39.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋☘🦋☘🦋☘🦋☘🦋
💗بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💗
🖥📡 برنامه تلویزیونی اثر #تغذیه بر #تربیت_کودک 🍇🍎🍒🍓🍅🥝🍌🍄
💢 #قسمت_پنجم💢
🌐💢#کارشناس برنامه خانم #دکتر_ربیعی💢
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
🆔️
http://eitaa.com/joinchat/396034079C79e26b5e69
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#م_ح #قسمت_چهارم پسرم یک سال و هشت ماهه بود که متوجه بارداری دوم شدم. من و همسر هیچ وقت راجع به تع
#م_ح
#قسمت_پنجم
سالی یک بار دفترچه حوزه رو پر میکردم و میفرستادم.😉
(حوزهای که میرفتم، با اینکه باید جای منو نگه میداشتن، ولی گفتن برای چی جات خالی بمونه؟
مرخصیت رو بگذرون و هر وقت خواستی برگردی، دوباره دفترچه رو پر کن و بفرست.😐
و من دو سال دفترچه رو پر کردم، ولی قبول نشدم.)
یه مدت بود کمردرد داشتم. ماموریتهای زیاد همسر و دست تنها بودن باعث شده بود دیسک بگیرم.
با این حال، وقتی میدونی همسرت هدف بزرگی رو دنبال میکنه و تو هم در اون شریکی، همهی اینها رو به جون میخری که یاریش کنی.💑
دخترم ۱۴ ماهه بود. حس عجیبی داشتم. معدهام سنگین بود.
میافتادم یه گوشه و نمیتونستم تکون بخورم.🤒
همون روزا پسرم رو بردم دندونپزشکی.
وقتی میخواستن عکس دندون بگیرن ، یه حسی بهم گفت تو پیش بچه نباش👼🏻 با اینکه مطمئن بودم باردار نیستم.🤷🏻♀
ولی حسم درست میگفت.
همکارهای همسرم- با اینکه چند سال از ایشون بزرگتر بودن- یا مجرد بودن یا اگه متاهل بودن، بچه نداشتن یا نهایتا یه بچه داشتن.
در این فضا، همسر من داشت صاحب فرزند سوم میشد و همکاراش، حسابی دستش میانداختن.
شرایط جسمیم بد بود و دکترها احتمال سقط میدادن.
با تمام وجود دعا میکردیم فرزند عزیزمون سالم و صالح بیاد تو بغلمون.🤲🏻
از اونجا که اگه خداوند برچیزی اراده کنه هیچ چیزی تو دنیا نمیتونه جلوش رو بگیره، بچهی ما هم موند😇 و بالاخره به دنیا اومد.🤗
روزهای اول ۳ فرزندی این شکلی بود:
سه تا بچهی نق نقووو، پدری که معمولا نیست
و مادری برق گرفته.🤯🙇🏻♀
سعی کردم خیلی زود خودم رو جمع و جور کنم.
اول خودمو کوک کردم:
توسل🤲🏻
تقویت و انرژیزایی🍵🍲
و تنظیم خواب🛌
اوضاع خیلی بهتر شد.👌🏻
و تازه جذابیتهای بچهها شروع شد.😍
مثلا یهو میبینی بچهی اول چه عاقل شده.😃
یا اینکه چقدر بچهها در کنار هم خوشن حتی وقتی مامان نمیتونه تک تک بهشون توجه کنه.😁
زندگی داشت میگذشت.
یه روزهایی بود صبحم اینجوری آغاز میشد:
مامان بیا منو بشور (پسر)
ماما جیششش (دختر)
پوشک نیازمند تعویض (پسر کوچیکه
طول روزم هم به بازی کردن و ریخت و پاشها میگذشت.
خیلی راضیکننده نبود.😕
باید به روحیهی خودم هم میرسیدم تا مادر پرنشاطتری باشم.
به عنوان تفریح، اینکه بچهها رو بذاری بری یه دوری بزنی🌳
یا در طول روز وقت بذاری و یه دمنوش🍵 بخوری، خوب بود؛
ولی من نیاز به شارژ اساسی هم داشتم.🔌🔋
دوست داشتم بتونم مطالعه کنم.📖
گاهی حال آدم با مطالعه آزاد کتاب خوب میشه.😌
گاهیم شرایطش پیش میاد و درس میخونی.📒
#م_ح
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پنجم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#تجربه_من 397
#سبک_زندگی
#فرزندآوری
#قسمت_پنجم
اینها رو نوشتم برای چند نفر، بطور ویژه...
✳️ کسانی که جدا شدن یا سنشون داره بالا میره و ناراحتن، از فضل خدا ناامید نشن...
✳️ کسانی که به هر شکلی دارن تو زندگی سختی میکشن، به چشم معامله با خدا نگاه کنن و صبور باشن...
✳️ کسانی که میخوان مجردها رو معرفی کنن، از طرف خودشون تصمیم نگیرن. شاید چیزی که فکر میکنن شاخصه خوبی نیست، از طرف مجردها اصلا مسئله نباشه.
بعد از ازدواج ما، از در و همسایه شنیدم که الحمدلله ظاهرا خیلی قیدهای بیدلیل اطرافیان، مثل پذیرش مردی بچهدار یا پذیرش همسری با مدرک تحصیلی متفاوت برداشته شد...
البته یکبار دوستم ازم پرسید: به کسی پذیرش این شرایط رو پیشنهاد میدی؟
گفتم: *به کسی که خودسازی نداشته، نه* . نمیتونم بگم این وضعیت سخت نیست، اما *باید دید چی میدی، چی میگیری*
الان خدا رو صد هزار مرتبه شکر رابطه من و دخترای همسرم خیلی خوبه😍 هرچند متأسفانه بخاطر مادرشون، دخترها کمی از نظر حجاب و تقیدات دینی مشکل پیدا کردن😔 و... با پدرشون، با اینکه خیلی دوستش دارن، اما بیادبانه رفتار میکنن... چون از طرف مادر اینطور بهشون آموزش داده میشه😔 و شاید به جرأت بگم تنها چیزی که آزارم میده، همینه... حتی بعضی مسئله حسادت به دخترها رو مطرح میکنن. اینجا دقیقا همونجاست که گفتم خودسازی. خدا رو شکر محبت همسرم به دخترها، نه تنها اذیتم نمیکنه که خوشحال هم میشم و به همسرم افتخار هم میکنم که با وجود بیادبیهای گاه گاه بچهها، اما او مهربانانه و مؤدبانه باهاشون برخورد میکنه، چون هر دو میدونیم بچهها بیتقصیرن و مشکل از جای دیگه است😔
الحمدلله هر دو از زندگیمون راضی هستیم. همسرم به قدری مرد خوبیه که اگر صد بار دیگه هم به عقب برگردم، باز ایشون رو انتخاب میکنم. حتی نگاهم به روحانیت خیلی بهتر و بهتر و بهتر از قبل شده...
