هدایت شده از سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#پیام_مخاطبین
من دختر دومم را در حالی باردار شدم که یک دختر ۹ ماهه داشتم و از این بابت خیلی نگران رفتار اطرافیان بودم که چه واکنشی نشان می دهند.
وقتی پیش دکتر رفتم و با ناراحتی گفتم که باردارم. دکترم خیلی خوشحال شدند و فوق العاده من را تشویق کردند و کلی بهم روحیه دادن که بچه هایی که فاصله سنی کمتری با هم دارن، همبازی خوبی میشن و اینکه مادرای ما، همه بچه هاشون پشت سر هم بودن و تو خونه هم زایمان می کردن و هیچ اتفاقی هم نمی افتاد. خلاصه که من با این رفتار دکترم خیلی آروم شدم و حال خوبی پیدا کردم.
وقتی هم که میخواستم برای زایمان برم بیمارستان متوسل به امام حسین علیه السلام شدم که خودشون همه چیز را درست کنند چون واقعا از زایمان می ترسیدم سر بارداری اولم اذیت شده بودم، این بود که با ورودم به زایشگاه یک ماما خیلی مهربان نصیبم شد و ایشون تا آخرین لحظه زایمان مثل یک مادر کنارم بودند، کمکم کردن زایمان راحتتری داشته باشم، بهم گفتند شیفت شون داره تمام میشه و میخواند که من تا خودشون هستند و حواسشون هست، زایمان کنم.
خییییلی کمک کردند به طوری که وقتی دکترم اومدند خیلی تعجب کردن که ایشون این همه دارن تلاش می کنند جا داره از این جا از مامای عزیزم خانم سبزواری عزیز که اصفهان هستند، تشکر ویژه داشته باشم و دعا کنم برای ایشون و همه کسانی که وظیفه خودشون در هر جایگاهی که هستند را به نحو احسن انجام میدن.
دکترم هم خانم ماه منیر جعفری بودن، بسیار دکتر خوش اخلاق و خوش روحیه جوری با بیمارهاشون صحبت می کنند که گویی دختر خودشون هست.
ایشون هر سال چند ماهی را کانادا می رفتن و میگفتن امکاناتی که یکی از بیمارستان های اصفهان برای زایمان اپیدورال داره، اونجا نداره. ولی خب متاسفانه ماها دچار یک خود تحقیری شدیم و مدام گله می کنیم.
برای من هم دعا کنید بتونم بازم فرزند بیارم، شرایط تحصیل و کاری که قصد دارم برم، عملا راه را برام سخت کرده.
#کرامت_مادری
#کادر_درمان
#معرفی_پزشک
#اصفهان
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من
#فرزندآوری
#بارداری_بریچ
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
دوتا فرزند اولم طبیعی به دنیا اومدن و خداروشکر هیچ مشکلی نداشتم البته درد زایمان طبیعی رو مثل همه مادران عزیز داشتم. فرزند سومم بریچ بود (با پا بود) بخاطر همین به اجبار سزارین شدم😭 بعد از زایمانم به شدت درد داشتم خییییلی، با اینکه بخیه ها مشکل خاصی نداشتن اما مدتها بعد از زایمانم درد داشتم.
تجربه زایمان طبیعی و سزارین مصمم کرد که فرزند چهارمم رو حتما طبیعی به دنیا بیارم. بعد از بارداری رفتم پیش دکتر سیده سکینه لطیفی متخصص زنان که بسیار مذهبی و متعهد بودن و تو قم کسانی رو که سزارین شده بودن رو با زایمان طبیعی فرزند بعدی شون به دنیا می آوردن.
چندین ماه تحت نظر ایشون بودم
تا اینکه هفته ۳۲ سونوگرافی دادم و باز هم فرزندم بریچ (با پا) بود. تو این مدت خیلی تلاش کردم تا سفالیک بشه. از طب فشاری گرفته تا هر ورزش و راهکاری که فکرش بکنید. ولی نچرخید که نچرخید...
روزهای آخر دوباره رفتم پیش دکتر لطیفی یه سونو دیگه برای بررسی وضعیت جفت و جنین و وضعیت خونرسانی نوشتن، این سونوگرافی انجام دادم و دوباره رفتم پیش دکتر گفتن همه چی خوب هست. گفتم دکتر چه کنم نمیخوام سزارین بشم.
دکتر که تو این مدت اصرار من بر زایمان طبیعی رو دیده بودن، گفتن خب شنبه بیا بیمارستان برات میچرخونم.
باورم نمیشد خیلی خوشحال شدم
شنبه فرا رسید و من رفتم بیمارستان فرقانی بستری شدم. دکتر لطیفی به همراه یکی از همکارانشون به نام دکتر میرج زحمت چرخوندن بچه رو کشیدن. لحظه به لحظه قلب بچه چک میشد و با دستگاه سونو گرافی وضعیت بچه مشخص میشد.
دکترا بالاسرم چهار قل میخوندن و آروم آروم کارشون انجام میدادن. منم برای حضرت زهرا و حضرت نرجس و حضرت معصومه صلوات میفرستادم و توسل میکردم.
کل کارشون حدود یک ربع طول کشید وقتی کارشون تموم شد و بچه چرخید همه دکترا و پرستارها کف میزدن.
البته مدد ائمه بود که این کار با موفقیت انجام شد بعدش هم به لطف خدا بچه با زایمان طبیعی به دنیا اومد. دکتر لطیفی میگفتن اشتیاق شما به زایمان طبیعی باعث شد این کار انجام بدیم
مادرهای عزیز نگذارید به راحتی سزارین بشید بدونید سزارین برای اضطرار هست
ان شاالله که پزشک های دیگه هم شروع کنن و این کار تو بیمارستان ها انجام بدن و مادران هم استقبال کنن.
همین جا هم از دکتر لطیفی تشکر میکنم البته زبان من قطعا قاصر هست از تشکر
اجرشون با ائمه 🌺🌺
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۳۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#توکل_و_توسل
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#قسمت_اول
متولد ۸۰ هستم و تو خانواده کم جمعیت بزرگ شدم. پدر و مادر و خواهر دوقلو خودم که ۱۵ دقیقه ازم بزرگتره.
تو سن ۱۹ سالگی که تازه وارد حوزه شده بودم همسرجان اومدند خواستگاری و ما نیمه شعبان سال ۱۴۰۰ عقد کردیم. با مهریه ۱۴ میلیون و دو تا حلقه نقره.
همسر جان طلبه بودند همچنان مشغول تحصیل، کاری نداشتند. خانواده به شدت مخالف(صرفا به خاطر مهریه کم وگرنه خود آقا پسر رو کامل تایید کرده بودند). همسر قم بودند و ما شهرستان. حدود ۱۵ ساعتی فاصله داشتیم. برای همین اولین تماس برای خواستگاری تا عقد حدود یکسال طول کشید. بماند که چه سختی هایی کشیدیم برای عقد. هر بار استخاره میکردم آیات عجیبی می آمد. یادمه یه بار اولین صفحه سوره مریم اومد.خوب بودن نتیجه استخاره به کنار. مسئله دیگری که بود همسر تو جلسات خواستگاری گفته بودند که به سوره مریم علاقه دارند و دوست دارند حفظ کنند.
متوسل شدم به حضرت معصومه سلام الله علیها و ایشون هم نشونه هایی سر راهم قرار دادند که فهمیدم ایشون همون مرد رویاهامند که میتونم دستشون رو بگیرم تا خود خدا باهاشون همسفر بشم.
خلاصه که پدرم به اصرار بنده راضی به عقد شدند. ۴۵ روز بعد یعنی عید فطر با جهیزیه خیلی مختصر رفتیم زیر یه سقف. با عروسی خیلی ساده. ما اجازه ندادیم خانواده ها دنبال جهاز سنگین و گرون بروند و تا مدت ها بخوان قسط بدن. در حد ضروریات، خیلی از وسایلم مثل فرش و اجاق و ... وسایل قدیمی مادرشوهرم بودند که زیر زمین خونه شون چیده بودند و بعد عروسی رفتیم همون زیر زمین تا الان همون جاییم.
از همون اول عاشق بچه بودم. دو ماه بعد عروسی همسرجان بی بی چک تهیه کردند که دیدیم بله، خانوادمون داره ۳ نفره میشه. البته این خوشحالی دووم نیاورد و ۱۲ هفته رفتم سونو بدم که گفتند جنین ۹ هفته ایست قلبی کرده😭خیلی روزهای سختی بود. ولی با اون حجم ناراحتی هزار بار سجده شکر به جا آوردم و گفتم خدایا خودت صلاحم رو بهتر میدونی.
همسر جان تجربه تلخی در مورد خواهرشون داشتند که دو تا سقط پشت سر هم داشتند و بعدش ۳ سال ناباروری رو تجربه کردند و با کلی نذر و دعا و دکتر بچه دار شدند. برای همین اصرار داشتند حتما خودمون رو از نظر جسمی و روحی بسازیم بعد به فکر بچه باشیم.
فروردین ۱۴۰۱ بود که کلافه شده بودم رفتم حرم به خدا و امام زمان ارواحنا فداه و حضرت معصومه سلام الله علیها گله کردم.گفتم این بود اون شوهری که من رو به سمتش راهنمایی کردید این بود اون پدری کردن برام که ازتون خواستم امام زمان، حالا برای بیشتر شدن نسل شیعه باید التماسش کنم. خدا من رو ببخشه. چه حرف ها که نزدم. وسط حرفهام انگار یکی بهم گفت آفرین همین قدر ایمان داری؟ کی اومدی از خدا خواستی بهت نداده؟! یه بار از خدا بخواه ببین چطور جوابتو میده. چسبیدی به بنده خدا. اصل کاری رو نگاه نمیکنی. خدا بخواد کسی جلودار نیست.
امیدی اومد تو وجودم. همون جا از حضرت معصومه سلام الله علیها خواستم بهم یه بچه بدند و خودشون دوران بارداری مراقبش باشند تا تجربه تلخ قبلی تکرار نشه و اینکه بعد به دنیا اومدنش هم تربیتش رو خودشون برعهده بگیرند.
هفته بعد در کمال ناباوری بی بی چکم مثبت شد.من 😍 همسر😶😮🤔
خلاصه که بعد کلی آزمایش و سونو همسرجان پذیرفتند که باردارم. دوران خوبی بود. خبری از ویار و مشکلات بارداری نبود. ۴ ماهه بودم که مادرهمسر که درگیر سرطان بودند رو از دست دادیم.(برای شادی روحشون صلوات) بقیه دوران خوب بود.
