eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.4هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۶۷۸ من متولد ۶۶ هستم، داخل یه خانواده پرجمعیت بزرگ شدم و دختر اول خانواده بودم. بخاطر مریضی مادرم از همون کودکی مجبور بودم کارهای خونه رو انجام بدم. مادرم وسواس شدید داشت اصلا فکر غذا درست کردن برای خواهر و برادرها نبود، همه کارش از صبح تا شب فقط شستن بود. بعد هم بخاطر شستن زیاد فرش و پتو و خستگی همش دعوا و جروبحث بود. تو خونه ما آرامش نبود ولی با این وجود خدا بهم لطف کرده بود و هوش و استعداد خوبی داده بود، با اینکه فرصت درس خواندن نداشتم ولی همیشه شاگرد اول کلاس بودم. همون داخل کلاس مطلب درسی رو خوب یاد می‌گرفتم. گذشت تا اینکه به کنکور رسیدم. تا اون موقع مشکلاتی زیادی رو از سرگذراندیم ولی خدا شکر خواهرم هم بزرگتر شده بود و در کارهای خونه کمک حالم بود. من ظهر که از مدرسه میومدم باید غذا درست میکردم، بعد غذا هم ظرفها میشستم و خونه رو جارو میکردم و پنچ تا خواهر برادر کوچک تر هم داشتم که باید از اونا هم نگهداری میکردم، خلاصه چیزی از خوشی بچگی نفهمیدم. کنکور رشته فیزیک قبول شدم در شهری دور از شهر خودمون، بعد از گرفتن لیسانس، چون خواهر و برادرها بزرگتر شده بودن خداراشکر اوضاع مادرم کمی بهتر شده بود کمتر میشست ولی به شدت عصبی بود با هر حرف یا کوچکترین مشکل زندگی ما به صحنه جنگ تبدیل می‌شد. تازه دانشگاه رو تموم کرده بودم که فهمیدم یکی از پسرهای اقوام منو میخواد خلاصه اومدن خواستگاری و هرچند مادرم راضی نبود ولی با رضایت پدرم و داداش بزرگم ما عقد کردیم. مادرم اصلا از همسر من خوشش نمی آمد. سر کوچکترین مسئله با همسرم جروبحث داشتن، بعد یک سوال ونیم که عقد بودیم اونقدر مادرم و همسرم سر مسائل الکی جروبحث کرده بودند و همه چی به مشکل تبدیل کرده بودند که ما مجبور شدیم از هم طلاق بگیرم. حال روحی خوبی نداشتم ولی خدا بهم لطف کرد و تو اون شرایط رفتم سرکار. با سرکار رفتنم سرم گرم کار شدم و حال روحیم بهتر شد. بعد دوسال که سرکار بودم، پسرعمه همکارم اومدن محل کارم و به همکارم گفته بودند که قصد خواستگاری از منو دارند، همکارم به من گفت ولی من اصلا نمی‌دونستم دوباره ازدواج کنم یا نه، بیشتر دلهره من هم مادرم بود که فقط فکر منفی میکرد و روی هرکس عیبی می‌گذاشت. خلاصه با پدرم مشورت کردم با همه مشکلات خداراشکر پدرم آدم خیلی صبوری بودند و همیشه در همه شرایط پشتم‌ بودند. پدرم گفت که برم با طرف صحبت کنم. خلاصه جلسه اول آشنایی، من از شرایط گذشته و اینکه طلاق گرفتم بهشون گفتم و ایشون گفتن که این مسائل زیاد مهم نیست، خلاصه بعد از چند جلسه که پدرم با همسرم صحبت کردند و چند جلسه هم خودم، متوجه شدم برخلاف مورد قبلی، ایشون کاملا آدم آرام و با اخلاقی هستن و این شد که رضایت دادیم و اومدن خواستگاری... یکماه بعد آشنایی، مصادف با میلاد امام رضا سال ۹۳ عقد کردیم. خدا بهم لطف کرده بود و این دفعه واقعا مردی مهربان و آرام نصیبم شده بود. مریضی مادرم رو هیچ وقت به روم نیاوردند و بخاطر اخلاق مادرم با من مشکل نداشت برعکس نامزد قبل که همه دعواش با من بخاطر حرفها و رفتارهای مادرم بود. ایشون خیلی آرام و آقا بودند ولی متاسفانه دو ماه بعد از عقد کردن همسرم از کار بیکار شدند از اونجایی که هیچ پس اندازی هم نداشتن ازم خواستن که کسی از موضوع بیکار شدنشون خبر دار نشن، ما هم به کسی نگفتیم. دوران عقد ما برامون خیلی لذت بخش بود هرچند کم پیش هم بودیم ولی همون بودن هم آرامش بخش بود چهار ماه از عقد ما گذشته بود که پدرم گفت بخاطر شرایط مادرم و اینکه مادرم هر موقع زمان عقد ما باهم بیرون می‌رفتیم همش سروصدا راه می انداخت، پدرم گفت عروسی کنید برید سر زندگی تون اما از اونجایی که همسرم بیکار بودند و هیچ پس اندازی نداشتن شرایط عروسی هم جور نبود. به همسرم گفتم تا به پدرم بگم شما بیکار شدین تا کار پیدا کنید بعد عروسی بگیریم ولی همسرم مخالفت کردند، گفتن عروسی میگیریم خدا بزرگه خلاصه با قرضی که همسرم کردند پیش یه خونه دادیم و آپارتمان اجاره کردیم و با کمک پدرم و پدر شوهرم که خرج ولیمه عروسی دادند یه عروسی ساده گرفتیم و میلاد امام حسن عسکری (ع)، سال ۹۳ رفتیم سر خونه و زندگی خودمون... 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۷۸ با اینکه همسرم بیکار بودند ولی خدا بهمون لطف کرد یه صاحبخانه خیلی خوب داشتیم که هیچ وقت بخاطر کرایه خونه یا هیچ مسئله ای هیچ مشکل نداشتیم. چند ماه اول زندگی با سرکار رفتن خودم خرج زندگیمون می‌گذشت ولی از اونجایی که همسرم به شدت عاشق بچه بودند دوست نداشت جلوگیری کنیم و اصرار داشت زودتر بچه دار بشیم ولی من می‌گفتم بذار اول کار پیدا کنید بعد ولی خب سه ماه بعد عروسیمون منم موافقت کردم بچه دار بشیم. سه ماه بعد عروسی، باردار شدم تا ماه سوم بارداری سرکار میرفتم ولی از ماه سوم شرایط خوبی نداشتم، منم دیگه نتونستم برم سرکار دیگه منم بیکار شدم. با اینکه هر دوتامون بیکار بودیم ولی خداراشکر جروبحثی نداشتیم و اینکه میگن روزی رسان خداست واقعا خدا روزی مون رو می رسوند. خداراشکر زندگی ما می‌گذشت و باهم خوش بودیم، شوهرم هم تو این مدت چندجا برای کار رفتن ولی متاسفانه جور نشد. خلاصه پدرم به شوهرم پیشنهاد داد برن داخل همون رشته دانشگاهی خودش یه دوره فنی حرفه ای هم ببینن تا حرفه ای بشن و راحتر کار کنند و شوهرم هم پذیرفت. سه ماه دوره فنی حرفه ای رفتن، تو این شرایط هم سختی های خودش رو داشتیم چندبار من دکتر رفتم اورژانسی سونو داشتم ولی پولش نداشتیم از داخل همون مطب دکتر خلاصه زنگ می‌زدیم و از پدری و برادری یا کسی قرض می‌گرفتیم. بعد از سه ماه دوره آموزشی همسرم تمام شد، من داخل ماه هفتم بارداری بودم که شوهرم در یه شرکت کار پیدا کردند ولی شرایطش سخت بود یعنی ۱۴روز سرکار بودند و هفت روز خونه و سرویس رفت و برگشت هم نداشت. منم بخاطر اینکه تنها بودم و ماه هفتم بارداری این دوهفته مجبور بودم خونه پدرم باشم ولی بخاطر شرایط مادرم اونجا هم بهم سخت می‌گذشت چون استراحت نداشتم و باید همش غذا درست میکردم و ظرف میشستم و جارو خلاصه خیلی بهم سخت می‌گذشت. خواهرام هم دیگه ازدواج کرده بودند و خواهر کوچیکه هم اون زمان پشت کنکوری بود و دلم نمی آمد کمکی ازش بخوام. ماه هشتم بارداری بودم که یه شرکت استخدامی نیرو رشته همسرم زدن و رفتن مصاحبه و خداراشکر اونجا پذیرفته شدند شرایط کاری اونجا خیلی خوب بود و شبها میومدن خونه... یک ماه قبل از به دنیا آمدن پسرم خداراشکر کار همسرم هم درست شد و در سن ۲۸ سالگی خداراشکر پسرم صحیح و سالم به دنیا آمد ولی با سزارین از اونجایی که مادرم نتونست کمک حالم باشه ولی خداراشکر مادرشوهرم ان شاالله که خیر دنیا و آخرت ببینند، خیلی کمکم کرد و تا ۲۰ روز کمک حالم بود، بعدش هم خودم کم کم راه افتادم و کارهام رو کردم. بعد از پسرم دیگه تصمیم بچه