و اینکه...
گاهی فکر میکنم اگر ازدواج اولی رو نداشتم، قدر این ازدواج دوم رو نمیدونستم و شاید اگر از اول ما با هم بودیم، اینطور قدر هم رو نمیدونستیم...
و اگر ازدواج اول رو نداشتم و همچنان دختر بودم، الان، همسرم رو با این شرایط نمیپذیرفتم...
اگر یک روز، با خدا معامله کردم، هرچند سختی داشت مسیر، اما آخرش شیرین بود. تجارت مربحه بود و خدا جبران کرد...
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
کانال«دوتا کافی نیست»
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#قسمت_چهارم #م_کلاته (مامان #مرتضی ۵ سال و ۸ ماهه، #فاطمه ۳ سال و ۹ ماهه و #مجتبی ۱۱ ماهه) هیچکدو
#قسمت_پنجم
#م_کلاته
(مامان #مرتضی ۵ سال و ۸ ماهه، #فاطمه ۳ سال و ۹ ماهه و #مجتبی ۱۱ ماهه)
مهرماه، شروع دورهی سطح ۳ من بود...
تو طول روز اصلا درس نمیخونم و تمام وقتم برای بچهها و بقیهی کارهای خونه است.
بچهها شبها حدود ۱۱ تا ۱۲ میخوابن و من تا ۳ و ۴ بیدارم و درس میخونم.
شببیداری باوجود ۳ تا بچه، سخته ولی چارهای نیست.
صبح همه باهم تا حدود ۱۰ میخوابیم😴
و بعدش روز شروع میشه و دوباره بازی و کار خونه و….
همسرم کارشون زیاده.
گاهی تا ۱۱ شب هم کلاس دارند…
برای همین خیلی نمیتونن تو کارها کمکم کنند.
درسته من وقت کمی برای درسخوندن دارم اما برکت اون وقت کم رو تو زندگی و درسخوندنم میبینم…
قبل از بچهدار شدن، چند روز برای یک امتحان میخوندم ولی الآن، فقط چند ساعت تو شب درس میخونم، ولی برکت خاصی داره…
برای کارهای خونه سعی میکنم از خود بچهها کمک بگیرم💪
از روزی که یه بچه داشتم سعی میکردم کارهای خونه رو با پسرم انجام بدم.
مثلا یه دستمال میدادم دست پسرم و باهم دستمال میکشیدیم.
موقع آشپزی چندتا کاسه و تشت آب میذاشتم جلوی بچهها تا مشغول باشن.
کمی بزرگتر که شدن سعی میکردم کارها رو مشارکتی انجام بدیم.
مثلا شبها قبل از خواب با بچهها خونه رو کمی جمعوجور کنیم.
گاهی کارهایی رو که دوستداشتن انجام میدادند
مثل ظرف شستن و جارو زدن...
هرچند زحمتم بیشتر میشد اما براشون لازم بود.
حس میکنم اینکه حالا خودشون ساعتها مشغول بازی میشن و سراغ من نمیان نتیجهی زحمتیه که اون موقع کشیدم.
گاهی دستهجمعی بازی میکنیم.
گرگمبههوا ، تفنگبازی، قایمموشک، خالهبازی و…
هرچی تعدادمون بیشتر بشه برای این بازیا بهتره😜
روزها با بچهها، کیک ، شیرینی و نون میپزیم،
مسجد میریم و تو برنامههای فرهنگی شرکت میکنیم.(الآن با رعایت پروتکلها😷)
به صورت جزئی قرآن حفظ میکنم.
کارهای هنری میکنم و به بقیه از این کارهام، هدیه میدم.🤩
اما هرجایی که برای فعالیت میرم، همه میدونن شرط من برای کارکردن، حضور بچهها کنارمه❤️
فرقی نمیکنه کجا باشه و چه جلسهای، مهم اینه که تمام تلاشم رو میکنم که بچهها کنار خودم باشن.
در تمام برنامهها و موقع همهی کلاسهای رزمی مسجد و حتی آموزش کار با اسلحه😱، کنارم بودند ...😉
همهی اینها باعث شد که حضور بچهها تو مسجد برای بقیه هم پذیرفتنی بشه.
هرچند گاهی شرایط بسیار سخت میشه…
مثلا موقع امتحان مجازی، بچههای کوچیک گریه میکنن یا نیازی دارند،
یا...
یادمه یه بار همسرم خونه بودند و دختر ۱ سالهم داشت روی تخت بازی میکرد که از تخت افتاد،
لبش پاره شد و خیلی خون اومد.
جوری که لباسای من و همسرم هم خونی شد.
هرکاری میکردیم گریهاش بند نمیومد و اجازه نمیداد دستمال بذاریم روی لبش.
همسرم چند ساعت بعدش امتحان داشت.
به ذهنمون رسید با همون حالت خونآلود دخترم ، بریم پارک پایین خونمون تا حواسش پرت بشه.
یه روفرشی انداختیم.
بچهها بازی میکردن و همسرم درس میخوند .
حال دخترم اینطوری کمی بهتر شد.
توی زندگیمون خدا رو همیشه کنارم حس میکنم و این بهم آرامش میده.
خدا فرزندانی همراه و همسری صبور به من داده
و من به خاطر تمام نعماتم قدردان و شاکرم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_پنجم
#بنتالهدی
(مامان سه دختر)
حرف و حدیث بود دور و برمون!
از نظر مالی، من اگر میخواستم، میتونستم لاکچری ترین جهیزیهی قابل تصور رو تهیه کنم!😎
برای همه این کار من عجیب بود.
ولی دستپروردهی مادری بودم که قبل از انقلاب تو دانشگاهی که همهجور فسادی رایج بود، تنها دختر چادری دانشگاه بودن و هرروز کلی تیکه و متلک میشنیدن ولی از موضع خودشون کوتاه نیومدن. " رنگ از جامعه نگرفتن" رو ما تو فضای خانواده یاد گرفتهبودیم.😊
القصه، زندگی مشترک رو شروع کردیم.
در حالیکه هردو محصل بودیم و من اصلاااا خانهداری و آشپزی و ... بلد نبودم.🙃
به سبک "همسایهها یاری کنید تا من شوهرداری کنم" هفتماه رو گذروندیم😁، بدون تعارف از دوستام میخواستم که بیان خونمون و کمکم کنن و درواقع یادم بدن که چیکار باید بکنم.