تا اینکه سحر ۱۶ آذر یهو کیسه آبم پاره شد و من راهی بیمارستان شدم.گفتند ضربان قلب بچه خوب نیست باید سزارین بشی. مایی که اصلا به سزارین فکر نمیکردیم و خودمون برای زایمان طبیعی اونم دو هفته دیگه آماده کرده بودیم😵💫🤕اینجوری شدیم. دخترم که به دنیا اومد تازه فهمیدم اشک شوق یعنی چی.🥲 خیلی حس نابی بود. حس ناب مادرشدن. ان شاءالله همه تجربه کنند.
تنها مسئله آزار دهنده نوع زایمان بود و البته بدون برنامه بودنش. ولی همون موقع با ناراحتی تمام باز سجده شکر به جا میاوردم و میگفتم صلاحم رو خدا بهتر میدونه.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۳۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#توکل_و_توسل
#رزاقیت_خداوند
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#قسمت_دوم
دخترم خیلی آروم بود. اصلا اذیت نشدم. پا قدم خوبی هم داشت کلی برکت آورد. ماشین خریدیم، همسر آزمون استخدامی آموزش و پرورش قبول شدند و برای اولین بار پدرجان رو بردیم پابوس امام رضا علیه السلام. آرامش زندگیم ۸۰ درصد زیاد شد.
دخترم ۱۱ ماهه بود که دوره ام عقب افتاد. بی بی چک زدم.بله، مثبته. این بار شرایط بارداری یه مقدار متفاوت بود. حالت تهوع و ویار بد بارداری خیلی اذیتم کرد. افت فشارخون مکرر. از طرفی دوست داشتم تاجایی که میشه به دخترم شیر بدم و همین بدنم رو ضعیف کرد. از همون اول دنبال ویبک بودم. یهویی و خیلی اتفاقی با مرکز مامایی فاطمه الزهرا با مدیریت خانم قنبری در قم آشنا شدم. من اسمشون رو میذارم فرشته. خانم بسیار مومن و کاربلد. اعتراف میکنم تمام جلسات رو با ناامیدی میرفتم پیش شون و ایشون رو که میدیدم حالم خوب و پر انرژی میشدم و میومدم خونه. خیر دنیا و آخرت رو ببینند.
نکات ورزشی، تغذیه که میگفتند رو رعایت کردم. ۳۹ هفته و ۳ روز مراجعه کردم، پیش شون و ایشون روش ابداعی مختص مرکز خودشون که نوعی طب فشاری هست رو برام انجام دادند و ساعت ۷ کارشون تموم و من از مطبشون اومدم بیرون و دردام شروع شد.
اول که آقامون قبول نداشتند دردهای زایمانه و میگفتند توهم زدی. مگه میشه با فشار دادند دو تا نقطه تو بدن دردها شروع بشند. ولی ساعت ۲ که دیدند واقعا دردهای زایمانه دیگه تماس گرفتند با ماماهمراهم و راهی بیمارستان شدیم.
ساعت ۵ و ۲۰ دقیقه دخترم کوچولو نازم بغلم بود. الان دوماه بیشتر گذشته از زایمانم. ولی هنوز باورم نمیشه ویبک موفقی رو اونم با فاصله یک سال و نیم انجام دادم.😃
گاهی میگم شاید حکمت اینکه اولی سزارین شد همین بود.که گوش چند نفر بشنوه که چیزی به اسم ویبک وجود داره. چه آشناهای خودمون چه طرف همسر واقعا نمیدونستند میشه بعد سزارین طبیعی زایمان کرد و همچنان سجده شکر به جا میارم که خدا دانا تر هست.
در مورد قناعت برای بچه ها هم بگم برای دختر اولم در حد ضروریات خرید کردیم. چند دست لباس و چند تا اسباب بازی و یه دونه تاب ریلکسی و کالسکه. پتو دور پیچ و حوله ش رو هم پارچه گرفتم خودم دوختم.
برای دختر دومم کل چیزی که تهیه شد فقط یه حوله بود.چون تمام لباس های دختر اولم تا قبل غذاخور شدنش، نو مونده بودند.
لطفا برای عاقبت به خیری خانوادم دعا کنید.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۲۵۱
#فرزندآوری
#قدردان_همسرم_هستم
#معرفی_پزشک
متاسفانه با اینکه چندسالی از صحبت ها و بیانات مقام معظم رهبری میگذره در خصوص فرزند آوری اما باز هم تو جمع خانواده ها حتی مذهبی ها هم این فرهنگ جا نیفتاده...
ما سال ۹۴ ازدواج کردیم و فرزند اولمون سال ۹۵ به دنیا آمد. با اینکه دکتر بهم گفته بود ممکنه بچه دار نشی. ولی خداوند و امام رضا علیه السلام عنایت کردند و دخترم به جمع ما اضافه شد.
سال ۹۶ پسرم به دنیا آمد. وقتی همه شنیدن که دومی رو باردار هستم سرزنش ها و تمسخرها شروع شد. فقط در جمع دوستان حزب الهی تبریک و تحسین میشدیم. تحمل شرایط سخت بارداری خودش به کنار، تحمل حرف های منفی دیگران یک طرف دیگر... ولی باز خداروشکر پسرمم صحیح و سالم به دنیا آمد.
همه میگفتن دیگه مواظب باش بچه دار نشی و کلی حرف شنیدیم. وقتی بچه سوم را باردار شدم، جرات نمیکردم به هیچ کس بگم حتی پدر و مادر خودم. اما سر بچه سوم یاد گرفتم برای حرف دیگران زیاد خودم را ناراحت نکنم. و طوری رفتار کنم که به خودشون اجازه ندن در مسائل خصوصی ما دخالت کنند.
راستی میخواستم از دکتر عزیزم سرکار خانم کرمانی (بیمارستان نجمیه) کمال تشکر رو داشته باشم. دکتر بسیار خووب و درجه یک و مذهبی هستن. ایشون الگوی بنده هستن. خودشون ۵ تا بچه دارن. و خیییلی به من روحیه میدن. تازه سه تا بچه آخرشونم مثل من پشت سر هم هستش. هیچ وقت منو سرزنش نکردن و همیشه هر وقت بارداری بهم فشار می آورد بهم روحیه هم میدادن.
به همه عزیزان توصیه میکنم محکم و مقاوم باشن تو این مسیر...
ما سر هر بچه مون خداوند عنایت و لطف خاص و ویژه ای رو بهمون عنایت کردند. رزق هر بچه جلو جلو قبل خودش می اومد. خداروشکر تو این شرایط اقتصادی لنگ نموندیم. تازه روابط و همکاری بین من و همسرم هم خییییلی بیشتر از قبل شده.
یک صحبتی هم با آقایون محترمی داشتم که دوست دارند بچه زیاد داشته باشند. اگر در منزل همکاری بیشتری با همسر داشته باشند این مسئله خیلی راحت تر برای مادر پیش میره.
بنده خودم در شرایط سخت باردار شدم با ویار و شرایط سخت بارداری. با بچه هایی که سر از شیر گرفتن و دیگر مسائل خیلی اذیت کردن. اما همه این مشکلات و سختی ها رو تونستم پشت سر بذارم چون همسرم خداروشکر کنارم بودن و کمکم کردن. در زمینه خوابوندن بچه ها ، حمام بردنشون، عوض کردن شون، غذا دادن و حتی کمک تو کارهای خونه. تازه کار همسر من طوری هست که صبح تا شب خونه نیستن و فقط جمعه ها منزل هستن و گهگاهی هم پنجشنبه ها.
برای یه خانم مهم این هست که تنها نمونن و همسرشون کنارشون باشن. چون واقعا بزرگ کردن بچه های پشت هم و حتی فاصله سنی مناسب، کار آسونی نیست.
الان همسرم طوری شرایط آرامش منو فراهم کردن که زبان زد اقوام و خانواده خودم شدن. برای رفاه حال من یه ماشین به قسط و قرض تهیه کردند که بتونم بچه ها رو بیرون ببرم و مجبور نباشم همه اش خونه باشم. و ارزش این کارشون برای من خیییلی بالاست. سعی میکنن وقتی منزل هستن من برم تو اتاق استراحت کنم ولو برای یک ساعت و خودشون دو تا بچه دیگر رو مدیریت میکنن.
در زمینه مرتبی خونه یا پخت غذا بهم سخت نمیگیرن و از این لحاظ ها تحت فشار نیستم. چون تا بچه ها بزرگتر بشن نیاز هست آقایون توقعات خودشونو در این زمینه ها کم کنن. با اینکه ما جز افراد متوسط و رو به پایین جامعه هستیم ولی تلاششون رو میکنن هر وقت من لازم داشتم، هزینه کنند و نیروی خدماتی برای کمک به من به منزل بیان تا من کمی کارهایم سبک تر بشود.
حقیقتا میگم خودم فکر میکردم با بچه زیاد شرایط سخت میشه و از همسرم دورتر میشم و کلی مشکلات دیگه. اما الان وقتی روابط خودمونو با بقیه زن و شوهرهای فامیل و بستگان مقایسه میکنم بیشتر از بقیه احساس خوشبختی میکنم. هر جفت مون تو این مسیر رشد کردیم و منیت هامون رو کنار گذاشتیم ، صبرمون بیشتر شده و همچنین توکلمون. بچه داری به نظر من سخت ترین کار دنیاست و واقعا جهاد بزرگیه. از خداوند منان میخوام به واسطه ی این فرشته های کوچیک از گناهان ما بگذره و همه ما رو با صالحان و نیکان درگاهش محشور بفرماید.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۲۴۹
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
من سال ۸۵ ازدواج کردم و خیلی زود و تقریبا ناخواسته سال ۸۶ پسرم بدنیا اومد. بخاطر یک سری مشکلات و عدم تفاهمات اول زندگی که داشتیم یک عده میگفتن اشتباه کردی بچه دار شدی!! دیگه بچه نیار...
منم تحت تاثیر همین حرفها دیگه تمایلی به بچه دار شدن مجدد نداشتم و میگفتم هر گلی بخواد به سرمون بزنه همین بچه میزنه و همه امکاناتو براش فراهم کردیم..
البته قدم پسرم خیر بود برامون، هنوز ۶ ماهه بود که برای حج تمتع ثبت نام کردیم.. دو ساله بود که به زیارت حضرت زینب مشرف شدیم و ۳ ساله بود که برای حج عمره ثبت نام کردیم و وقتی ۵ ساله بوده سه تایی رفتیم حج عمره...