دار شدن نداشتم، گفتم تا صاحبِ خونه و ماشین بشیم ولی پسرم دوسال ونیم که شد ناخواسته باردار شدم با اینکه ناخواسته بود ولی خوشحال بودم اما متاسفانه بعد سه ماه دکتر گفت قلب بچه تشکیل نشده و باید سقط بشه و سقط خیلی سختی داشتم و چندروزی بستری شدم و به دلیل پایین اومدن پلاکت خونم، دکتر گفت فعلا نباید بچه دار بشیم. پسرم که چهار ساله شد فهمیدم همه چی اونقدر گرونه که به این راحتی نمیشه صاحب خونه و ماشین شد پس بهتره بچه دوم به دنیا بیارم و قصد بارداری کردم. و خداراشکر خدا یه دختر نازنین بهم داد، الان دخترم نزدیک سه سالشه هنوز هم نتونستیم صاحب خونه بشیم و ماشین هم نشد بخریم ولی یه صاحبخانه خیلی مهربان و عالی داریم خداراشکر الان بچه سوم باردارم سونو گفته اینم دختره😍 البته بگم به یمن قدم پسرم اون موقع تونستیم یه زمین بخریم الان هم خونه مون نیم کاره هست ان شاالله به زودی صاحب خونه بشیم. خیلی منتظرم که بچه سوم هم زودتر به دنیا بیاد ولی الان خیلی پشیمونم میگم کاش بچه ها رو با فاصله کمتر به دنیا می آوردم کاش الان بجای بچه سوم بچه پنجم رو باردار بودم ولی بازم خداراشکر. شوهرم همیشه همراه و مهربون هستن و بچه هام هم خداراشکر سالم هستن و زندگی با آرامش دارم 😍😍😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#مقام_معظم_رهبری ✅ فرصت دوری از گناه... اصل قضیه، اجتناب از «گناه» است که باید سعی کنیم در این «
تصميم جدی... نصیحتی بالاتر از این نیست که انسان تصمیم جدی بگیرد که اگر خداوند به او یکصد سال هم عمر دهد، عالما و عامدا حتی یک لحظه نکند. اگر چنین حالی واقعا برای او پیدا شد، خداوند او را کمک می‌کند و توفیق می‌دهد. 📚 در مسیر بندگی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 «فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌وامصیبتا... گاهی اوقات آدم دلش برای پدر و مادرها می‌سوزه. مثلاً می‌بینی پدر و مادر زحمت می‌کشه یک لقمه نون حلال بیاره ... یه ‏رخت و لباسی تن بچه‌اش بکنه، این بچه را از لحاظ زیستی مهیا می‌کنه، بعد ولش می‌کنه پای تلویزیون [که] آقای ... تربیتش ‏کنه ... این وامصیبتا است!‏ یعنی الان که این بچه آماده‌ی تربیت شده آقای ... داره تربیتش می‌کنه. سریال ... دارن تربیت می‌کنن بچه‌های ما رو ... تربیت بچه‌ها رو اول از پدر و مادر می‌خوان. فردا ... [نمی‌تونن] پدر و مادر بیان مثلاً در درگاه عدل الهی گردن کج بگیرن ‏بگن آخدا! نمی‌خوای مثلاً بری آقای فلانی را [که] توی تلویزیون بدآموزی داشت مواخذه بکنی؟ خدا او رو مواخذه‌اش ‏می‌کنه، خیالتون راحت، ولی تو رو هم مواخذه می‌کنه؛ می‌گه چقدر وقت گذاشتی برای تربیت بچه‌ات؟ 🌐 سخنرانی پیش از خطبه‌ها -نماز جمعه قم (‌۹۸/۱۰/۰۶) کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
بچه ها باید باشند... 👌منتظر تصاویر ارسالی شما عزیزان از حضور فرزندانتان در مساجد سراسر کشور هستیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۷۹ بنده متولد ۶۶ هستم، تک دختر بعد چندتا پسر، پدرم منو خیلی دوست داشت ته تغاری بودم و لوس خانواده. سال ۸۷ ازدواج کردم، همسرم از همون اوایل ازدواج علاقه به فرزند داشت ولی بنده خود خواه بودم، حقیقتش حوصله بچه نداشتم این که یکی دیگه بیاد مانع تفریحم بشه، از این که بخوام شب بیدار باشم صدای گریه هاش و ... دوست نداشتم بعد یه مدت با تشویق همسرم درسمو ادامه دادم، فوق دیپلم که گرفتم اقدام به بارداری کردیم اما متاسفانه نشد که نشد. همسرم خیییلی پیگیر دکتر و دوا درمون بودن و کسی از خانواده حتی مادرم از این موضوع اطلاع نداشتن، چون میدونستم گفتن به اطرافیان فایده ای نداره بلکه ممکنه که باعث استرس بشه ک چی شد باردار شدی نشدی جواب آزمایشت چی شد دکتر چی گفت و ...