بعدش هم باردار شدم و دیگه بهونه داشتم برای آماده نبودن غذا و مرتب نبودن خونه.🤭
به خصوص که دوقلو بودن و در معرض سقط! یک ماه استراحت مطلق بودم!🤰🏻
دیگه نور علی نور!🤗
بعضی از اقوام بهمون لطف کردن و میومدن کمک، خدا خیرشون بده.
بعد از برطرف شدن خطر، برگشتم بیمارستان. اون موقع هنوز شیفت شب نداشتم. تا ماه نهم میرفتم بیمارستان.
اسفند ۹۴ دوقلوها دنیا اومدن و یهویی چهارنفری شدیم.👨👩👧👧 دوران سختی بود. از مدتی قبل دنبال پرستار خوب بودیم و خیلیها رو امتحان کردیم ولی سختگیر بودیم و نمیتونستیم راحت کنار بیایم باهاشون. باز هم اقوام و دوستان به کمکمون اومدن. 😍
فقط امکان ۹ ماه مرخصی گرفتن، داشتم و تمام ۹ ماه رو خونه پیش بچهها موندم.
ماههای اول انقدر فشار کار زیاد بود که حتی وقت نداشتم افسردگی بعد زایمان بگیرم!🙁 نوبتی شیر دادن و پوشک کردن و آروغ گرفتن و ...
روزی پیش اومد که با دوقلوها تنها بودم، قبل از ظهر دیگه به گریه افتادم! اون روز زنداداشم که همسایهمون بود هم خونه نبود!!! عاجزانه خدا رو صدا کردم و بعدش یکی از دخترها به طرز معجزهآسایی خوابید!🤩
خیلی اوقات با صلوات حضرت زهرا و ادعیه و اذکار دیگه، کارم راه میفتاد.
یه کم که به شرایط عادت کردم، مطالعه و کارهای فرهنگی و معرفتی رو کمکم تو خونه انجام میدادم.
نه ماه مرخصی گذشت و من باید میرفتم بیمارستان.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_پنجم
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
تیرماه ۹۵ وقتی که اولی ۴ ساله و دومی ۲ ساله بود، پسر سومم به دنیا اومد.
نینی جدید ما برخلاف دومی، بچهی ساکتی بود و خیلی از بابت گریه کردنش اذیت نمیشدم.
اما به هر حال بچهداری با سه تا بچه سخت بود و همیشه در حال بدو بدو بودم.
(البته کاش سلامتی باشه و آدم همین طوری وقت کم بیاره.🤗)
کمکم متوجه شدیم مشکل گلپسرمون جدیتر از اینهاست که با گفتاردرمانی و روشهای معمولی درست بشه.
دکترها گفتند: فقط تاخیر رشد کلامی نیست و کلا دچار تأخیر رشد ذهنیه و این باعث شده آموزشپذیری خیلی پایینی داشته باشه.
به خاطر عادی بودن رشد جسمیش، مشکلش دیر تشخیص داده شد.
آدمها دو جور غصه دارن که من نمیدونم کدومش سختتره.
یکی، غصهی بزرگ ناگهانی.
و یکی غصهای که خرد خرد، بزرگتر میشه...😔
برای ما نوع دوم بود.
مثلاً سندرومدان، موقع تولد مشخص میشه و یک باره غصه و شوک بزرگی برای آدم پیش میاد.
ولی ما از ۱.۵ سالگی شک کردیم؛
اول فکر کردیم یه مشکل کوچیکه، ولی کمکم متوجه شدیم مشکلش از اونی که فکر میکردیم بزرگتره..
ما قبلا تو کل خانوادهی دو طرف، معلول نداشتیم و حتی خود من بچهی معلول ندیده بودم و هیچ شناختی نداشتم.
اطلاعاتی که الان دارم رو خودم ذره ذره کشف کردم.
هیچ دکتری نیومد اینها رو به ما شسته رفته توضیح بده.
مثلا یه دکتر رفتیم گفتن شاید اوتیسم باشه و یه دکتر معرفی کردن که اوتیسم رو خوب تشخیص میده و اون بررسی کرد و گفت اوتیسم نیست و ما خیالمون راحت شد که خب، خوب میشه...
بعد دیدیم خوب نشد، گفتن شاید فلان چیز باشه، رفتیم دیدیم نه اونم نبوده...
مثلاً من شناختی از مدارس استثنایی نداشتم و اولین بار که یکی از گفتاردرمانها گفت احتمالا باید بره مدرسه استثنایی، من خیلی ناراحت شدم و غصه خوردم.😢
بعد که رفت تست استثنایی داد، مسئولش گفت من دارم با تخفیف قبولش میکنم و باید میرفت بهزیستی و دوباره غصه خوردیم که وضعش بدتر از حد تصور ماست...🥺
فقط همینقدر فهمیدیم که مشکلش ژنتیکی نیست و تا همین الان هم معلوم نشده که چرا این مشکل پیش اومده.
راستش این علم هنوز خیلی پیشرفت نکرده؛ برای همین بیماریهای محدودی رو میتونن بررسی کنن و بعضی مواقع نمیتونن ریشه رو پیدا کنن و فقط میگن تاخیر رشد داره...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#تجربه_من ۶۷۲
#خانواده_مستحکم
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_پنجم
الان که بچه های من ۳ تا هستن من خیلی راحتم، خودشون کاراشونو میکنن و من راحت کلاسامو میرم و کلا وقتی تعداد بچه ها بیشتر باشه، هم باهم همبازی میشن و هم تو کارا بهم کمک میکنن
همسرم بعد از توصیه ی آقا به فرزندآوری مدام به من تذکر میدادن که منو راضی کنن. من که از سر پسرم خیلی سختی کشیدم و میدونم که باز ماموریتها و تنهایی ها وجود داره بالاخره بعد چند ماه راضی شدم. و اینکه به همسرم گفته بودم حفظم تموم بشه میارم. ایشون هم گفتن خودتون قول دادید دیگه بخدا توکل کردم و خودمو به امام زمان سپردم و آذر ماه چهارمین بچه رو باردار شدم. که همسرم بسیار خوشحال شدن.
یه شب همسرم با دوتا کارت هدیه ۱۵۰ هزار تومنی به منزل اومد که از طرف دانشگاه، بعد یک سخنرانی بهش داده بودن. دختر بزرگم گفت مامان اینا چیه گفتم هدیه ی منه گفت چرا دوتاست گفتم چون من دونفرم 😉😉
روزها با تهوع و سختی گذشت و همسر دو سه بار ماموریت یک هفته تا ۱۰ روز رفتن. منم با مرورها و حفظ قرآن و درس بچه ها مشغول بودم. تا اینکه جمعهی دو هفته پیش دچار خونریزی شدم و باز همسر نبود. دو روزی گذشت روز دوم مادرم برای کمک پیشم اومد دکتر رفتم و بعد از سونوگرافی مشخص شد قلب بچه نمیزنه و بعد از سونوی دوم مشخص شد که من ۱۴ هفته بودم، بچه تا ده هفته بیشتر رشد نکرده بود و خودش سقط شد.
همسر جان وقتی رسید بیشتر نگران خودم بود. خیلی اذیت شدم ولی باز خداروشکر کردم که دوباره کورتاژ نشدم الان در استراحت هستم و خیلی بهترم. ان شاءالله نظر دارم بعد از مدتی استراحت و تقویت بدن برای بارداری بعدی اقدام کنم. پسرم میگه مامان باید برام داداش بیاری خواهرا دوتا هستن ماهم باید دوتا باشیم
بعضی از دوستان میگن با اینهمه سختی دوباره میخوای بیاری؟ گفتم خیلی محکم و استوار ببببللله رهبرم توصیه کردن جهاد فرزندآوری شاید ایندفعه دوقلو هم بیارم 😉😉😉
سعی میکنم هر جا میرم و توی گروهها کلیپ های فرزند آوری رو میذارم و با صحبت با دوستان اونا رو راهنمایی میکنم.
همین دو شب پیش که به درمانگاه رفته بودم خانم محجبه ای تخت کناریم بودن ازشون پرسیدم چند بچه دارید گفتن دو تا، گفتم کمه باید بیشتر بیارید رهبرمون و امام زمانمون یار میخوان بعد دخترشون که کلاس پنجم بود صدا زدم دلت خواهر و برادر نمیخواد گفت چرا ، بعد بهش گفتم سر سفره سال تحویل به خدا بگو یک خواهر و یک برادر بهت بده که هم خودت تنها نباشی و هم داداشت. خدا خیلی زود به حرف فرشته ها گوش میکنه. خندید و گفت چشم مامانشم خندید و رفتن.
هر روز کانال دوتا کافی نیست رو میخونم و به حال بعضی از خواهران عزیز و مومنم مثل راضیه جان که ۸بار سزارین شده غبطه میخورم.
برای بنده ی حقیر دعا بفرمایید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۵۹
#فرزندآوری
#تحصیل
#اشتغال
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_پنجم
عزیزای دلم درس خوندن و کار کردن و هر فعالیت دیگه ای مانع آوردن بچه نیست. یعنی اصل بچه است. مهم اینه که نتیجه تمام اقدامات شما پرورش یک انسان باشه تا انجام یک کار اداری یا یک مدرک. حالا اگر دوست دارید خب در کنار بچه ها جوری برنامه ریزی کنید که بچه ها اذیت نشن و فعالیتهاتونو انجام بدید. برای من در طول زندگی همیشه خانواده ام یعنی همسرم و بچه هام اولویت بوده. خداروشکر ایشونم همینطور بودن
به این فکر کنید که یه روزی ازتون بپرسن این همه عمر کردی و کار کردی نتیجه چی شد و تو بگی این بچه ها را تربیت کردم و تحویل جامعه دادم. ما درگیر یک تابو یا فکر غلط شدیم و میترسیم این تابو را بشکنیم.
و نکته بعدی، عزیزای دلم عید غدیر را جدی بگیرید بزرگ بگیرید. عزیزانی که در انتظار اولاد هستن نذر غدیر کنید. به نیت آقامون حضرت علی غذا بدید به فقرا. ما امسال سال سوم هست که انشالا خدا قسمت کنه میخواهیم غذا بدیم. ما روز ولادت آقامون حضرت علی هم غذا میدیم. البته در حد وسعمون و از این جریان کسی مطلع نیست.
ما با مقدار کمی از حقوق باقی مانده ی همسرم اقدام به تهیه مواد غذایی برا نذرمون کردیم و در کمال ناباوری هنوز اقدام به پخت نکرده، پولش از طریق دیگه ای به حساب مون برگشت. ائمه کار خیر را بیجواب نمیذارن. عید غدیر را بزرگ بشمارید و ببینید چه گره هایی ازتون باز میشه.
منم مثل همه خانما تو این سالها هم سختی کشیدم، هم نداری، هم فشارِ کارِ خونه روم بوده، ولی خدا قطعا توانش رو به آدم میده. بخصوص منی که میگرن دارم و دائم سردرد های وحشتناک دارم ولی خدا همیشه کمک کرده و کارا پیش رفته.
در مورد رزق و روزی هم که واقعا خدا همه درها را باز کرده.مهم اینه که ببینیم و بفهمیم.
انشالا همگی در پناه آقا امام زمان باشید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۴٣
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#سختیهای_زندگی
#معرفی_پزشک
#قسمت_پنجم
سعی کردم در منزل با درمانهای طب سنتی خودم رو مداوا کنم ولی متاسفانه این درمان روی من جواب نداد و با درگیری ریه ی ۸۰ درصد😱 و سطح اکسیژن ۸۵ 🤦♀با آمبولانس به بیمارستان منتقل شدم و در بخش icu بستری شدم دیگه هیچ امیدی به زنده بودنم نبود من به چشم خودم رحلت چند نفر رو در اطراف خودم در اون بخش شاهد بودم روزهای خیلی سختی بود با تمام ناتوانی ولی نگذاشتم حتی یک نمازم اونجا قضا بشه با سنگ تیمم، تیمم میکردم و همونجور خوابیده روی تختم سعی میکردم رو به قبله بشم و نمازهای واجبم رو بخونم، و نیمه شبی باز به آغوش خدا پناه بردم و گفتم خدایا اگر در تقدیر من رجعت از این دنیا رو قرار دادی من راضیم به رضای تو ،فرزندانم بندگان تو هستن اونا رو به تو میسپارم خودت نگهدار دین و دنیاشون باش و نگذار از مسیر انقلاب و ولایت لحظه ای منحرف بشن و فرشته کوچولوی توی شکمم رو واسطه قرار دادم که شب اول قبر با من مدارا کنن 😅
وصیت نامه م رو نوشتم میدیدم که همسرم لحظه لحظه دارن آب میشن و میفهمن که فقط معجزه لازمه تا من نجات پیدا کنم
از اونجایی که متاسفانه مجبور به تزریق رمدسیور شدم دیگه امیدی نداشتم که حتی اگر زنده بمونم فرزندم سالم باشه ولی ناخودآگاه دائم به خودم میگفتم(گر نگهدار من آن است که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد)
متوسل شدم به حضرت سیدالشهدا علیه السلام و همونجا توی بیمارستان با اشاره ی چشمم شروع کردم چله ی عاشورا گرفتن و از طرف چهل شهید بزرگوار تقدیم کردم به روح مطهر حضرت سیدالشهدا علیه السلام باز هم توکل و امید به رحمت الهی به دادم رسید.
همسرم بعد از ۶ روز رضایت شخصی دادن و منو بردن منزل گفتن پیش خودم گفتم بگذار اگر قراره هر اتفاقی بیفته چه خیر چه بد پیش خودمون باشه در منزل
خدا مادرشون رو بیامرزه چون بلافاصله بعد از مرخص شدن و دیدن روی ماه بچه هام روحیه گرفتم و بازهم اهل بیت علیهم السلام و حضرت سیدالشهدا علیه السلام جوابم رو دادن و من بعد از دوهفته رو به بهبودی رفتم و درمان شدم😍
بعد از این که سرپا شدم چون دیدم همسرم مجبورن برای تکمیل فرایند خرید منزل وام سنگینی از بانک بگیرن و باید فشار زیادی رو تحمل کنن، خودم بهشون پیشنهاد دادم که یه مدت بریم یه منطقه ی ضعیف تر مستاجر بشیم و منزلمون رو بدیم اجازه که این ما به التفاوت رو برای پول خونه بدیم که ایشون کمتر مجبور بشن وام بگیرن.
خداوند مهربان و منّان نیت خیر منو دید و یه ساختمون خیلی خوب که همسایه های بسیار مومنی دارن در یک منطقه ی تقریبا ضعیف از نظر فرهنگی قسمتمون کرد و ما جابجا شدیم و یک مقدار از بار مالی از روی دوش همسرم برداشته شد (الحمدلله و المنه )👌
حالا دیگه نوبت زایمان فاطمه خانم رسیده بود دلم نمیخواست دخترم حالا که اینقدر فهمیده س و منو توی بارداری هم تنها نگذاشت و هم تمام مدت بیمارستان خواهراش رو نگهداری کرد و هیچ وقت حتی ذره ای به مامانش گلگی نکرد که چرا با من باردار شدی، حالا که وقت وقوع قشنگ ترین اتفاق زندگیشه تنهاش بگذارم 😊 به همه گفتم روز زایمان خودم میخوام برم بیمارستان پیشش بمونم.
این شیرزن ۱۸ ساله با توکل بخدا در روز ۱۰ آبان ۱۴۰۰ زیر دست یک دکتر بسیار مومن و باتقوا به نام خانم دکتر شراره آذری آزاد طبیعی زایمان کرد 😍👌توی بیمارستان هیچ کس باورش نمیشد من مامان زائو هستم و ماه آخر بارداری هستم. 😅
همه میخواستن با ما عکس بگیرن خلاصه الحمدلله چون فاطمه خانم طبیعی زایمان کرده بودن بعد از ۹ روز به منزل خودشون رفتن و من در ۸ آذر ۱۴۰۰ یعنی ۲۸ روز بعد از بدنیا اومدن خواهر زاده خاله کوچولو رو بدنیا آوردم زیر دست همون خانم دکتر با روحیه و با نشاط و مومن 😍💐
توی این مدتِ تقریبا یکسال فرازهای زیادی برای ما بوجود اومد و تقریبا گاهی نشیب های سخت ولی من به لطف الهی و عنایت خاصه ی اهل بیت علیهم السلام هیییییچ وقت امیدم رو از دست ندادم و همیشه با توسل و چله گرفتن و شهدا و اهل بیت علیهم السلام وتوابعشون رو واسطه قرار دادن و دعای سحرگاهی سختی ها رو هموار کردم.
حالا بازم ان شاءالله اگر خداوند مثل همیشه یار و یاورم باشه میخوام دین خدا رو نصرت کنم و بر حسب تکلیف و وظیفه بازم نسل شیعه رو زیاد کنم.
و در این راه فاطمه خانم رو هم تشویق میکنم
سختیهای این راه خیلی زیاده ولی زیباییهاش میچربه به سختیهاش😉
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۴۴
#اشتغال
#فرزندآوری
#مادری
#قسمت_پنجم
پس از ۲ ماه بخاطر شرایط خانه قبلی که مناسب نوزادان کوچکمان نبود، به طرز باورنکردنی خانه ۳ خوابه بزرگی رو بدون پرداخت هیچ پولی معامله کردیم و به منزل جدید که قطعا روزی دوقلوها بود اثاثکشی کردیم، چکهای متعددی طی دو سال برای خرید خانه پرداخت کردیم و با انواع و اقسام وامها صاحب منزل جدید شده بودیم.
مادر عزیزتر از جانم بعد از ۱ ماه من رو با فرزندان جدیدم به خدا سپرد و راهی منزل خودش شد و من موندم و چهار فرزندم با نگاهی کاملا متفاوت از گذشته، انرژی و آرامش عجیبی که بر من و کاشانهام حاکم بود و منبع این انرژی عظیم امام زمانم منجی عالم درون من بود.
۳ ماه قبل از ۲ سالگی دوقلوها، در حالیکه ضعف و لاغری بیش از حدی من رو بسیار رنجور و ضعیف نشون میداد، دچار کرونا شدم و دیگه توان شیر دادن نداشتم، از اونجایی که وزن بچهها کاملا خوب و عالی بود و غذا هم میخوردن، از شیر گرفتمشون و بااااااز فکر فرزند پنجم چیزی بود که خواهرها و مادرم رو بشدت نگران میکرد☺️☺️
وقتی در یکسالگی بچهها برای اولین بار این رو مطرح کردم و منتظر عکسالعملشون بودم، همه با نگاهی غضبناک و از سویی دلسوزانه، شروع به سرزنشم کردند و برای اینکه مطمئن بشن که من پیگیر قضیه نخواهم شد، با جملاتی تند و گاها با چاشنی تحقیر و توهین همراهش کردن تا منصرفم کنند اماااااا، من قبل از سه سالگی دوقلوها مطب دکتر بودم و در حال قانع کردنش برای بچهی پنجم😉
سرزنشهای دکترم تندتر و تخصصیتر بود، سن ۳۹ سال، سزارین چهارم، فشار خون بارداری، همه بهانههای اون بود برای منصرف کردنم اما ما تصمیم خودمون رو گرفته بودیم، من علاوه بر سوالات اطرافیان و دوستان و هرکسی که متوجه تعداد بچهها و تصمیم جدید ما میشد، باید دکترم رو هم قانع میکردم که من نه نگران سلامتم و تعداد جراحیها و نه نگران روزی و تربیت بچه نیستم.
اکثر سوالها و نگرانیها که به سمتم سرازیر میشه بابت هزینهها و تربیت بچههاست اما من با ایمان و یقین همیشه آیه قرآن رو مبنی بر اینکه روزی مخلوق به دست خالق هست و به ما ارتباطی نداره، براشون یادآوری میکنم و اینکه در تربیت بچهها، مهم فضای عمومی خانه هست و یک بچه با دوتا و پنج تا هیچ فرقی نداره وقتی همه در یک فضای تربیتی و یک محیط بزرگ میشن.
وقتی مخاطبم همفکر و جنس حرفهاش اعتقادی هست، صحبت کردن از جهاد و جمعیت شیعه و وظیفهی امروز ما در تربیت نسل حسینی، راحتتر هست اما کار وقتی سخت میشه که این نگاهِ به مسأله وجود نداره و من مجبورم از کلیدواژههای «سیر طبیعی زندگی» و «آرامش و خواست فطری نهان در وجود زن» و «تنهایی بچهها و نیازشون به خواهر و برادر در آینده، غمخوار» استفاده کنم.
دختر بزرگم ۱۴ سالشه و از ابتدا مخالف فرزند زیاد حتی فرزند دوم، اما من مدام باهاش صحبت میکنم و براش از آیندهی خوبی که با بزرگتر شدن بچهها در انتظارمون هست میگم، سعی میکنم بهش توجه بیشتری کنم و گاهی با بچهها یا بدون اونها باهاش میرم بیرون و الان که بچهها بزرگتر شدن بیشتر فرصت باهم بودن و سفر داریم.
سارا گاهی میپرسه من اگر بخوام مثلا مهندس یا دکتر بشم مفید نخواهم بود و از نظر شما حتما باید خونه باشم و فقط به خانواده فکر کنم؟
و من سعی میکنم از مفاهیمی مثل نقش هرکس و وظیفهای که میتونه به عهده بگیره و مناسبش هست و مهمتر از آن نیازی که بهش تو جامعه هست، براش بگم، همیشه تاکید میکنم که اون چیزی که بهش نیاز هست و به عهده من گذاشته میشه تا انجام بدم، مهمتر از خواست من هست و من باید مطابق نیازی که هست کارم رو انجام بدم نه اون چیزی که دلم و نفسم میخواد.
جامعه ما به پزشک و معلم و مدیر و تاجر زن هم نیاز داره و ما طبق برنامه و نقشهی راهمون و البته با نیمنگاهی به وظیفهی مهم مادری باید همهی این خلأها رو پر کنیم، هرکس با توجه به توانش و استعداد و علاقمندیش.
امروز من جایی از زندگیم احساس کردم فرزندآوری من تأثیر و فایدهی بیشتری نسبت به کارآفرینی و کمک به تولید کشورم داره و همون رو انجام دادم، شما شاید جای دیگری نیاز دیگری از جامعه رو مرتفع کنی و با نیت جهاد و کار برای خدا، همان ارزش رو برای خودت و دیگران ایجاد کنی.
به هر حال، امروز من در ۳۹ سالگی مادر ۶ فرزند، شکرگزار پروردگارم هستم بابت همهی الطافی که من لایقش نبودم و اون به من ارزانی داشت، ۵ ماه از بارداری چهارمم میگذره و الحمدلله در صحت و سلامت و شادابتر و پرانرژیتر از گذشته مشغول زندگی و فعالیتهای گاه و بیگاهم در حد توان در سطح محل و مسجد هستم.
خداوند یکبار دیگه ظرف وجودم رو پذیرفت برای پرورش دو مخلوق دیگر که نذر امام زمان هستند و از او میخوام که من رو قبول کنه برای خدمت به فرزندانی شایسته و پرفایده در گوشهای از این حکومت باشکوه اسلامی.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۵۴
#مشیت_الهی
#سختیهای_زندگی
#قسمت_پنجم
به لطف خدا دانشگاهم تموم شد و میخواستم کنکور بدم واسه دکتری اما انقدر خسته بودم و بهم سخت گذشته بود که ترجیح میدادم کمی استراحت کنم. بلافاصله دنبال کار گشتم و تونستم توی درمانگاه مشغول به کار بشم. حقوقم خیلی کم بود ولی راضی بودم. شروع کردم ازمون های استخدامی متفاوت دادن اما قبول نشدم.
تا اینکه همسرم توی یک شرکت خوب استخدام شد و ما به لطف خدا و ائمه یکم زندگیمون رنگ ارامش گرفت و کم کم از حرف آدم ها کم شد که شوهرت سرکار هست نیست شوهرت اینجوری اونجوری ....
خدارو شکر تونستیم بدهی ها مون رو بدیم. توی این مدت هم من خادمیار افتخاری آستان قدس شدم و آقا منت گذاشتن سرم و من رو به نوکریشون قبول کردن. از راه دور هم خدمت رسانی میکردم چون مربوط به رشته ام هست.
کم کم تصمیم گرفتم چه خوبه اگر به بچه هم فکر کنم، درسته خیلی سختی کشیده بودم اما کم کم داشتم امیدوار میشدم که میشه به بچه بعدهم فکر کرد اما بازهم روزگار با من همراه نبود و با اومدن کرونا و اوج گرفتنش شرکت همسرم تعدیل نیرو کردن و ایشون خونه نشین شدن.
و ما هیچ درامدی جز یارانه نداشتیم و نمیتونسیم جایی هم اقدام کنیم برای کار از بس همه جا به تعطیلی خورده بود. فقط تونستن چندجا برای نقاشی ساختمان برن اونم در حد رنگ کردن یک درب حیاط بود.
بازهم از فکر بچه ترسیدم و بیرون اومدم و ای کاش این اشتباه رو نمیکردم. چون به رزاق بودن خدا ایمان داشتم اما توکل نداشتم، میگفتم توکل کردم اما فقط زبونی بود. تا به خواست خدای مهربون من مریضی گرفتم و گفتن پلیپ دهانه رحم داری و ممکنه هیچ وقت باردار نشی و باید عمل کنی و نسخه متفاوت پیچیدن اما من تلنگری خوردم که سالم بودن و بچه به دنیا اوردن چقدر با ارزشه.
پیگیر درمانم نشدم و فقط خودم رو به خدای بالا سرم سپردم. چون نه پولش رو داشتم نه بیمه بودم و نه دلم رضایت به عمل میداد.
دیگه به مریضی فکر نکردم و فقط رو به خدا کردم و گفتم خدایا من جز تو هیچ کسی رو ندارم و تو تنها پناه منی، یا رفیق من لا رفیق له، خواستی بفهمم هدف از خلق من پرورش بچه شیعه بوده و سربازه آقا امام زمان اما من توی مشکلاتم غرق شدم ازت عذرخواهی میکنم، خودت هم به لطف و صلاح خودت فرزندی سالم و صالح وخلف و خوش روزی و یار واقعی امام زمانم و عاشق و مرید خودت و اهل بیتت بهم بده.
۳ ماه بعداز اون ماجرا پیاده روی اربعین ۱۴۰۱ رفتیم. بعد از اینکه برگشتم وقت یک دکتر خیلی خوب و مشهور شهرمون رو داشتم که بعد از ۳ماه نوبتم شده بود. و این هم به اصرار همسرم بود والا خودم هیچ تمایلی نداشتم برای رفتن.
وقتی دکتر معاینه گردن گفتن عجیبه طبق سونوهای قبل شما پلیپ داشتی و بزرگ بودن یک تخمدان و کیست های خیلی بزرگ و زیاد اما الان من هیچ پلیپی مشاهده نمیکنم.
۸ ،۹ ماه هست که اقدام کردم اما هنوز خدا صلاح ندیده که فرزندی به من بدن. و من همه چی رو سپردم به خدا و قصد دارم اگر باردار بشم، بعد از زایمانم، باز هم به فکر فرزندان بعدی باشم، تا وقتی که خدا صلاح بدونه و من رو لایق پرورش سربازان آقا بدونن.
الان ۳۰ سالمه و با همه سختی هایی که کشیدم، به یک چیز رسیدم ،به عشق بی نهایت خدایی که هیچ وقت رهام نکرده و حضورش رو بی اندازه توی زندگیم حس میکنم. همه سختی هام به فدای یک لحظه حرف زدن با خدای مهربونم.
از شماهم میخوام هیچ وقت ناامید نشید و خداتون رو فراموش نکنید و هیچ وقت بچه دارشدنتون رو عقب نندازید که مثل الان من مدام حسرت بکشید و همش دست به دعا باشید. به این دعا ایمان بیارید یا رازق الطفل صغیر..
الان پسرم ۴سالو نیمش هست و بسیار باهوش و با درک و مهربون و به شدت مرید امام حسین علیه السلام و عاشق رهبرمون هست و مدام برام آهنگ سلام فرمانده رو میخونه و عاشق صداشم.
همسرم توی یک شرکت معتبر مصاحبه دادن و قراره بهشون خبر بدن. به امید اون روزی که همسرم مشغول بشن و منم صاحب اولاد صالح و سالم بشم.
ممارست هام جواب داد و رابطه خانواده شوهرم با من خوب شده و من همچنان بهشون محبت میکنم و احترام میذارم و همین رفتارم باعث شد نیت قلبیم براشون روشن بشه.
به خواست خدا و با تلاش های زیادم و پا فشاری هام، همسرم خیلی از رفتارهایی که بهمون ضربه میزدن رو کنار گذاشتن و خیلی خرج کردنشون اقتصادی شده و قناعت میکنن، خیلی مهربون تر شدن و من رو دوست دارن و همیشه ازم قدردانی میکنن. بی توقع به همه محبت میکنه و از هیچ کسی چیزی به دل نمیگیره...
از همتون میخوام به حرمت این ماه عزیز برام خیلی خیلی دعا کنید. از خدا میخوام به هرکسی که بچه میخواد فرزندی سالم و صالح بده و اگر صلاح دونست به من هم بده.
ممنونم ازتون که صبورانه حرفای من رو شنیدین.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۶۸
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#فعالیت_اجتماعی
#سختیهای_زندگی
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_پنجم
جلسه ۳۰ نفره ما، هی بزرگتر میشد، دیگه به لحاظ مکانی جا نداشتیم، مجبور شدم برای جلسات جایی رو هماهنگ کنیم.
کنار جلسات خودمون، برای بچه ها هم کارگاه میذاشتم و چقدر متقاضی داشت. نظر لطف خدا، به ما بود، کم کم از کنار حلقه به فکر تشکیل یه هیئت شدیم، تو مراسم شادی و عزا معصوم سنگ تموم میذاشتم. دکور زیبا، جوایز، پذیرایی خوب
سخنران و مداح، گروه سرود، بعضی موقع ها هم طراحی بازی برای بچه ها.
از خود بچه ها، خادم هیئت داشتیم، تایم کف زنی یا سینه زنی بچه ها چندتا حلقه میشدن جلوی مجلس و واقعا شور و صفایی به مجلس میدادن که من مطمئن بودم ناظر این مجلس حضرت زهراس.
تقریبا همه دخترهای مجلس مون اهل حجاب شدن، حتی یادمه وقتی داشتم میرفتم کربلا به بچه ها گفتم سوغات چی دوست دارید، چهار نفرشون گفتن چادر،
ده نفری گفتن روسری و دیگه بقیه کشید به عروسک و اسباب بازی
مخارج مجالس مون بالا بود و اصلا با زندگی طلبگی ما جور در نمی اومد، اما من ایمان آوردم به اینکه صاحب مجلس میرسونه
بچه هام با همون سن و سال کم شون کلی کارای مجلس رو یه تنه انجام میدادن، ایام محرم و صفر هر روز صبح منزل روضه داریم، بعد از ظهر ایستگاه صلواتی جلوی منزل، که عمده کارها به عهده دوتا پسر بزرگاس و البته الان که سه تا پسرها و از همه قابل تقدیر تر اینه که بچه ها، نه فقط بچه های خودم، همه بچه های حلقه برای ایستگاه صلواتی محرم پول جمع میکنن، و این اصلا از جانب من گفته نشد و خواسته نشد و اینا بخشی از الطاف الهی به زندگی من بود.
بعد از اینکه هیئت جون گرفت، به فکر راه اندازی یه خیریه شدیم و الحمدالله اون آرزومون هم محقق شد.
من بارداری چهارم رو داشتم و فعالیت هام خیلی زیاد بود، شاید شب تا صبح ۳ ساعت بیشتر نمی خوابیدم اما خیلی روند زندگیم خوب بود و دوست داشتم.
رفتم سونو و فهمیدم خدا بهم یه دختر هدیه داده، خیلی خوشحال بودم و روز شماری تولدش رو میکردم، دخترم رو ۸ ماهه باردار بودم، که اون شب وحشتناک رسید.
سردار دلها به شهادت رسید، چه غوغایی تو دل هامون بود. با اشک چشم با بچه های حلقه تو سرما ۳ روز تمام ایستگاه صلواتی به نیت سردار زدیم، اون تایم فشار زیادی بهم اومد دچاره زایمان زودرس شدم.