سالها میگذشت و نه من و نه همسرم تمایلی نداشتیم برا بچه دوم.. منم تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدم بعد از ۸ سال وقفه بین مدرسه تا دانشگاه، مشغول به درس خوندن شدم..
تا اینکه خواهرم که دو سال ازم کوچیک تر بود، بچه دومشو بدنیا آورد...
خواهر کوچیکمم بعد یه ماه بچه اولشو دنیا آورد و این یک تلنگر شد برای شوهرجان بنده که همه میگفتن باجناق بزرگه عقب موندین و شیرینی و عزیزی بچه های خواهرهام شد جرقه ای که ما هم بفکر بچه بیفتیم...
اما انگار خدا میخواست جواب ناشکری هامونو بده، حالا که ما بچه میخواستیم خدا بهمون بچه نمیداد. تمااام آزمایشات و سونوگرافی ها رو که انجام دادم سالم بود و دکتر گفت شاید مشکل از شوهرته برای اونم آزمایش نوشت. اونم سالم بود اما خدا میخواست اشتباهمونو نشونمون بده.
خلاصه با کلی نذرو نیاااااز و دارو و قرص بعد از یکسال وقتی که تقریبا باورمون شده بود که دیگه نمیشه بچه دار شیم خدا لطف کرد بهمون و دامنم سبز شد. اون موقع ترم ۷ دانشگاه بودم و خیلی برام سخت بود اما درسمم رها نکردم تا اینکه بعد از یک هفته از امتحانات پایان ترم ۸، دخترم دنیا اومد اما به اصرار خودم و کلی بهونه تراشی سزارینم کردن. چون بچه اول طبیعی و سخت بود و اون زمان نه کلاس آمادگی بود نه آگاهی بود. برخورد پرسنل بیمارستان خیلی زننده و بد بود و من استرس شدید داشتم که دومی حتما باید سزارین بشم. اما از شانس بدم بسیاااار اذیت شدم بیشتر از اولی..
اول که بیحسی زدن بیحس نشدم. بیهوشم کردن بچه دنیا اومد تازه بهوش اومدم، گفتن خونریزی کردی و سریع دوباره منتقل کردن اتاق عمل و مجدد بیهوشم کردن.. فشار خونم تا نزدیک 20 بالا رفت و بشدت تب و لرز داشتم خلاصه بهم فرآورده های خونی وصل کردن و بعد دو روز که در قسمت مراقبتهای ویژه بودم مرخص شدم اما درد بخیه هاام خیلی زیاد بود گاهی اوقات از شدت درد ضعف میکردم و چشمام سیاهی میرفت. این درد تقریبا تا ۵۰ روز با من همراه بود.. و هیچ کارم رو نمتونستم خودم انجام بدم.
خلاصه سال ۹۵ دخترم اومدو زندگیمون شیرین شد. شوهرم محبتش به من و بچه ها بیشتر شد. مسئولیت پذیر تر شد. وقتی دخترم یکسال و سه ماهش بود متوجه شدم دوباره باردارم...
اولش که خیلی شوکه شدیم و گریه میکردم دودل بودم چون هنوز خیییلی بچم کوچیک بود و شیر میخورد اما باز میگفتم این بچه وااااقعا خداخواسته است. اینا همه یطرف زایمانمو چکار کنم😥 تصمیم گرفتم کلاسهای قبل از زایمان شرکت کنم تا بتونم دوباره مثه بچه اولم زایمان طبیعی داشته باشم چون حالا واقعا از سزارین ترسیده بودم...
خدا خیر بده خانوم دکتر زهرا موهبتی که از همون اول منو دلگرم میکرد و میگفت میشه طبیعی باشه فقط باید خودت بخوای، خلاصه کلاسای آمادگی زایمان و نرمش ها رو انجام میدادم و یک ماما همراه هم گرفتم چون ریسک زایمانم بالا بود و فاصله دوتا بچه ۲ سال بود... اما به لطف خدا و اهل بیت تونستم زایمان طبیعی خوبی داشته باشم و خدا یک دختر خوشکل دیگه سال ۹۷ بهمون داد.
درسته که خیلی اذیت شدم و هنوزم میشم اما دیدن بازیهای خواهرانشون، قهرو دعواهاشون منو به وجد میاره و خستگی رو از تنم بیرون میکنه.
الحمدالله زندگیمون با اومدن دوتا دخترام روح تازه ای گرفت. دخترا شدن سوگلی های باباشون و از سرو کولش بالا میرن.
شوهرم اول زندگی اصلا توی خونه تاب و قرار نداشت اما الان دخترا باعث شدن باباشون دلش غش کنه واسه اینکه از سرکار زودتر بیاد خونه...
الان که به گذشته نگاه میکنم خیلی حسرت میخورم برای ظلمی که بحق پسرم شد. برای تنهاییهاش و اینکه خیلی وابسته و متکی و شکننده شده و الان که ۱۳ سالشه و دنیاش با خواهراش فرق داره، نمیتونن همدیگرو درک کنن.
این همه پرحرفی واسه این بود که شما اشتباه من نکنین. فاصله زیاد بین بچه ها خییلی بده. سزارین نسبت به طبیعی خییییلی بدتره من تجربه هر دوشو دارم. و اینکه زندگی با حضور بچه ها شیرین تر میشه...
ان شاالله که خداوند به همه بچه سالم و صالح عطا کنه.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۳۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#توکل_و_توسل
#رزاقیت_خداوند
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#قسمت_دوم
دخترم خیلی آروم بود. اصلا اذیت نشدم. پا قدم خوبی هم داشت کلی برکت آورد. ماشین خریدیم، همسر آزمون استخدامی آموزش و پرورش قبول شدند و برای اولین بار پدرجان رو بردیم پابوس امام رضا علیه السلام. آرامش زندگیم ۸۰ درصد زیاد شد.
دخترم ۱۱ ماهه بود که دوره ام عقب افتاد. بی بی چک زدم.بله، مثبته. این بار شرایط بارداری یه مقدار متفاوت بود. حالت تهوع و ویار بد بارداری خیلی اذیتم کرد. افت فشارخون مکرر. از طرفی دوست داشتم تاجایی که میشه به دخترم شیر بدم و همین بدنم رو ضعیف کرد. از همون اول دنبال ویبک بودم. یهویی و خیلی اتفاقی با مرکز مامایی فاطمه الزهرا با مدیریت خانم قنبری در قم آشنا شدم. من اسمشون رو میذارم فرشته. خانم بسیار مومن و کاربلد. اعتراف میکنم تمام جلسات رو با ناامیدی میرفتم پیش شون و ایشون رو که میدیدم حالم خوب و پر انرژی میشدم و میومدم خونه. خیر دنیا و آخرت رو ببینند.
نکات ورزشی، تغذیه که میگفتند رو رعایت کردم. ۳۹ هفته و ۳ روز مراجعه کردم، پیش شون و ایشون روش ابداعی مختص مرکز خودشون که نوعی طب فشاری هست رو برام انجام دادند و ساعت ۷ کارشون تموم و من از مطبشون اومدم بیرون و دردام شروع شد.
اول که آقامون قبول نداشتند دردهای زایمانه و میگفتند توهم زدی. مگه میشه با فشار دادند دو تا نقطه تو بدن دردها شروع بشند. ولی ساعت ۲ که دیدند واقعا دردهای زایمانه دیگه تماس گرفتند با ماماهمراهم و راهی بیمارستان شدیم.
ساعت ۵ و ۲۰ دقیقه دخترم کوچولو نازم بغلم بود. الان دوماه بیشتر گذشته از زایمانم. ولی هنوز باورم نمیشه ویبک موفقی رو اونم با فاصله یک سال و نیم انجام دادم.😃
گاهی میگم شاید حکمت اینکه اولی سزارین شد همین بود.که گوش چند نفر بشنوه که چیزی به اسم ویبک وجود داره. چه آشناهای خودمون چه طرف همسر واقعا نمیدونستند میشه بعد سزارین طبیعی زایمان کرد و همچنان سجده شکر به جا میارم که خدا دانا تر هست.
در مورد قناعت برای بچه ها هم بگم برای دختر اولم در حد ضروریات خرید کردیم. چند دست لباس و چند تا اسباب بازی و یه دونه تاب ریلکسی و کالسکه. پتو دور پیچ و حوله ش رو هم پارچه گرفتم خودم دوختم.
برای دختر دومم کل چیزی که تهیه شد فقط یه حوله بود.چون تمام لباس های دختر اولم تا قبل غذاخور شدنش، نو مونده بودند.
لطفا برای عاقبت به خیری خانوادم دعا کنید.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من ۱۰۳۵ #ازدواج_در_وقت_نیاز #ازدواج_آسان #توکل_و_توسل #رزاقیت_خداوند #زایمان_طبیعی_بعد_از_سز
#تجربه_من ۱۰۳۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#توکل_و_توسل
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#قسمت_اول
متولد ۸۰ هستم و تو خانواده کم جمعیت بزرگ شدم. پدر و مادر و خواهر دوقلو خودم که ۱۵ دقیقه ازم بزرگتره.
تو سن ۱۹ سالگی که تازه وارد حوزه شده بودم همسرجان اومدند خواستگاری و ما نیمه شعبان سال ۱۴۰۰ عقد کردیم. با مهریه ۱۴ میلیون و دو تا حلقه نقره.
همسر جان طلبه بودند همچنان مشغول تحصیل، کاری نداشتند. خانواده به شدت مخالف(صرفا به خاطر مهریه کم وگرنه خود آقا پسر رو کامل تایید کرده بودند). همسر قم بودند و ما شهرستان. حدود ۱۵ ساعتی فاصله داشتیم. برای همین اولین تماس برای خواستگاری تا عقد حدود یکسال طول کشید. بماند که چه سختی هایی کشیدیم برای عقد. هر بار استخاره میکردم آیات عجیبی می آمد. یادمه یه بار اولین صفحه سوره مریم اومد.خوب بودن نتیجه استخاره به کنار. مسئله دیگری که بود همسر تو جلسات خواستگاری گفته بودند که به سوره مریم علاقه دارند و دوست دارند حفظ کنند.
متوسل شدم به حضرت معصومه سلام الله علیها و ایشون هم نشونه هایی سر راهم قرار دادند که فهمیدم ایشون همون مرد رویاهامند که میتونم دستشون رو بگیرم تا خود خدا باهاشون همسفر بشم.
