-نبیسنده‌ی نامه: نامه‌نویس، دبیر -کرسی: تخت، صندلی -ژکان: (از خشم یا دلتنگی) غرغرکنان زیرِ لب -بادرنگ: ترنج، کنایه از زردی -آرامش: صلح -بماناد: شکل دعاییِ بماند؛ باشد که. -اگر بر دلت رایِ من تیره گشت، / ز خوابِ جوانی سرت خیره گشت،: اگر تصمیمِ من در دلِ تو نادرست به‌نظر می‌آید، و سرت با خوابِ جوانی فرومانده است، -خیره آزرمِ دشمن مجوی: بیهوده پیِ مدارا با دشمن نباش. یا: بیهوده از دشمن انتظارِ شرم وحیا نداشته باش. -نهیب: آزار، گزند -خرگه: کنایه از سرزمینِ تورانیان که چادرنشین بوده‌اند. -تو را گر فریبد، نباشد شگفت؛ / مرا از خود اندازه باید گرفت // که من زان فریبنده‌گفتارِ اوی / بسی بازگشتم ز درگاهِ اوی: (کاوس به سیاوش می‌گوید افراسیاب) اگر تو را فریب داده عجیب نیست؛ من باید از روزهای قدیمِ خودم درس می‌گرفتم که او بارها مرا فریفت و از جنگ با او دست کشیدم. -روی برگاشتن: روی برگرداندن، نافرمانی کردن -خوب‌رویان: زنانِ زیبا -آراسته: زینت‌داده‌شده، آماده -خواسته: گنج، ثروت -و زان مُردری‌تاجِ شاهنشهی / تو را سر شد از جنگ جُستن تهی: و تو هم فریبِ آن تاج بی‌مایه‌ را خوردی (که افراسیاب با هدیه‌ها برایت فرستاده بود) و با آن، جنگ از سرت رفت. -درِ بی‌نیازی به شمشیر جوی: با جنگ به بی‌نیازی بِرس. -بسازد چو باید، کم و بیشِ تو: (طوس) چنان‌که باید، ترتیبِ (امور و بازگشتنِ) تو را می‌دهد. -از این آشتی رازِ چرخِ بلند / چنان است کآید به جانت گزند: در پسِ این آشتی ماجرای پنهانی‌ست که از آن آسیب خواهی دید. -بهی: خوبی، به‌سامانی -تو شو کین و آویختن را بساز: تو برو آماده‌ی جنگ و کین‌خواهی شو. -و زین در سخن‌ها مگردان دراز: حرفِ این ماجرا را کش نده و تمام کن. -ساز کردن: قصد کردن، آماده شدن -ز خاکِ سیه رودِ جیحون کنی: با کشتار٘ دریای خون راه بیندازی. -پرخاش: گردنکشی، جنگ 🖊@ghalatnanevisim