوز و پیراهن که برای خودش و حمید دوخته بود. - ببینم اینارو، تو کی دوختی من نفهمیدم؟ لبخند دندون نمایی زد و گفت - یه هفته س دارم روش کار میکنم، بالاخره امروز بعد از نماز صبح بیدار موندم و تمومش کردم. قشنگ شده نه؟ - قشنگ چیه دختر، این عالیه! انصافا خیلی تمیز دوختی، حسودیم شد. حالا پیرهنو برو بپوش ببینم تو تنت چه شکلی میشه! به اتاق رفت و لباسش رو عوض کرد و برگشت، واقعا کارش حرف نداره. پشتکاری که سحر برای خیاطی داره منو بیشتر ترغیب میکنه که خودمم از همین امروز شروع به کار کنم و با پارچه هایی که خریدم هم برا خودم هم برا علی لباس بدوزم. چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