خلاصه که پدرم به اصرار بنده راضی به عقد شدند. ۴۵ روز بعد یعنی عید فطر با جهیزیه خیلی مختصر رفتیم زیر یه سقف. با عروسی خیلی ساده. ما اجازه ندادیم خانواده ها دنبال جهاز سنگین و گرون بروند و تا مدت ها بخوان قسط بدن. در حد ضروریات، خیلی از وسایلم مثل فرش و اجاق و ... وسایل قدیمی مادرشوهرم بودند که زیر زمین خونه شون چیده بودند و بعد عروسی رفتیم همون زیر زمین تا الان همون جاییم.
از همون اول عاشق بچه بودم. دو ماه بعد عروسی همسرجان بی بی چک تهیه کردند که دیدیم بله، خانوادمون داره ۳ نفره میشه. البته این خوشحالی دووم نیاورد و ۱۲ هفته رفتم سونو بدم که گفتند جنین ۹ هفته ایست قلبی کرده😭خیلی روزهای سختی بود. ولی با اون حجم ناراحتی هزار بار سجده شکر به جا آوردم و گفتم خدایا خودت صلاحم رو بهتر میدونی.
همسر جان تجربه تلخی در مورد خواهرشون داشتند که دو تا سقط پشت سر هم داشتند و بعدش ۳ سال ناباروری رو تجربه کردند و با کلی نذر و دعا و دکتر بچه دار شدند. برای همین اصرار داشتند حتما خودمون رو از نظر جسمی و روحی بسازیم بعد به فکر بچه باشیم.
فروردین ۱۴۰۱ بود که کلافه شده بودم رفتم حرم به خدا و امام زمان ارواحنا فداه و حضرت معصومه سلام الله علیها گله کردم.گفتم این بود اون شوهری که من رو به سمتش راهنمایی کردید این بود اون پدری کردن برام که ازتون خواستم امام زمان، حالا برای بیشتر شدن نسل شیعه باید التماسش کنم. خدا من رو ببخشه. چه حرف ها که نزدم. وسط حرفهام انگار یکی بهم گفت آفرین همین قدر ایمان داری؟ کی اومدی از خدا خواستی بهت نداده؟! یه بار از خدا بخواه ببین چطور جوابتو میده. چسبیدی به بنده خدا. اصل کاری رو نگاه نمیکنی. خدا بخواد کسی جلودار نیست.
امیدی اومد تو وجودم. همون جا از حضرت معصومه سلام الله علیها خواستم بهم یه بچه بدند و خودشون دوران بارداری مراقبش باشند تا تجربه تلخ قبلی تکرار نشه و اینکه بعد به دنیا اومدنش هم تربیتش رو خودشون برعهده بگیرند.
هفته بعد در کمال ناباوری بی بی چکم مثبت شد.من 😍 همسر😶😮🤔
خلاصه که بعد کلی آزمایش و سونو همسرجان پذیرفتند که باردارم. دوران خوبی بود. خبری از ویار و مشکلات بارداری نبود. ۴ ماهه بودم که مادرهمسر که درگیر سرطان بودند رو از دست دادیم.(برای شادی روحشون صلوات) بقیه دوران خوب بود.
تا اینکه سحر ۱۶ آذر یهو کیسه آبم پاره شد و من راهی بیمارستان شدم.گفتند ضربان قلب بچه خوب نیست باید سزارین بشی. مایی که اصلا به سزارین فکر نمیکردیم و خودمون برای زایمان طبیعی اونم دو هفته دیگه آماده کرده بودیم😵💫🤕اینجوری شدیم. دخترم که به دنیا اومد تازه فهمیدم اشک شوق یعنی چی.🥲 خیلی حس نابی بود. حس ناب مادرشدن. ان شاءالله همه تجربه کنند.
تنها مسئله آزار دهنده نوع زایمان بود و البته بدون برنامه بودنش. ولی همون موقع با ناراحتی تمام باز سجده شکر به جا میاوردم و میگفتم صلاحم رو خدا بهتر میدونه.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ سزارین چهارم و پنجم...
#سزارین
#معرفی_پزشک
کانال"دوتا کافی نیست "
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ سزارین چهارم و پنجم...
#سزارین
#معرفی_پزشک
کانال"دوتا کافی نیست "
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۷۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#مدیریت_اقتصادی
#معرفی_پزشک
#سزارین
#دوتا_کافی_نیست
من متولد سال ۶۹ هستم و در سن ۱۷ سالگی ازدواج کردم. از سن ۱۹ سالگی خدا این توفیق رو بهم داد تا طعم شیرین مادری رو بچشم.
وقتی پسرم عباس آقا هنوز دو سالش نشده بود خدا خواست و عطیه خانوم مهمون خونه ی ما شد. عطیه برعکس عباس که آروم بود خیلی ناآرومی میکرد و این جیغ زدنا و اذیت هاش تا ۵ سالگیش ادامه داشت تا وقتی خدا لطف کرد و فاطمه زهرا خانوم را بهمون داد.
فاطمه زهرا خیلی دوست داشتنی بود و وجودش خیلی کمک کرد که عطیه آروم بشه. چون من برای سرگرمی عطیه کارهای خواهرش را بهش می سپردم. اونم روزها به جای عروسک با فاطمه زهرا سرش گرم بود. و خیلی از غر زدن هاش و اذیت کردن هاش کم شد.
چهارمین فرزند رو هم خدا دقیقا سه سال بعد، روز تولد فاطمه زهرا بهمون هدیه داد. آقا علیرضا، یه پسر شیطون و خواستنی.
به لطف و مهربونی خدا پنجمین فرزند هم زهرا خانوم بهمن هزار و چهارصد به دنیا اومد و زندگی ما را شیرین تر کرد.
خیلی از دوستام و اطرافیان میپرسن سخت نیست پنج تا بچه؟! میگم چرا سخت نباشه. خیلی سخته. چون باید همزمان برای جسم و روح شش تا بچه، بعلاوه ی پدرشون😊 وقت بگذارم. اما به لطف خدا سختی این روزها برام شیرینه.
وقتی فکر میکنم خدا توفیق بهم داده که به ۵ تا از بنده های خودش خدمت کنم و اسم ربوبیت خودش را به مرحله ظهور برسونم، دلم گرم میشه. از اینکه خدا حواسش بهم هست و داشتن این فرزند ها رو لطف و مهربونی خدا میدونم.
من مثل خیلی از مخاطبین کانالتون تحصیلات دانشگاهی ندارم. دیپلم که گرفتم دیگه متاسفانه شرایط دانشگاه رفتن را نداشتم ولی بازم متوقف نشدم.
یه مغازه ی کوچیک لباس بچه گانه دارم که به علت کمی وقت خودم، فروشنده گرفتم ولی خیلی دوست دارم این کار رو.
برای لباس های کوچیک انقدر ذوق میکنم. یه کتابخونه هم توی خونه دارم که هم کتاب امانت میدم، هم میفروشم.
پسرم بزرگم حافظ ۳ جز قرآن هست به لطف خدا و دختر بزرگم در اوقات فراغتش، کلاس مینا کاری رفته و کلا عاشق کارهای هنری هست.
از طرف اطرافیان خیلی بهم فشار وارد میشه که دیگه بسه و همین ۵ تا را بزرگ کن. ولی من دلم نمیخواد، متوقف بشم.
دکترم خانم خوشه مهر خیلی خیلی با رفتار خوب و دلگرمی، بعد از تولد پنجمی بهم گفتن دو سال استراحت کن و اگه خواستی بازم میتونی بچه بیاری، با اینکه من هر ۵ فرزندم را سزارین شدم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۷۹
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سزارین
#معرفی_پزشک
#قسمت_دوم
ماه هشتم بارداری متوجه شدم بچه حرکت نداره به بیمارستان که رفتم گفتند بچه مرده همون جا دنیا رو سرم خراب شد چقدر گریه کردم، چطور به همسرم خبر میدادم، چقدر بچه هام منتظر بودند و ذوق و شوق داشتند، کلی با دختر رفته بودیم خرید و وسایل نوزاد خریده بودیم، وقتی یاد اون روزها میوفتم، هنوزم گریه میکنم و دلم میگیره.
حالا می ترسیدم دیگه بچه بیارم، چون سه بار سزارین شده بودم، می ترسیدم دیگه نتوم بچه بیارم. اما خدا روشکر یکی از دوستانم منو با کانال "دوتا کافی نیست" آشنا کرد خیلی روحیه ام بالا رفت، چله زیارت عاشورا شهید نوید صفری رو گرفتم، روزه اول ماه محرم گرفتم، تمام مدت چله زیارت عاشورا داشتم و به روح شهدا هدیه میکردم، اسم چهل شهید یادداشت کرده بود هر روز به نام یکی شون بود باهاشون حرف میزدم و درد دل میکردم😊
خدا رو شکر با یه دکتر با تجربه مشورت کردم گفت برای بار چهارم میتونی سزارین بشی، ۶ ماه بعد از اون اتفاق، دکتر اجازه بارداری داد و منم زود باردار شدم.
وقتی متوجه شدم باردارم، در پوست خودم نمی گنجیدم، بارداریم سخت بود و منزل ما طبقه سوم، کلی پله بدون آسانسور داشتیم، اما در تمام لحظات حضور خدا، دعای حضرت زهرا و امام زمان و رهبری رو حس میکردم، به خدا توکل کنید که ان مع العسر یسرا😊
بابت این بارداری، خیلی از دیگران حرف های ناراحت کننده شنیدم، برادر شوهرم میگفت مردم تو خرج یه بچه موندن، شما بچه میارید، مامانم میگفت، دختر و پسر داری، اون یکی هم ذخیره آخرت، بچه می خواهی چکار، بچه خرج داره، آدم پیر و کور میشه...
اما من دوست داشتم در جهاد فرزندآوری نقشی داشته باشم و به فرمانم رهبرم لبیک بگم و در زمینه سازی ظهور آقا قدمی بردارم، با خودم میگفتم یه روز این تن زیر خاک میره پس تا جوانم و توانایی دارم باید برای فرزندآوری استفاده کنم.
من ساکن شهرستان بودم، پزشکم مرکز استان بود باید مسافت طولانی میرفتم ویزیت بشم چون شهرستان ما سزارین چهارم انجام نمی دادند.
الان دخترم صحیح و سالم و بسیار زیبا و دوست داشتنی متولد شده، چهار ماهش هست، برای سزارین چهارم مشکلی نداشتم خدا رو شکر ، در حالی که دوست دارم برای پسرم یه برادر بیارم اگر خدا بخواهد و من رو لایق بدونه.
از پزشکم خیییلی راضی بودم، بسیار خوش اخلاق با حوصله و با تجربه، مهربان، دوست داشتنی مثل یه دوست دلسوز من بود، خانم دکتر سارا حسین میرزایی که در شیراز مطب دارند، خیابان ملاصدرا، کنار بیمارستان فرهمند ساختمان اکسیر، همیشه دعای خیرشون میکنم، امیدوارم هر جا هستند سالم و موفق باشند.
راستی همه اون کسانی که میگفتند بچه میخوای چکار الان خودشون بچه دلشون میخواد و تصمیم به فرزندآوری گرفتن.
امیدوارم هر چه زودتر این سد شکسته بشه فضای جامعه عوض بشه، تا کسانی که دوستدار فرزند بیشتر هستند، اینقدر از نظر روحی، تحت فشار حرف های سرد و ناراحت کننده دیگران نباشند.
از شما عزیزان می خواهم برایم دعا کنید تا فرزندانم را ولایت مدار و خوب تربیت کنم. یاعلی😍
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ معرفی پزشک....
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#معرفی_پزشک
#مشهد
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ خانم دکتر صفیه عشوری مقدم...
#معرفی_پزشک
#تهران
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#دوتا_کافی_نیست
#معرفی_پزشک
من در سن ۲۴ سالگی ازدواج کردم. اولین فرزندم در سال ۷۸ بدنیا اومد و چون اون زمان شعار "فرزند کمتر، زندگی بهتر" رو سر میدادند و من هم شاغل بودم، فرزند دوم رو بعد از ۶ سال بدنیا آوردم فرزند دومم که ۸ ساله شد، چون حضرت آقا امر به فرزندآوری بیشتر دادند، فرزند سوم رو بدنیا آوردم در حالیکه ۴۰ ساله بودم و فرزند چهارم رو در ۴۳ سالگی و فرزند پنجم رو در سن ۴۶ سالگی بدنیا آوردم. الحمدالله بچه ها همه سالم هستند برخلاف تبلیغات غرب پسندانه...
از نظر تحصیلات فوق لیسانس هستم و سه ساله که بازنشست شدم البته پیش از موعد با بیست و یک سال سابقه...
در رابطه با آزمایش غربالگری در بارداری اخیر به خاطر سن ۴۶ سال، دکترم پیشنهاد کرد که آزمایش سل فری رو انجام بدم که جواب سل فری هم این بود که بچه سالم هست و آزمایشهای دیگر غربالگری رو انجام ندادم. چون مورد داشتیم که در آزمایش غربالگری به دوستم گفتن بچه مشکل داره باید سقط بشه ولی دوستم با فتوای حضرت آقا این کار رو نکرد و الان پسر ۴ سالش سالم هست.
لطف خدا بود که در بارداری های اخیر حالت تهوع کمتری داشتم. مثلا بارداری اولم به خاطر تهوع دو ماه بیمارستان بستری شدم ولی تو بارداری آخر اصلا حالت تهوع نداشتم البته دچار دیابت بارداری شدم چون مادرم هم بیماری دیابت دارند ولی بعد از اتمام بارداری از بین رفت.
همسرم به دو دلیل موافق فرزندآوری بودن و هستن😉 یکی فرمایش حضرت آقا... دوم فواید زایمان و شیردهی در سلامت جسمی و روحی زنان، خیلی از دوستان بعد از زایمانم اذعان داشتن که جوانتر شدی و پوستت خیلی خوب شد😊
چون پرسنل بیمارستان برخورد خوبی به خاطر بارداری چهارم باهام نداشتن، تصمیم گرفتم دنبال دکتری باشم که موافق فرزندآوری باشن قبلا در همایش فرزندآوری خانم دکتر باروتی که همسر آقای شریعت مداری مسئول روزنامه کیهان می باشد شرکت کرده بودم ایشان معتقد هستن خانم تا زمانی که یائسه نشده میتونه باردار باشه. بنابراین در بارداری آخر فقط به مطب ایشان مراجعه کردم که همیشه به من آرامش میدادن و مشوق من نیز بودن و برای زایمان فقط به بیمارستان رفتم.
برخی اقوام نزدیک به خاطر بارداریم ناراحت بودن ولی به درستی این مسیر ایمان داشتم و برخورد و رفتار اونا برام اهمیتی نداشت. حتی دختر بزرگم چون ۲۰ سال داره از این موضوع ناراحت بود ولی الان خیلی خواهر دو سالش رو دوست داره و اون حسش موقتی بود☺
الان نسبت به زمانی که بچه اول رو داشتم خیلی اوضاع بهتره چون هم تجربه خودم برای بچه داری بیشتر هست و هم بچه های بزرگم در نگهداری کوچکترها کمکم هستن و معتقدم اگر در مسیر حق و ولایت قدم برداریم خدا به وقتمون و توانمون برکت میده و اینو رو با تمام وجود حس میکنم.
نسبت به همسن های خودم بیشتر حس جوانی میکنم چون به جای اینکه مادر بزرگ بشم، مادر شدم😉
نیتتون رو برای فرزندآوری خالص و خدایی کنید و در زمان بارداری فرزندتون رو نذر اهل بیت کنید و نزد دکتر مومن برین. انشالله مسبب اضافه کردن شیعیان حضرت علی علیه السلام باشید
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۰۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#قسمت_اول
مادرم تازه دوقلو زایمان کرده بود که من و همسرم باهم عقد کردیم. ما درگذشته با هم همسایه بودیم و شناخت خانوادگی خوبی از هم داشتیم. هرچند به بسیاری از تفاوت های فرهنگی و اخلاقی مان بعد از ازدواج پی بردیم و البته ایشون چندسالی بود که خاطر خواه من شده بود و از طریق خواهرشون که دوست صمیمی من بودن به من ابراز علاقه کردن ولی چون اصلا شرایط ازدواج رو نداشتیم من جواب منفی داده بودم...
تا اینکه سال ۸۲ خدا خواست و رسما با هم عقد کردیم. برخلاف خیلیها به ما در دوران نامزدی چندان خوش نگذشت، چون همسرم دستش خالی بود، دانشجوی دانشگاه آزاد بود و خانواده اش چند دانشجو همزمان داشتند و از لحاظ مالی (برای کسی که در دوران عقد به سر میبَرَد) خوب حمایتش نمیکردند و علیرغم این بی پولی، محل زندگی خانواده های ما باهم دهها کیلومتر فاصله داشت😓. و خودمون هم دانشجوی دو استان مختلف بودیم، یعنی در ۴ شهر مختلف از جای جای جای ایران
درین بین ما خیلی کم و هم خیلی کوتاه همدیگر را میدیدیم و اینجا بود که اختلافات فرهنگی خانواده های ما خودش رو نشون داد که الحمدلله با صبر و منطق تونستیم خوب باهاشون کنار بیایم.
به محض اینکه همسرم شغل ثابت پیدا کرد باهم عروسی کردیم. ولی بدون هیچ پس انداز و سرمایه ی ظاهری و مادی. ولی در اصل با بزرگترین سرمایه که توکل به خدا و محبت اهلبیت بود، در عید غدیر زندگی مشترکمان رو شروع کردیم.
تمام هزینه عروسی و پول رهن خانه را هم با پس اندازههای ماههای بعد به پدرشوهرم پس دادیم چون میخواستیم کاملا روی پای خودمان بایستیم.
البته من راضی به جشن عروسی نبودم و آرزو داشتم با زیارت خانه خدا بریم زیر یک سقف ولی اینم با مخالفت جدی پدرشوهرم روبرو شد و... با جشن کوچکی راهی خانه مستاجری بسیار کوچیکی شدیم که اون موقع اگر ۵نفر مهمان داشتیم باید برای پهن کردن سفره، چیدمان خانه را تغییر میدادیم😁 ولی دوستش داشتیم و قانع بودیم.
ما در روزهای زندگی مان بالا و پایین زیاد داشتیم، بی پولی و نداری هم داشتیم. ولی خیلی توکل میکردیم و اصلا از نداری نمی ترسیدیم و درعین حال اهل قناعت بودیم. با تمام این احوال، مهمان زیاد داشتیم و مطمئن بودیم که با مهمانها درهای روزی به رویمان باز میشود.
چند ماه بعد از ازدواج، تصمیم گرفتم برای ارشد بخوانم و با همسرم تصمیم گرفتیم بچه دارشدن رو بگذاریم برای حداقل یکسال بعد...
دکتر هم رفتیم و فهمیدیم برای بچه دارشدن مشکلی نداریم و خیالمان راحت شد که میشود😌
دقیقا همان زمان من متوجه تغییراتی در خودم شدم و فهمیدم باردار هستم😁 اولش شوکه شدم که من الان بچه نمیخواهم و پس درس و ارشد و...چه میشود؟؟😕 ولی زود به خودم آمدم. از همان چند ساعت ناراحتی خودم هم پشیمان شدم و تصمیم گرفتم هم مادری کنم و هم درسم را بخوانم و الحمدلله موفق شدم.
یکسال و نیم بعد از عروسی مان دخترم متولد شد. این زایمان را ناخواسته سزارین شدم. دردهای بعد از عملم خیلی شدید بود و از سزارین واقعا بدم آمد. که به سرم آمد. بگذریم.
از خوش قدمی دخترم بگم که من ارشد و همسرم دکتری تخصصی قبول شد. ریحانه دوماهه بود که دانشجو شدم و دوسال و نیمگی او درسم تمام شد. بعد از ارشدم با اینکه میتوانستم دکتری بخوانم و همسرم بسیار تشویقم میکرد ولی بخاطر فرزندم ادامه ندادم و دخترم ۳ساله بود که استخدام آموزش و پرورش شدم و به کسوت معلمی درآمدم.
از ۴ سالگیِ دخترم با نصحیت های خواهرانه ی همکارم، بفکر فرزند بعدی افتادم ولی دچار بیماری مرموزی شدم که تا دوسال باردار نشدم. بعد از آن ۴ سال درمان کردم و جواب درستی نگرفتم.
دخترم کلاس اول بود که در نامه اش به امام رضا علیه السلام از ایشان خواهر و برادر خواسته بود. دلم خیلی شکست. فهمیدم خیلی دیر شده و وقتی مطمئن شدم بیماری من به فرزندم آسیب نمیزند، درمان را رها کردم و از خدا فرزند دیگری خواستیم.
پسرم در ۳۳ سالگی من متولد شد. از روزی و قدمِ خیر این فرزندمان ما دوسالی ميهمان شهر کریمه اهلبیت عليهم السلام بودیم و زایمان فرزندم به صورت طبیعی(وی بک) توسط خانم دکتر رحمتی در بیمارستان ایزدی قم انجام شد و بسیااااار تجربه شیرینی بود.ایشون پزشک فوقالعاده مسؤلیت پذیر و خوبی بودند که تا قبل از زایمانم فقط یکبار همدیگر را دیده بودیم و هیچ هزینه ای هم از من نگرفتند.
من بخاطر فرزند آوریِ بیشتر، زایمان طبیعی را انتخاب کردم. و واقعا برایم خاطره شیرینی بود.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۳۰
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#غربالگری
#معرفی_پزشک
#قسمت_اول
یادمه من و خواهرم برای دیدن تئاتر راهی فرهنگسرای شهرمان شدیم ولی بعداز رسیدن به اون مکان، متوجه شدیم که تئاتر کنسل شده و تصمیم گرفتیم به نمایشگاه هفته بسیج که نزدیک فرهنگسرا بود، بریم.
بعد از دیدن نمایشگاه، وارد غرفه فال شهدا شدیم و فالی گرفتیم، بعد ها بعد از ازدواج با همسرم، فهمیدم داخل غرفه فال شهدا بودن و من را دیدن و به گفته خودشون از حجاب و حیا من خوششون اومده بود. پس همونجا سرشون را رو به آسمان می کنن و به امام زمان متوسل شدن، گفتن آقا من اگر با این خانوم خوشبخت میشم، خودت او را سر راهم قرار بده و ما را بهم برسان🙏😍.
فردای آن روز همان خواهرم با شوهرش به نمایشگاه میروند و همسرم، خواهرم را به خاطر شباهتی که با هم داشتیم، می شناسد و از قضا شوهر خواهرم با همسرم فاملیی دوری داشتند و همان میشود نشانه ای از من برای همسرم🙃
این رو هم بگم که روز قبلش همسرم، سر سفره غذا نمیخوره مادرش میگه چیزی شده؟ همسرم میگه راستش دختری رو دیدم ولی نه اسم و فامیلش را میدونم نه خونه اش را میدونم کجاست!😕 مادرش میگه اینکه نشد آدرس😅
فردای اون روز به مادرش قضیه را بازگو می کنه و نشانه ای از من که پیدا کرده را به مادرش میده و.... خلاصه مادرشوهرم لبخند میزنه و میگه من هم دقیقا همین دختر را برای تو زیر سر داشتم و در فکر تحقیق بودم.
خلاصه ما در بهمن سال ۱۳۹۰عقد کردیم و در تیرماه سال۱۳۹۱ اسم مان برای حج تمتع در اومد که به فال نیک گرفتیم و ماه عسل به مکه مشرف شدیم و ولیمه را جشن عروسی گرفتیم که البته چون روز ولیمه و جشن عروسی ما تولد آقا امام زمان عج بود و واقعا ازدواجمان و رسیدن به هم دیگر را از چشم آقا امام زمان میدیدیم در جشن ازدواج مان تصمیم گرفتیم مثل اکثریت جشن های عروسی با آهنگ نباشد و با مولودی خوانی که یکی از آرزوهای من بود برگزار شود و با اینکه فامیل ما از این بابت ناراحت بودند ولی من از ته دل خوشحال بودم😍
در سال ۹۳ اولین فرزندم که پسر بود را باردار شدم و طبق گفته پزشک، سونو انومالی را دادم همه چیز خوب بود و اما آزمایش خون غربالگری نشان میداد پسرم سندرم دان هست همه شوکه شده بودیم.
دکتر بهم گفت باید آزمايش آمینیوسنتز بدی ولی من به این راحتی قبول نکردم، رئیس آزمایشگاه گفت از من نشنیده بگیر ولی احتمال خطای آزمايش غربالگری بالاست برو پیش دکتر کلانتری اصفهان نظرش را بپرس ایشون هرچی گفتند قبول کن.
دکتر کلانتری دکتر حاذقی که به راحتی نوبت نمی داد، بلاخره روز موعود رسید و وارد اتاق دکتر شدم، بغض کرده بودم و با دکتر حرف میزدم، دکتر لبخندی زد و گفت من نمیدانم چرا برای تو آزمايش غربالگری نوشتند چون هم سن خودت هم سن همسرت زیاد نیست و مشکلی در دو خانواده نیست و ازدواجتان فامیلی نیست، و در آخر هم گفت تو اگر دختر من بودی از آزمايش آمینیوسنتز می گفتم صرف نظر کن. چون مثل میخی هست که وارد لاستیک میشود، ممکن هست لاستیک سوراخ شود و ممکن هست نشود و اگر سوراخ شود، ممکن هست بچه سالمت را از دست بدهی😟پس توکل کن به خدا و این کار را نکن🥺
توکل کردم به خدا ولی حال روحی خوبی نداشتم تا روز زایمانم تا اینکه پسرم اسفند ۹۳ به دنیا آمد، پسری ماشالله درشت با وزن ۴ کیلو و بسیار باهوش که خیلی زود سعی بر حرف زدن داشت.
در سن چهار ماهگی گفتن دور سر بچه ات کمه و باید تا قبل از یک سالگی عمل بشه، با پرس و جو دکتر حاذقی پیدا کردم و در سن پنج ماهگی او را پیش دکتر بردم تا پسرم را دید گفت پسرت باهوش است چه کسی گفته مشکل داره، بچه های پنج ماهه ای که از راه دور تو را می شناسد و می نشیند مشکل داره؟ بچه های پنج ماهه دیگر واکنش کمتری دارند و این از هوش پسر تو هست و بهم گفت سر کشورهای اروپایی بزرگ است و باهوش هستند و سر افراد کشور چین کوچک هست و اونها هم باهوش هستند و کوچک و بزرگی سر ربطی به مشکل ندارد مگر اینکه واکنش نداشته باشد، که بچه تو دارد.
با اصرار خودم تا یک سالگی تحت نظر او بودم، هر دوماه میبرم تا چک کنه و من خیالم راحت باشه. پسرم زودتر از موعد نشست، زودتر از موعد راه رفت و.... خلاصه گذشت و نه من از بارداری و نه از تولد تا یک سالگی پسرم لذت مادری را نبرده بودم، همش در اضطراب بودم به جای لذت بردن از مادری...
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۳۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#تحصیل
#سقط_مکرر
#معرفی_پزشک
من یه دهه هفتادیم، الان که به گذشته نگاه میکنم میبینم بیشتر دورانی که مدرسه میرفتم تمام هم و غمم این بود که درسامو خوب بخونم تا جزو شاگرد زرنگای کلاس باشم.
کلاس جانبی مثلا ورزشی یا هنری نمی رفتم که مبادا به درسم لطمه بخوره، اون موقع اگه کسی درسش خیلی خوب بود یا میرفت ریاضی یا تجربی، درحالی که اگه الان به گذشته برگردم رشته ای که بهش علاقه داشتم و انتخاب می کردم، من به طراحی یا ورزش خیلی علاقه داشتم ولی خوب امان از جو حاکم بر مدارس.
به نوعی همه تخم مرغامو چیدم تو یه سبدی به اسم درس و کنکور و خوب وقتی نتیجه دلخواهمو نگرفتم، لطمه بدی خوردم. میگم کاش حداقل اینقدر انرژیمو نمیذاشتم برای درس، کارای هنری که علاقه داشتمم دنبال می کردم.
من تو یه مدرسه عادی درس خوندم و هزینه شرکت تو کلاسای کنکور نداشتم، وقتی کنکور دادم تازه متوجه شدم که سطح کنکور چقدر بالاتر از چیزی بود که فکرشو می کردم، رتبه ای که می خواستم نشدم و اینجا اشتباه بعدیمو انجام دادم. دوران ما دوران شوق دانشگاه بود، مگه میشد آدم درس بخونه اونوقت دانشگاه نره؟
از اونجایی که هزینه شرکت تو دانشگاه های غیر دولتی رو نداشتم، تو یه رشته ای که زیاد علاقه نداشتم تو دانشگاه دولتی وارد شدم و انرژی جوونیمو ۴ سال گذاشتم تو رشته ای که علاقه ای بهش نداشتم، صرف اینکه فقط دانشگاه رفته باشم و از قافله عقب نمونده باشم، اما ای کاش این سال ها رو خرج رشته ای کنم که حداقل تو زندگیم به کارم بیاد.
این وسط خدا لطفشو شامل حالم کرد، مامانم از اون خانمایی هستن که طرفدار ازدواج به موقع هستن و تو همون سنین ۱۸ سالگی ازدواج کردم.
البته اول خیلی مقاومت می کردم می گفتم نه من میخوام درس بخونم، ولی خدا رو شکر می کنم مامانم تونست متقاعدم کنه، وجود همسرم تو اون روزها واقعا کمک بزرگی برام بود، با وجود اینکه زود ازدواج کردم ولی گفتم من دارم دانشگاه میرم و سخته همزمان بخوام بچه دار بشم، خوب گاهی کلاسامون از صبح تا بعدظهر بود این بود که صبر کردم و دو ترم مونده بود دانشگاه تموم بشه اقدام کردیم.
نمی دونم چرا ماها فکر می کنیم هر وقت اراده کنیم بچه دار میشیم، واسه همین بچه دار شدن زیاد جدی نمی گیریم و اونو تو اولویت نمیذاریم.
بار اول که باردار شدم، هفته ۵ سقط شد، رفتم دکتر بهم گفتن برای هر کسی ممکنه اتفاق بیفته، و البته همینطورم هست.
این بار دکترمو عوض کردم، صبر کردیم و چند ماه بعد دوباره اقدام کردیم وباز سقط شد، دکتر که رفتم گفتن باز هم ممکنه اتفاقی بوده باشه و من اشتباهی که کردم این بود با دو بار سقط باز رفتم پیش متخصص زنان در حالی که بهتر بود می رفتم پیش فوق تخصص.
اینبار از همسرم آزمایش گرفتن و گفتن بله ایشون ضعیفن و باید تقویت بشن، یه مدت ژل رویال مصرف کردن و بعد از اینکه جواب آزمایش نرمال شد دوباره اقدام کردیم و باز هم برای سومین بار ...
