#قسمت_پنجم
#م_کلاته
(مامان
#مرتضی ۵ سال و ۸ ماهه،
#فاطمه ۳ سال و ۹ ماهه و
#مجتبی ۱۱ ماهه)
مهرماه، شروع دورهی سطح ۳ من بود...
تو طول روز اصلا درس نمیخونم و تمام وقتم برای بچهها و بقیهی کارهای خونه است.
بچهها شبها حدود ۱۱ تا ۱۲ میخوابن و من تا ۳ و ۴ بیدارم و درس میخونم.
شببیداری باوجود ۳ تا بچه، سخته ولی چارهای نیست.
صبح همه باهم تا حدود ۱۰ میخوابیم😴
و بعدش روز شروع میشه و دوباره بازی و کار خونه و….
همسرم کارشون زیاده.
گاهی تا ۱۱ شب هم کلاس دارند…
برای همین خیلی نمیتونن تو کارها کمکم کنند.
درسته من وقت کمی برای درسخوندن دارم اما برکت اون وقت کم رو تو زندگی و درسخوندنم میبینم…
قبل از بچهدار شدن، چند روز برای یک امتحان میخوندم ولی الآن، فقط چند ساعت تو شب درس میخونم، ولی برکت خاصی داره…
برای کارهای خونه سعی میکنم از خود بچهها کمک بگیرم💪
از روزی که یه بچه داشتم سعی میکردم کارهای خونه رو با پسرم انجام بدم.
مثلا یه دستمال میدادم دست پسرم و باهم دستمال میکشیدیم.
موقع آشپزی چندتا کاسه و تشت آب میذاشتم جلوی بچهها تا مشغول باشن.
کمی بزرگتر که شدن سعی میکردم کارها رو مشارکتی انجام بدیم.
مثلا شبها قبل از خواب با بچهها خونه رو کمی جمعوجور کنیم.
گاهی کارهایی رو که دوستداشتن انجام میدادند
مثل ظرف شستن و جارو زدن...
هرچند زحمتم بیشتر میشد اما براشون لازم بود.
حس میکنم اینکه حالا خودشون ساعتها مشغول بازی میشن و سراغ من نمیان نتیجهی زحمتیه که اون موقع کشیدم.
گاهی دستهجمعی بازی میکنیم.
گرگمبههوا ، تفنگبازی، قایمموشک، خالهبازی و…
هرچی تعدادمون بیشتر بشه برای این بازیا بهتره😜
روزها با بچهها، کیک ، شیرینی و نون میپزیم،
مسجد میریم و تو برنامههای فرهنگی شرکت میکنیم.(الآن با رعایت پروتکلها😷)
به صورت جزئی قرآن حفظ میکنم.
کارهای هنری میکنم و به بقیه از این کارهام، هدیه میدم.🤩
اما هرجایی که برای فعالیت میرم، همه میدونن شرط من برای کارکردن، حضور بچهها کنارمه❤️
فرقی نمیکنه کجا باشه و چه جلسهای، مهم اینه که تمام تلاشم رو میکنم که بچهها کنار خودم باشن.
در تمام برنامهها و موقع همهی کلاسهای رزمی مسجد و حتی آموزش کار با اسلحه😱، کنارم بودند ...😉
همهی اینها باعث شد که حضور بچهها تو مسجد برای بقیه هم پذیرفتنی بشه.
هرچند گاهی شرایط بسیار سخت میشه…
مثلا موقع امتحان مجازی، بچههای کوچیک گریه میکنن یا نیازی دارند،
یا...
یادمه یه بار همسرم خونه بودند و دختر ۱ سالهم داشت روی تخت بازی میکرد که از تخت افتاد،
لبش پاره شد و خیلی خون اومد.
جوری که لباسای من و همسرم هم خونی شد.
هرکاری میکردیم گریهاش بند نمیومد و اجازه نمیداد دستمال بذاریم روی لبش.
همسرم چند ساعت بعدش امتحان داشت.
به ذهنمون رسید با همون حالت خونآلود دخترم ، بریم پارک پایین خونمون تا حواسش پرت بشه.
یه روفرشی انداختیم.
بچهها بازی میکردن و همسرم درس میخوند .
حال دخترم اینطوری کمی بهتر شد.
توی زندگیمون خدا رو همیشه کنارم حس میکنم و این بهم آرامش میده.
خدا فرزندانی همراه و همسری صبور به من داده
و من به خاطر تمام نعماتم قدردان و شاکرم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif