#رمان_قلب_ماه
#پارت_82
❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙
❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙
❤🌙❤🌙❤🌙
❤🌙❤🌙
❤🌙
-شاید شما با خدا رابطه خوبی برقرار کرده باشین اما رابطه شما و خدا، آینده و خوشبختی منو تا جایی ممکنه تأمین کنه که این رابطه رو به هم نزنین. اگه شما یه روز تصمیم گرفتین دوباره با خدا قهر کنین یا از من خسته شدین و دلتونو زدم اون موقع چی؟ چه تضمینی وجود داره که بازم نشین همون آدم سابق که به خاطر انتقام، دست به هر کاری می زد؟
-نمی دونم. در مورد آینده هیچ چیزی نمی تونم بگم. بلد نیستم الکی قولیو بدم که نمیدونم بهش عمل میکنم یا نه. آدما لحظه به لحظه در حال تغییر هستن. مثبت و یا منفی. هفت هشت سال پیش هیچ کس باور نمیکرد من بشم اون آدم غیر قابل تحملی که خودت میدونی. خودتم نمیتونی قول بدی که بعدها همین جوری میمونی اما تضمینی که میخوای با اون خدایی که ضامن شده تا من الان اینجا جلوت بشینم با وجود این که هیچ عقلی اینو باور نمیکرد.
مریم باورش نمیشد امید اینطور دلیل بیاور و منطقی حرف بزند و حتی خوشش آمد که قول و وعدههای تو خالی و کلیشهای نداد.
-دلایلتون قبول اما بازم دلم راضی به این ازدواج نمیشه. ازتون میخوام اینو درک کنید.
امید، کلافه، دستی به صورتش کشید.
- اگه دلت راضی نمیشد، پس چرا گذاشتی این خواستگاری برگزار بشه؟
-بهتره بیخودی این داستانو کش نیارین. من به خاطر پدر و مادرتون و مادرم نتونستم رد کنم.
امید گویی آب سرد روی سرش ریخته باشند. بیحال شد.
- خواهش میکنم این بار دیگه یه دفعه جواب نده. یه کم به من و خودت فرصت بده. هر وقت مطمئن شدی اونقدر بدم که به هیچ وجه لیاقتتو ندارم، جواب رد بده وگرنه اگه تونستی، اعتماد کنی و بهم فرصت بدی، تا آخر عمر حلقه به گوشت میمونم.
- یه اربابزاده چطور میتونه حلقه به گوش بشه.
- تو جواب مثبت بده بهت نشون میدم چطور.
-من اگه بخوام موافقت کنم، ممکنه شرط و شروط زیادی بذارم.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/1037
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739