اینبار دکتری که رفته بودم گفتن شما مشکل سقط مکرر داری و بهتره بری تهران و درمانتو اونجا پیگیر بشی.
از قبل تحقیق کرده بودم و می دونستم دکتری به اسم فاطمه رزاقی کاشانی تهران هست که فوق تخصص زنان و نازایی بود ولی یه جورایی به متخصص سقط مکرر شناخته شده بود، چون اونموقع خارج بودن پس دنبال یه دکتر دیگه رفتم و با خانم سهیلا عارفی آشنا شدم، خیلی ها هم با ایشون نتیجه گرفته بودن ولی سرش خیلی شلوغ بود و باید سه ماه تو نوبت می موندم.
در همین حین متوجه شدم که به لطف خدا دکتر رزاقی برگشته، من درمانمو پیش ایشون انجام دادم و متوجه شدم که مشکل ایمنی و انعقادی دارم و باید داروهای خاصی تو بارداری مصرف کنم و به لطف خدا بعد از چند سال انتظار، پسرم به دنیا اومد.
توصیه ام به اونایی که تازه ازدواج کردن اینه که تا جایی که می تونن اولویتشونو بزارن بچه دار شدن، درس آدم بعدا هم می تونه بخونه تازه آدم سنش که بیشتر میشه هدفمند تر رشته دانشگاهیشو انتخاب می کنه، اصلا لزومی نداره آدم بره دانشگاه، الان اینقدر دوره های مفید برگزار میشه آدم با همونا میتونه سطح سوادشو از یکی که دانشگاه رفته هم بیشتر کنه.
ضمن اینکه دانشگاه اینقدر تو زندگی اثر نداره که بچه داره، به نظرم فقط یه کسی که انتظار برای بچه دار شدن کشیده میتونه سطح سختی اون زمان درک کنه، از ته قلبم به همه مامانایی که منتظرن میگم خدا قوت مامانای مهربون آینده، از رحمت خدا ناامید نشین، از توسل به ائمه ناامید نشین، و از خدا میخوام خدا صبرتونو زیاد کنه و هر چه زودتر دامنتون سبز بشه و چشماتون روشن بشه به جمال نی نی های قشنگتون❤️
من اگه به گذشته بر می گشتم و عقل الانمو داشتم دانشگاه نمی رفتم و اولویتمو میذاشتم بچه دار شدن، به جاش می رفتم دوره های کاربردی شرکت کنم مثل تربیت فرزند، آشپزی و خیاطی، هنری و ...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ دکتر رقیه آهنگری...
#معرفی_پزشک
#قم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ درمان یائسگی زودرس....
#ناباروری
#یائسگی_زودرس
#معرفی_پزشک
👈 لطفا از نظرات ارسالی اعضا، تحت نظر متخصصین استفاده کنید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ خانم دکتر لیدا نیکوکار....
#معرفی_پزشک
#یزد
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ سزارین ششم...
#معرفی_پزشک
#شیراز
#خانم_دکتر_مرادی_علمدارلو
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۴٣
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#سختیهای_زندگی
#معرفی_پزشک
#قسمت_پنجم
سعی کردم در منزل با درمانهای طب سنتی خودم رو مداوا کنم ولی متاسفانه این درمان روی من جواب نداد و با درگیری ریه ی ۸۰ درصد😱 و سطح اکسیژن ۸۵ 🤦♀با آمبولانس به بیمارستان منتقل شدم و در بخش icu بستری شدم دیگه هیچ امیدی به زنده بودنم نبود من به چشم خودم رحلت چند نفر رو در اطراف خودم در اون بخش شاهد بودم روزهای خیلی سختی بود با تمام ناتوانی ولی نگذاشتم حتی یک نمازم اونجا قضا بشه با سنگ تیمم، تیمم میکردم و همونجور خوابیده روی تختم سعی میکردم رو به قبله بشم و نمازهای واجبم رو بخونم، و نیمه شبی باز به آغوش خدا پناه بردم و گفتم خدایا اگر در تقدیر من رجعت از این دنیا رو قرار دادی من راضیم به رضای تو ،فرزندانم بندگان تو هستن اونا رو به تو میسپارم خودت نگهدار دین و دنیاشون باش و نگذار از مسیر انقلاب و ولایت لحظه ای منحرف بشن و فرشته کوچولوی توی شکمم رو واسطه قرار دادم که شب اول قبر با من مدارا کنن 😅
وصیت نامه م رو نوشتم میدیدم که همسرم لحظه لحظه دارن آب میشن و میفهمن که فقط معجزه لازمه تا من نجات پیدا کنم
از اونجایی که متاسفانه مجبور به تزریق رمدسیور شدم دیگه امیدی نداشتم که حتی اگر زنده بمونم فرزندم سالم باشه ولی ناخودآگاه دائم به خودم میگفتم(گر نگهدار من آن است که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد)
متوسل شدم به حضرت سیدالشهدا علیه السلام و همونجا توی بیمارستان با اشاره ی چشمم شروع کردم چله ی عاشورا گرفتن و از طرف چهل شهید بزرگوار تقدیم کردم به روح مطهر حضرت سیدالشهدا علیه السلام باز هم توکل و امید به رحمت الهی به دادم رسید.
همسرم بعد از ۶ روز رضایت شخصی دادن و منو بردن منزل گفتن پیش خودم گفتم بگذار اگر قراره هر اتفاقی بیفته چه خیر چه بد پیش خودمون باشه در منزل
خدا مادرشون رو بیامرزه چون بلافاصله بعد از مرخص شدن و دیدن روی ماه بچه هام روحیه گرفتم و بازهم اهل بیت علیهم السلام و حضرت سیدالشهدا علیه السلام جوابم رو دادن و من بعد از دوهفته رو به بهبودی رفتم و درمان شدم😍
بعد از این که سرپا شدم چون دیدم همسرم مجبورن برای تکمیل فرایند خرید منزل وام سنگینی از بانک بگیرن و باید فشار زیادی رو تحمل کنن، خودم بهشون پیشنهاد دادم که یه مدت بریم یه منطقه ی ضعیف تر مستاجر بشیم و منزلمون رو بدیم اجازه که این ما به التفاوت رو برای پول خونه بدیم که ایشون کمتر مجبور بشن وام بگیرن.
خداوند مهربان و منّان نیت خیر منو دید و یه ساختمون خیلی خوب که همسایه های بسیار مومنی دارن در یک منطقه ی تقریبا ضعیف از نظر فرهنگی قسمتمون کرد و ما جابجا شدیم و یک مقدار از بار مالی از روی دوش همسرم برداشته شد (الحمدلله و المنه )👌
حالا دیگه نوبت زایمان فاطمه خانم رسیده بود دلم نمیخواست دخترم حالا که اینقدر فهمیده س و منو توی بارداری هم تنها نگذاشت و هم تمام مدت بیمارستان خواهراش رو نگهداری کرد و هیچ وقت حتی ذره ای به مامانش گلگی نکرد که چرا با من باردار شدی، حالا که وقت وقوع قشنگ ترین اتفاق زندگیشه تنهاش بگذارم 😊 به همه گفتم روز زایمان خودم میخوام برم بیمارستان پیشش بمونم.
این شیرزن ۱۸ ساله با توکل بخدا در روز ۱۰ آبان ۱۴۰۰ زیر دست یک دکتر بسیار مومن و باتقوا به نام خانم دکتر شراره آذری آزاد طبیعی زایمان کرد 😍👌توی بیمارستان هیچ کس باورش نمیشد من مامان زائو هستم و ماه آخر بارداری هستم. 😅
همه میخواستن با ما عکس بگیرن خلاصه الحمدلله چون فاطمه خانم طبیعی زایمان کرده بودن بعد از ۹ روز به منزل خودشون رفتن و من در ۸ آذر ۱۴۰۰ یعنی ۲۸ روز بعد از بدنیا اومدن خواهر زاده خاله کوچولو رو بدنیا آوردم زیر دست همون خانم دکتر با روحیه و با نشاط و مومن 😍💐
توی این مدتِ تقریبا یکسال فرازهای زیادی برای ما بوجود اومد و تقریبا گاهی نشیب های سخت ولی من به لطف الهی و عنایت خاصه ی اهل بیت علیهم السلام هیییییچ وقت امیدم رو از دست ندادم و همیشه با توسل و چله گرفتن و شهدا و اهل بیت علیهم السلام وتوابعشون رو واسطه قرار دادن و دعای سحرگاهی سختی ها رو هموار کردم.
حالا بازم ان شاءالله اگر خداوند مثل همیشه یار و یاورم باشه میخوام دین خدا رو نصرت کنم و بر حسب تکلیف و وظیفه بازم نسل شیعه رو زیاد کنم.
و در این راه فاطمه خانم رو هم تشویق میکنم
سختیهای این راه خیلی زیاده ولی زیباییهاش میچربه به سختیهاش😉
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۷۱
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سبک_زندگی_اسلامی
#معرفی_پزشک
#سزارین_هشتم
#قسمت_دوم
وقتی ۲۰ سالم بود اولین فرزندم رو خدا عنایت کرد اطرافیان همه ناراحت شدن که چرا انقدر زود؟ میذاشتی درس ت به یه جایی برسه بعد.
سال ۹۰ خدای متعال هدیهی شیرین دیگهای بهمون عطا کرد، درست زمانی که من از تهران به قم هجرت کرده بودم. باز برگشتن گفتن آخه چرا؟ هنوز اولی سه سالش نشده، تو سزارین بودی خودت هنوز کوچیکی، تازه تو شهر غربت بدون هیییچ فامیل و آشنایی چه جوری از پس کارها و بچهها میخوای بربیای؟
با کلی دعا از سر فضلش، سال ۹۲ بعد دوتا پسر روز میلاد خانم فاطمه زهرا دختر دار شدم. گفتن ببین دیگه بسه سه تا عالیه جنست هم که جوره دوتا پسر و یه دختر. اصلا اگه بعدی رو آوردی دیگه خونههای ما نیا.
دخترم شد سه سالش و دلم بچهخواست ولی نمیشد همه فکر کردن من گوش به حرف اونا دادم. البته که در عمل، به همه ثابت کردم به حرفهاشون احترام میذارم و واقعا اگر به شرایط زندگیم بخوره قطعا انجامش میدم.