تو حال و هوای زایمان بودم که حرف از یه مریضی شد، کرونا و لعنت به کرونا که همه اندوخته ها و سرمایه های این چندسال زحمت رو ازم گرفت، حلقه و همایش ها و هیئت و ...
کرونا اومد حتی نذاشت دل سیر ذوق دختردار شدنم رو داشته باشم. اینطوری بگم که فامیل های خیلی نزدیک خودم دخترم رو وقتی که ۲ ساله بود، دیدن، خیلی تلاش کردم که بتونم اون جمع رو دوباره فعال کنم اما زور کرونا بیشتر بود و من نمیخواستم باور کنم که شکست خوردم.
دارم سعی میکنم بچه هام رو با محور اهل بیت و حب ولی فقیه پرورش بدم و امید دارم ما هم مشمول دعای خیر رهبرم، حضرت آقا روحی فداک باشیم.
پسر سومم وارد پیش دبستانی شده بود، دوباره بلند شدم و از اونجا شروع کردم وقتی دخترم ۲ ساله بود، مجدد باردار شدم، اما بعد از ۲ماه، جمعه بود روز ولادت آقا امیرالمومنین یه دل درد شدید گرفتم و بعد هم رفتم بیمارستان و فهمیدم نی نی من عمرش به دنیا نبود، خیلی ناراحت بودم.
بعد مدت خیلی کوتاهی متوجه شدم خداخواسته باردارم، فعالیت هام دوباره با طراحی جدیدتری شروع شد و اینکه خدا همیشه بزرگه و همیشه مهربان، فقط این ما هستیم که فراموشمون میشه.
منم متوجه شدم لطف خدا نی نی دختره.
خیلی کارم سخت تر شده، چون این بار کرونا سراغم نیومد، درگیر فتنه های زن،زندگی،آزادی شدم، اما متوقف نشدم، دیگه حسابی خمیره وَرز داده شدم😊
ما شدیم یه خانواده ی ۷نفره و من برای تمام راهی که رفتم خوشحالم، برای بچه داری هام همزمان با تحصیلم، با کار در بیرون و داخل منزل، با کارهای تبلیغ اسلامی و ... همه سختیهاش فدای یک لبخند رهبرم.
امیدوارم که همه ی ما زنان مسلمان و مومن، رسالت مون رو در دنیا رو بشناسیم و درست انجامش بدیم و دچار یاس و ناامیدی نشیم.
جهاد امروز ما، فرزندآوریه اما اگر به هر دلیلی که موجه بود که نمی تونیم از مجاهدین باشیم، میشه به آدم های نزدیک خودمون کمک کنیم برای فرزند آوری، کمک مالی، یدی و ...
از همه ی عزیزانی که صبوری کردن و خوندن ممنونم، خواهش میکنم برای ظهور دعا بفرمایید.
التماس دعا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۷۲
#خانواده_مستحکم
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_پنجم
الان که بچه های من ۳ تا هستن من خیلی راحتم، خودشون کاراشونو میکنن و من راحت کلاسامو میرم و کلا وقتی تعداد بچه ها بیشتر باشه، هم باهم همبازی میشن و هم تو کارا بهم کمک میکنن
همسرم بعد از توصیه ی آقا به فرزندآوری مدام به من تذکر میدادن که منو راضی کنن. من که از سر پسرم خیلی سختی کشیدم و میدونم که باز ماموریتها و تنهایی ها وجود داره بالاخره بعد چند ماه راضی شدم. و اینکه به همسرم گفته بودم حفظم تموم بشه میارم. ایشون هم گفتن خودتون قول دادید دیگه بخدا توکل کردم و خودمو به امام زمان سپردم و آذر ماه چهارمین بچه رو باردار شدم. که همسرم بسیار خوشحال شدن.
یه شب همسرم با دوتا کارت هدیه ۱۵۰ هزار تومنی به منزل اومد که از طرف دانشگاه، بعد یک سخنرانی بهش داده بودن. دختر بزرگم گفت مامان اینا چیه گفتم هدیه ی منه گفت چرا دوتاست گفتم چون من دونفرم 😉😉
روزها با تهوع و سختی گذشت و همسر دو سه بار ماموریت یک هفته تا ۱۰ روز رفتن. منم با مرورها و حفظ قرآن و درس بچه ها مشغول بودم. تا اینکه جمعهی دو هفته پیش دچار خونریزی شدم و باز همسر نبود. دو روزی گذشت روز دوم مادرم برای کمک پیشم اومد دکتر رفتم و بعد از سونوگرافی مشخص شد قلب بچه نمیزنه و بعد از سونوی دوم مشخص شد که من ۱۴ هفته بودم، بچه تا ده هفته بیشتر رشد نکرده بود و خودش سقط شد.
همسر جان وقتی رسید بیشتر نگران خودم بود. خیلی اذیت شدم ولی باز خداروشکر کردم که دوباره کورتاژ نشدم الان در استراحت هستم و خیلی بهترم. ان شاءالله نظر دارم بعد از مدتی استراحت و تقویت بدن برای بارداری بعدی اقدام کنم. پسرم میگه مامان باید برام داداش بیاری خواهرا دوتا هستن ماهم باید دوتا باشیم
بعضی از دوستان میگن با اینهمه سختی دوباره میخوای بیاری؟ گفتم خیلی محکم و استوار ببببللله رهبرم توصیه کردن جهاد فرزندآوری شاید ایندفعه دوقلو هم بیارم 😉😉😉
سعی میکنم هر جا میرم و توی گروهها کلیپ های فرزند آوری رو میذارم و با صحبت با دوستان اونا رو راهنمایی میکنم.
همین دو شب پیش که به درمانگاه رفته بودم خانم محجبه ای تخت کناریم بودن ازشون پرسیدم چند بچه دارید گفتن دو تا، گفتم کمه باید بیشتر بیارید رهبرمون و امام زمانمون یار میخوان بعد دخترشون که کلاس پنجم بود صدا زدم دلت خواهر و برادر نمیخواد گفت چرا ، بعد بهش گفتم سر سفره سال تحویل به خدا بگو یک خواهر و یک برادر بهت بده که هم خودت تنها نباشی و هم داداشت. خدا خیلی زود به حرف فرشته ها گوش میکنه. خندید و گفت چشم مامانشم خندید و رفتن.
هر روز کانال دوتا کافی نیست رو میخونم و به حال بعضی از خواهران عزیز و مومنم مثل راضیه جان که ۸بار سزارین شده غبطه میخورم.
برای بنده ی حقیر دعا بفرمایید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075