به همین دلیل به خانواده نگفتیم. بنظرم دختر پسرا وقتی ازدواج میکنن، باید راز خونه شون به کسی نگن. خب بچه دار نشدن و مشکل داشتن هم یه اتفاق کاملا خصوصی زن و شهرهاست. البته دوستای خوبی داشتم که راهنماییم میکردن. به اصرار همسرم پیش دکتر یکی از دوستانم رفتم که این دوستم بعد ۱۱ سال بچه دار شدن البته متاسفانه این دکتر هم همان داروهای دکترای قبلی را دادن انگار علمشان همان قدر بود اونجا بود که همسرم به دکتر گفت ایشون این داروها رو نمیخوره و وای که چقدر خجالت کشیدم. البته همسرم درست میگفتن چون چند ماه اون داروها رو خورده بودم جواب نگرفتم دیگه درست نمی‌خورد. به دکترم گفتم من بخاطر طب سنتی که دوستم انجام داده و باردار شده، پبش شما آمدم، ایشون هم بنده را به بخش طب سنتی بیمارستان امام خمینی معرفی کردن اونجا هم رفتم بعد مصرف داروهای بد مزه دوباره همون داروهای دو دکتر قبلی تجویز کردن که ناامید شدم بعد یه مدتی اونجا هم نرفتم. البته تا اینجا دکترا بهم میگفتن پلی کیست داری. بعد به مرکز ناباروری مراجعه کردم اونجا متوجه شدم تیروئیدم خوب کار نمیکند دارو مصرف کردم و دو بار iui شدم که جواب نداد. چند وقتی بود که یک پزشک حاذق پیدا کرده بودم که چون مرد بود همسرم راضی نمیشد که پیش این دکتر بروم. دیگه از اون مرکز هم ناامید شدیم. بعد از ناامیدی، همسرم راضی شد که پیش آقای دکتر برویم. وقتی رفتیم پیش آقای دکتر، همسرم به ایشون گفت که من دیشب خواب شما رو دیدم شما گفتید که مشکل شما به راحتی حل می‌شود. دکتر تا حدود ۶ ماه برای بارداری ام هیچ دارویی تجویز نکرد فقط گفت باید لاغر شوی تا درمان را شروع کنم. اون موقع قدم وزنم حدود ۷۵ بود. با اینکه نسبت به قدم، خیلی هم چاق نبودم، ولی مجبور شدم حدود ۱۲ کیلو کم کنم. خیلی زار و نزار شده بود اطرافیان فکر میکردن مریض شدم. تیروئیدم با دارو کنترل شد، اما باز هم باردار نشدم. خانوم برادرم پشنهاد دادن که پیش یه دکتر حاذق هندی برویم، پیش این دکترم رفتم که اتفاقاتی افتاد که متوجه شدم باید پیش دکتر خودم ادامه بدهم. در ادامه با آزمایش ژنتیک که دادم دکترم بهم گفتم که ژنتیکت جوریه که به طوری طبیعی بچه دار نمیشی البته اینقدر ماهر و حاذق بودن که قبل آزمایش این مطلب‌ رو گفتن و آزمایش هم تایید کرد. دکتر گفتن که باید ivf بشی که در زمستان ۹۴ با اولین ivf جواب داد و دوقلو باردار شدم. و در پاییز سال ۹۵ دوقلوهام دنیا آمدن. بچه ها هم رفلاکس داشتن، هم آلرژی، اینقدر این بچه ها رو دکتر بردیم تا اینکه آخر دکتر الله وردی در بیمارستان طبی کودکان که فوق تخصص گوارش هستند، داروهای ایشون جواب داد و شیر خشک های مخصوص تجویز کردن که از بیمارستان سهمیه می‌گرفتیم. خدا خیرشون بده مدتی که گذشت، فکر کردم چقدر دوقلوها بزرگ شدن، دلم بچه خواست. دوقلوها که ۱۱ ماهه شدن به طور طبیعی باردار شدم. و پسر گل و شیرینم در سال ۹۷ وقتی دوقلوها ۲۰ ماهه بودن دنیا آمد. واقعا شرایط سختی بود، روزها اکثرا مادرم دوسه ساعت البته از وقتی دوقلوها دنیا آمدن به کمکم می آمدن. ولی سخت بود یه وقتایی سه تا شان نیاز به شستشو و تعویض پوشک داشتن و من خیلی خسته میشدم ولی خدارو شکر گذشت بنده راضی هستم الان باهم همبازی هستن و همدیگر را خیلی دوست دارن. مدتی است که فرزند چهارم رو میخوام ولی هنوز که نشده، انشالله با دعای شما خوبان خداوند فرزند چهارم و پشت سرش سریع پنجمی را هم به ما عنایت کند چون فاصله سنی کم بچه ها، درسته سخته اما خوبه. البته چهارمی را همسرم راضی نبودن و با صحبت راضی شدن وقتی دکتر حاذقی پیدا کردید پیش همان بروید و از طولانی شدن دوره درمان ناراحت نباشد همان را ادامه بدهید این دکتر آن دکتر نکنید چون دکتر بعدی از اول درمان را ممکنه که شروع کند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
اسم خوب... اگر اسم خوب بر فرزند گذاشتی و مرتّب صدایش زدی، این اسم روی بچّه اثر خوب می گذارد. اگر اسم نامناسب گذاشتی که مورد رضایت حق و ولایت نیست، اثر سوء می گذارد. همانطور که چند بار بگویید یا "حمید" یک اثری دارد، اگر مرتب به فرزندتان بگویید "یا علی"، "یا حسن"، "یا حسین"، "یا جعفر" آن هم اثر دارد، در نتیجه انسان در اسم گذاری مواظب باشد و اگر سعادت فرزندش و سعادت نسلش را می‌خواهد، اسم های اهل بیت علیه السلام و اولیای الهی، اسمهای انبیا، مقرّبان و اسم های با مضامین عالی را انتخاب بکند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨امام موسی کاظم علیه السلام "دعاى شخص روزه دار هنگام افطار مستجاب مى شود." 📚مکارم الاخلاق، ص ۲۷ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
احترام برای وقت... ما باید طوری باشیم که برای وقت و برای کار احترام قائل باشیم. بچه را باید طوری تربیت [کرد] که یک حس احترام به وقت در او پیدا شود. دائماً باید به بچه تلقین کرد که وقتت را تلف نکن، وقتم را نگیر، چرا وقتت از دستت رفت؟ آدمی که از لحاظ وقت منظم است، در نظر دیگران خودش محترم است، وقتش محترم است، کارش محترم است. بعضی مردم برای وقت ارزشی قائل نیستند و بعضی دیگر وقت را یک چیزی موذی و مزاحم می‌‌پندارند و از وقت به مخدّرات و مسکرات پناه می‌برند. در حدیث است: اغتنم خمساً قبل خمس... و فراغک قبل شغلک. کلمه «سرگرمی» و «امرار وقت» که در این اجتماع اختراع شده فلسفه‌اش همین است. هر کلمه‌ای یک علت وجودی و یک فلسفه‌ای دارد. فلسفه و علت وجودی کلمه سرگرمی و امرار وقت در این مردم دشمنی آنها با وقت است. 📚 یادداشت‏های استاد مطهری - ج ١٣ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
بچه ها باید باشند... 👌منتظر تصاویر ارسالی شما عزیزان از حضور فرزندانتان در مساجد سراسر کشور هستیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
ضیافت زیبا... اینجا هنوز یک ساعت قبل از اذان، صف نانوایی‌ها طولانی است. هنوز ماه رمضان که می‌شود، در ویترین شیرینی‌فروشی‌ها زولبیا بامیه‌های زعفرانی دلبری می‌کنند. در کوچه ما هنوز موقع سحری، چراغ خانه‌ها یکی‌یکی روشن می‌شود. هنوز در مهمانی‌های خانوادگی، درباره «زندگی پس از زندگی» بحث می‌کنند. و افکار مشغول اعمال و رفتار می‌شود هنوز همه به دختر و پسرهای روزه‌ اولی فامیل و دوستان ماشالله می‌گویند. اینجا هنوز رمضان که میشود جلوی رستوران‌ها نوشته‌ای علَم می‌شود که « حلیم داغ موجود است» هنوز از ارک صدای «مولای یا مولا» حاج‌منصور به گوش می‌رسد. هنوز عفت خانوم، روی شله‌زردهایی که برایمان می‌آورد با دارچین می‌نویسد «یاعلی» هنوز دختر سه‌چهار ساله‌ای که با مادرش در تاکسی کنارم نشسته، می‌پرسد