به هوای اینکه دخترم خواهر داشته باشه از خدا چهارمی رو خواستم. از اونجایی که به هرکی دلش بخواد پسر و به هرکی عشقش بکشه دختر میده؛ به من سال ۹۵ یه پسر باهوش داد. دیگه فهمیده بودن دختر کوچیکهی خونه، گوشش بدهکار نیست. هروقت موفقیت و شادی و سرحالی منو میدیدن میگفتن به الانت نگاه نکن، وقتی شدی ۴۰ساله ولی شبیه ۶۰ سالهها بودی به حرف ما میرسی.
باز من بهشون لبخند زدم گفتم من دارم به وظیفهام عمل میکنم. خدا خودش حواسش هست.
خدای مهربونم از اونجایی که دوسم داشت و داره دلش خواست یه خدیجه بانو هم داشته باشم، سال ۹۷ خدیجه بانوی من خونهی منو به اسم مادر حضرت زهرا سلامالله نورانی کرد. اول چقدر سر اسمش بهم حرف زدن. میدونی چی گفتم: گفتم طرف اسم بچهاش میذاره......چقدر تو باطل خودش محکمه بعد من تو اسمِ به این حقی خجالت بکشم؟ و حالا با تاسف و یواشکی اسمش و صدا کنم؟؟؟ به عشق حضرت زهرا میذارم خدیجه.
اونجا بود که خواهرام گریه کردن و گفتن این خانم خیلی عزیزه ما هیچوقت جرات نمیکنیم و جسارتش رو نداشتیم که بذاریم خدیجه؛ شجاعت کردی.
ششمی رو تا ماه ۷ بارداری متوجه نشدن و وقتی فهمیدن فقط گفتن ما به تو که تهتغاری خونهای و تا سالها خودمون بند کفشت رو میبستیم، غبطه میخوریم که خدا انقدر تو زندگیِ تو پیداست.
هفتمی بهمن ماه ١۴٠٠ به دنیا اومد. سزارینی بودم، همشون کمر همت بستن که من با عافیت زایمان کنم. برنامه غذایی چیدن. برنامه تفریح برای بچه هام چیدن که وقتی من در دوران نقاهت هستم بچهها سرگرم باشن.
راضیه با روحالله بزرگ شد، از سال ۸۴ روز میلاد امام زمان عجالله تا الان که هشتمین فرزندم رو باردار هستم و فردا پس فردا وقت زایمانم هست هییییچ دلم نخواست روحالله که ولیِّ خونه ام هست رو ناراحت کنم.
الان ۳۴ ساله هستم و روحالله هم ۳۹ سالشه. احترام و محبت و گذشت سر لوحهی زندگی مونه. شعار زندگی مون هم هوای هم رو داشته باشیمه.
سختی و فشار و مریضی و کم آوردن گاهی هست ولی سایهی پدرانهی امام زمان همیشهی همیشهی همیشه بوده و هست و انشاالله خواهد بود.
تا امام زمان عجالله داریم؛
دیگه غصهی چی؟؟؟
دغدغهی چی؟؟؟
فکر و خیال چی؟؟؟
برای زندگیتون خط قرمزهایی تعیین کنید و به هیچکس اجازه ندین از خط قرمزهاتون عبور کنه. اطرافیان و فامیل و دوست، کسی رو که تو زندگیش محکم و مهربان هست رو دوس دارند و به نوع زندگیش احترام میذارن.
همه میدونن بچهآوردن خط قرمز زندگی من هست. من تو این جریان شمشیرم و از رو بستم.
زنگ خطر کمبود جمعییت خیلی وقته به صدا در اومده به فکر آینده باشید الان رو حضرت زهرا سلامالله براتون جبران میکنه قطعا.
برای راضیه که فردا زایمان داره خیلی دعا کنید منم، وقت زایمان به فکر *دوتاکافی نیست* های عزیز هستم انشاالله.
👈 راضیه خانم تجربه ی امروز ما، فردا سزارین هشتم شون هست ان شاء الله، ما دعاگوشون هستیم، ایشون هم قول دادند که دعاگوی ما باشند. برای عزیزانی که ممکنه سوال باشه، ایشون هفت تا سزارین اولی رو، پیش خانم دکتر مریم اشرفی در تهران انجام دادند و گفتند سزارین هشتم شون رو فردا خانم دکتر لباف عزیز انجام خواهند داد.
👈 برای عضویت در کانال "دوتا کافی نیست" بر روی گزینه #پیوستن در پایین صفحه بزنید.
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۷۹
#رویای_مادری
#ناباروری
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#معرفی_پزشک
بنده متولد ۶۶ هستم، تک دختر بعد چندتا پسر، پدرم منو خیلی دوست داشت ته تغاری بودم و لوس خانواده.
سال ۸۷ ازدواج کردم، همسرم از همون اوایل ازدواج علاقه به فرزند داشت ولی بنده خود خواه بودم، حقیقتش حوصله بچه نداشتم این که یکی دیگه بیاد مانع تفریحم بشه، از این که بخوام شب بیدار باشم صدای گریه هاش و ... دوست نداشتم
بعد یه مدت با تشویق همسرم درسمو ادامه دادم، فوق دیپلم که گرفتم اقدام به بارداری کردیم اما متاسفانه نشد که نشد.
همسرم خیییلی پیگیر دکتر و دوا درمون بودن و کسی از خانواده حتی مادرم از این موضوع اطلاع نداشتن، چون میدونستم گفتن به اطرافیان فایده ای نداره بلکه ممکنه که باعث استرس بشه ک چی شد باردار شدی نشدی جواب آزمایشت چی شد دکتر چی گفت و ...به همین دلیل به خانواده نگفتیم.
بنظرم دختر پسرا وقتی ازدواج میکنن، باید راز خونه شون به کسی نگن. خب بچه دار نشدن و مشکل داشتن هم یه اتفاق کاملا خصوصی زن و شهرهاست. البته دوستای خوبی داشتم که راهنماییم میکردن.
به اصرار همسرم پیش دکتر یکی از دوستانم رفتم که این دوستم بعد ۱۱ سال بچه دار شدن البته متاسفانه این دکتر هم همان داروهای دکترای قبلی را دادن انگار علمشان همان قدر بود اونجا بود که همسرم به دکتر گفت ایشون این داروها رو نمیخوره و وای که چقدر خجالت کشیدم.
البته همسرم درست میگفتن چون چند ماه اون داروها رو خورده بودم جواب نگرفتم دیگه درست نمیخورد.
به دکترم گفتم من بخاطر طب سنتی که دوستم انجام داده و باردار شده، پبش شما آمدم، ایشون هم بنده را به بخش طب سنتی بیمارستان امام خمینی معرفی کردن
اونجا هم رفتم بعد مصرف داروهای بد مزه دوباره همون داروهای دو دکتر قبلی تجویز کردن که ناامید شدم بعد یه مدتی اونجا هم نرفتم. البته تا اینجا دکترا بهم میگفتن پلی کیست داری.
بعد به مرکز ناباروری مراجعه کردم اونجا متوجه شدم تیروئیدم خوب کار نمیکند دارو مصرف کردم و دو بار iui شدم که جواب نداد.
چند وقتی بود که یک پزشک حاذق پیدا کرده بودم که چون مرد بود همسرم راضی نمیشد که پیش این دکتر بروم. دیگه از اون مرکز هم ناامید شدیم.
بعد از ناامیدی، همسرم راضی شد که پیش آقای دکتر برویم. وقتی رفتیم پیش آقای دکتر، همسرم به ایشون گفت که من دیشب خواب شما رو دیدم شما گفتید که مشکل شما به راحتی حل میشود.
دکتر تا حدود ۶ ماه برای بارداری ام هیچ دارویی تجویز نکرد فقط گفت باید لاغر شوی تا درمان را شروع کنم.
اون موقع قدم وزنم حدود ۷۵ بود. با اینکه نسبت به قدم، خیلی هم چاق نبودم، ولی مجبور شدم حدود ۱۲ کیلو کم کنم. خیلی زار و نزار شده بود اطرافیان فکر میکردن مریض شدم.
تیروئیدم با دارو کنترل شد، اما باز هم باردار نشدم.
خانوم برادرم پشنهاد دادن که پیش یه دکتر حاذق هندی برویم، پیش این دکترم رفتم که اتفاقاتی افتاد که متوجه شدم باید پیش دکتر خودم ادامه بدهم.
در ادامه با آزمایش ژنتیک که دادم دکترم بهم گفتم که ژنتیکت جوریه که به طوری طبیعی بچه دار نمیشی البته اینقدر ماهر و حاذق بودن که قبل آزمایش این مطلب رو گفتن و آزمایش هم تایید کرد.
دکتر گفتن که باید ivf بشی که در زمستان ۹۴ با اولین ivf جواب داد و دوقلو باردار شدم. و در پاییز سال ۹۵ دوقلوهام دنیا آمدن.
بچه ها هم رفلاکس داشتن، هم آلرژی، اینقدر این بچه ها رو دکتر بردیم تا اینکه آخر دکتر الله وردی در بیمارستان طبی کودکان که فوق تخصص گوارش هستند، داروهای ایشون جواب داد و شیر خشک های مخصوص تجویز کردن که از بیمارستان سهمیه میگرفتیم. خدا خیرشون بده
مدتی که گذشت، فکر کردم چقدر دوقلوها بزرگ شدن، دلم بچه خواست. دوقلوها که ۱۱ ماهه شدن به طور طبیعی باردار شدم. و پسر گل و شیرینم در سال ۹۷ وقتی دوقلوها ۲۰ ماهه بودن دنیا آمد.
واقعا شرایط سختی بود، روزها اکثرا مادرم دوسه ساعت البته از وقتی دوقلوها دنیا آمدن به کمکم می آمدن.
ولی سخت بود یه وقتایی سه تا شان نیاز به شستشو و تعویض پوشک داشتن و من خیلی خسته میشدم ولی خدارو شکر گذشت بنده راضی هستم الان باهم همبازی هستن و همدیگر را خیلی دوست دارن.
مدتی است که فرزند چهارم رو میخوام ولی هنوز که نشده، انشالله با دعای شما خوبان خداوند فرزند چهارم و پشت سرش سریع پنجمی را هم به ما عنایت کند چون فاصله سنی کم بچه ها، درسته سخته اما خوبه. البته چهارمی را همسرم راضی نبودن و با صحبت راضی شدن
وقتی دکتر حاذقی پیدا کردید پیش همان بروید و از طولانی شدن دوره درمان ناراحت نباشد همان را ادامه بدهید این دکتر آن دکتر نکنید چون دکتر بعدی از اول درمان را ممکنه که شروع کند.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075