که «مامان توت‌فرنگی هم روزه‌م رو باطل میکنه؟» و مادر با مهربانی میگوید « نه مامان‌جون، بخور» هنوز نزدیک اذان که می‌شود، پیرمردهای پارک سرکوچه، صندلی‌های تاشو خودشان را جمع میکنند و به سمت خانه‌هاشان پراکنده می‌شوند. هنوز در رمضان رفیق‌هایم هر روز دعای مخصوص همان‌روز را استوری میکنند. انقدر زیاد که اگر نخوانده رد بشوم عذاب وجدان می‌گیرم. هنوز صدای اذان از مأذنه‌ها بلند است. هنوز ناامیدی گناه کبیره است. من به حرف آنهایی که میخواهند دین را مرده و فراموش شده جلوه دهند، حرف‌ آنها که میخواهند بگویند رمضان دیگر تمام شده و مردم روزه نمیگیرند باور ندارم. هنوز بی‌دین‌ها پویش روزه‌خواری علنی راه می‌اندازند تا با رمضان مبارزه کنند. پس رمضان هست. ده‌ها میلیون‌ نفر روزه‌ دارند. صدای «اللهم لک صمنا» از خانه ها بلند است. مبادا هوچی‌گری و سروصدای بلند روزه‌خوارها ناامیدت کند. مبادا «برو بابا کی دیگه روزه میگیره» گفتن‌های چند نفر، عصبی‌ات کند و جامعه را کافر بپنداری شب‌قدر که جمعیت فوق‌العاده شب‌زنده‌داران را ببینی میفهمی که تو تنها روزه‌دار شهر نبوده‌ای. شهر پر است از روزه‌دار هایی که لب‌هایشان ترک خورده. اینجا همه ما روزه‌ایم. نماز و روزه هات قبول بچه مسلمون :)✋️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«همدم امروز ، یاور فردا» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
اطاعت امر خدا... پدربزرگم، خدا بیامرز، به خاطر درمان بیماری خواهرشون میان تهران و برای گذران زندگی کارگری میکنن. اون سال که ماه رمضان در اوج تابستان قرار داشته، ایشون بنایی میکردن و کارگر بنا بودن. فکرشو بکنید، زیر نور مستقیم آفتاب. سر کارگرشون، وقتی متوجه میشه ایشون و دوستش روزه میگیرن، با عصبانیت بهشون تحکم میکنه که نباید روزه بگیرید چون از قدرت کارتون کم میشه و کار جلو نمیره. ایشون هم که فرد مومن و با اعتقادی بودن، برای اینکه به صاحب کارشون اثبات کنند که با اطاعت امر خدا و گرفتن روزه، خللی در کاراییشون وارد نمیشه، با دوستشون یک قرار میگذارن. به این ترتیب که نصف روز، یک نفر بخوابه و دیگری کار کنه و بعد شیفتشون رو عوض کنند. با این تدبیر، توانستند قوتشون رو بازیابی کنند و به لطف خدا کارشون را سر موقع تحویل دادند. پدربزرگم بارها این خاطره را تعریف کردند و هر بار با هیجان و طوری که چشمشون از شعف برق میزد. آخرش هم با هیجان میگفتند وقتی دستمزدم را میگرفتم، از خیابون دولت تا فلان جا پیاده میرفتم و یک هندوانه بزرگ میخریدم، و موقع افطار میخوردیم. طوری میگفتند که شیرینی اون هندونه رو ما هم احساس میکردیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅️ اخبار خوب پیرامون تسهیلات فرزند‌آوری... 💥مطابق بخشنامه اخیر بانک مرکزی پس از اعتبارسنجی متقاضیان تسهیلات موضوع بند الف تبصره ۱۶( فرزندآوری و ازدواج و...) در صورت عدم تکافوی اعتبار آنها، به منظور تأمین رکن ضامن، بانکها و مؤسسات اعتباری غیربانکی موظفند با توثیق حساب یارانه یا سهام عدالت متقاضیان یا بستگان درجه اول از طبقه اول آنها یا سایر دارایی های مالی وی یا تنها دریافت یک فقره سفته و یک نفر ضامن نسبت به پرداخت تسهیلات اقدام نمایند. 💥تسهیلات فرزندآوری از حکم موضوع ماده (۱۰) قانون خدمت وظیفه عمومی مستثنی شد و بر این اساس افرادی که دارای غیبت سربازی هستند نیز می‌توانند این تسهیلات را دریافت کنند. 👈 براساس بخشنامه ابلاغی بانک مرکزی در سال جدید، برای فرزندانی که از سال ۱۴۰۰ به بعد به دنیا آمده‌اند، تسهیلات قرض الحسنه فرزندآوری به این شرح پرداخت می‌شود: به ازای فرزند اول سیصد میلیون ریال، به ازای فرزند دوم ششصد میلیون ریال، به ازای فرزند سوم نهصد میلیون ریال، به ازای فرزند چهارم یک میلیارد و دویست میلیون ریال و به ازای فرزند پنجم و بیشتر یک میلیارد و پانصد میلیون ریال با شش ماه تنفس. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۸۰ من متولد ۷۳ هستم، ١۶ سالگی نامزد کردم، تا اون زمان دوره ماهانه نداشتم، هرچی دکتر رفتم گفتن تا ١٨ سال وقت داری تا یه دکتری بعد از معاینه و نوشتن سونو و MRl فهمیدن مادرزادی سندرم دارم و خدا می دونه چی به من گذشت. شب عروسیم خیلی گریه کردم چون مشکلات دیگری هم داشتم، نمیتونستم مثل بقیه خانوما باشم،گذشت یه مدت من به درسم ادامه دادم و به بهانه درس بچه دارشدن به تعویق انداختیم چون هزینه بالایی داشت. اواخر درسم بود، تصمیم گرفتم توکل کنیم به خدا و با وام و...شروع کنیم ( از این موضوع جز مادرم و دوتا خواهرام کسی اطلاع نداشت و نداره) من باید رحم اجاره ای میگرفتم، خوشبختانه تخمدان سالم وخوبی داشتم و میتونست جنین از خودمون باشه فقط توی یه محیط دیگه ای باید رشد می کرد. یه خانم پیدا کردیم در ازای یه مبلغی ایشون بردم دکتر، تاییدشون کرد. من رفتم برای تخمک کشی، دوهفته آمپول زیرجلدی به ناف زدم ولی گفتن تخمک رشد نکرده فایده نداره، به من گفتن شاید مجبور به تخمک اهدایی بشی و...و بازم من...😭 در این حین با یه گروهی آشنا شدم که همه مشکل منو داشتن (سندروم راکی تانسکی) این خودش خیلی برام امید بود انرژی مثبت بود، چون چندتاشون بچه دار شده بودن. من رفتم تهران برای عمل واژینو پلاستیک، بماند که چقد رفت و آمد و سختی داشت تا بالاخره وقت عمل بهم دادن، دقیقا روز تولد حضرت زهرا (س)، ازشون خواستم که عملم با موفقیت انجام بشه آخه همون موقع یکی از دوستان رفت بیمارستان خصوصی تهران با یه دکتر معروف ولی متاسفانه حین عمل به عصب یکی از پاهاش آسیب رسید، من بیمارستان دولتی رفتم بخاطر هزینه ها ولی خداروشکر کادر بیمارستان عالی بودن، دکترای عالی من اولین نفری بودم که توی ایران به روش لاپراسکوپی این جراحی رو انجام می‌داد. خداروشکر از عملم راضی بودن، دوهفته بستری بودم، خیلی سخت گذشت چون کسی اطلاعی نداشت کجام گفته بودیم مسافرتم.... شب آخر واقعا کلافه شده بودم خیلی خسته بودم، از بیمارستان و استرساش که کسی شک نکنه کجام، توسل پیدا کردم هرچی دعا تونستم خوندم، با دل شکسته هرچی ذکر بود. تا اینکه دکترم ساعت ۹ اومد، گفت مرخصی، دنیا رو بهم دادن... یه مدت از عملم گذشت، ایندفعه گفتم میرم یه دکتر تهران یه دکتر عالی پیدا کردم رفتم پیشش سونو شدم و دارو داد و سیکل تخمک کشی شروع شد، بعد از دوهفته رفتم برای عمل خداروشکر ۲۵ تا تخمک داشتم که ۱۵ جنین شد، خیلی خوشحال بودم. یه خانمی پیدا کردم برای رحم اومدن ولی منفی شد اینقد ناراحت شدم، توقع داشتم با این همه سختی حداقل آرامش ببینم. دکترم مرکزش رو عوض کرد من مجبور شدم جنینام انتقال بدم به مرکز دیگه با ظرف مخصوص، توی این جابجایی فکر کنم به جنین آسیب رسید. دوماه گذشت به یه نفر دیگه همه هزینه هارو دادم به اتاق عمل که رسید گفتن جنینهاتون برای ذوب ازبین رفتن انتقال کنسل باز چقدر ناامید شدم. بازاین خانم قبول کردن بیان فقط دوتا جنین داشتم (وقتی ازفریز درآوردن برای ذوب از بین میرفتن، اینطوری ١۵تا جنین تموم شد) انتقال دادیم و بازم منفی😔😔😔😔😔 و من دست خالی بدون جنین کلی هزینه انتقال داده بودم، دارو قرارداد و....وضع مالیمونم متوسط بود رو به پایین😔😔😔 خیلی ناامید بودم. همسرم آرومم کرد، گفت بازم ادامه میدیم من حتی پیشنهاد طلاق هم دادم، گفتم برو دنبال زندگیت، از بس که روحیم داغون بود نمیدونستم دارم چی میگم، همسرم گفتن این مشکلی که خدا برای جفتمون خواسته من و تو نداریم، این کلمه رو دیگه به زبون نیار. خلاصه با نامیدی و دلشکستگی زیاد با دکترم صحبت کردم، برای تخمک اهدایی دکترم گفت سنت کمه، تخمک هم داری، الکی از این فازا نگیر، کلی باهام صحبت کردن... 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۸۰ بعد یه مدت باز رفتم برای تخمک کشی، این سری از دارو های ایرانی استفاده کردم که هیچکس تا حالا استفاده نکرده بود، گفتم توکل به خدا، کل آمپولام شد ۶۰۰ تومن، دفعه قبل سه ماه قبل تخمک کشی ویتامین میخوردم، غذارو خیلیییییی رعایت میکردم، چیزای مضر نمیخوردم، ایندفعه اصلا رعایت نکردم. آمپولام میزدم انرژی مثبت به خودم میدادم، میگفتم میشه توکل برخدا، خوش بودم. زیاد درگیر روحی نشدم. خلاصه پانکچر شدم، ۱۸ تخمک و ۱۶ جنین باکیفیت عالی تر(جنین شناس مرکز جدید خیلی بهتر بود)، یه خانومی پیدا کردیم باز البته این سری از طریق واسطه خود واسطه کلی هزینه گرفت برای دادن شماره... خلاصه روز انتقال رسید سه تا جنین درآورده بودن برای ذوب ولی دکترم گفت سه تاش عالیه دوتابیشتر انتقال نمیدم، اون یکی رو مجدد فریز کنید. گذشت دقیقا روز میلاد حضرت معصومه اون خانم زنگ زد، بی بی چک مثبت شده. من نمیدونستم چیکار کنم، از خوشحالی رفتن آزمایش، تا جواب بیاد هزار بار مُردم، بتا خیلی بالا بود. وقتی رفتیم سونو، گفتن دوقلو😍😍وای خدا... دوره بارداری، خیلی اذیت شدیم، دور بودن از اون خانم، هزینه ها، استرسا اوایل بارداری، هماتوم داشتن، خونریزی داشتن چقدر نگران بودم، خلاصه گذشت دوقلوهام دنیا اومدن، بهترین لحظه زندگیم وقتی بود که پشت در اتاق عمل انتظارشون کشیدم خیلی لحظات قشنگی بود ❤️ من خیلی سختی کشیدم، استرس کشیدم، سه بار با زمان کوتاه بیهوشی گرفتم که عوارض زیادی داشت، آمپول هورمونی پشت سرهم، استرسای منفی و مثبت شدن ،هزینه های بالا که با بدبختی جور میشد کلی وام و...چیزی حدود ۳۰۰ میلیون تومن هزینه کردم، ولی خداروشکر که نتیجه گرفتم. الان دوقلوها نزدیک ۴ سال هستند. من دیگه فکر بچه نکردم، چون واقعا جون دادم تا دنیا اومدن، لباسای نوزادیشون رو رد کردم رفت، گفتم دوتا دارم کافیه ولی یه مدت دیدم اقای مهربونم امر کردن به فرزند آوری کلی با اطرافیان صحبت کردم و راضی شون کردم به فرزندآوری ولی دیدم نمیشه. به همسرم گفتم ماهم وظیفه داریم جنین هم که هنوز داریم دوتا چیه کمه😂 قرار یه ذره جمع و جور کنیم، وام بگیریم باز بریم برای اقدام و ivf دعا کنید دوستان یه خانم خداشناس پیدا کنم، هزینه هام به راحتی جور بشه الان دوتا بچه دارم، یذره شرایط سخت‌تره و با اولین انتقال مثبت بشه، خدا باز دوقلو سالم و صالح قسمتم کنه. ان شاالله قسمت همه منتظرا توکل کنید به خدا، من قبل از آخرین انتقال که مثبت شد یه صوتی گوش دادم در مورد برآورده شدن حاجت ها، صلوات حضرت زهرا بود باز حضرت زهرا به فریادم رسیدم توسل کنید به این بانوی عزیز ان شاالله دست رد نمی‌زنن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075