شب است و سکوت است و من در جوشش قلم؛ قلم در قَسَمِ شیرین خود با توست و گویا نونِ نورانیت توست که قلم را به رقص در می آورد. به آن دم می اندیشم که تو قلم در خونِ سید شهدایِ تاریخ زدی؛ همو که جلوه گر کامل عشقت است و بهانه ی خلقت، همان دم که جلوه اي کرد رخت ديد ملک عشق نداشت عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد آری، آن دم عجب دمی بود که همه تاریخ با آن حیات گرفت و گویا قرآن جان تازه کرد، و زندگی از عادات و ظواهر آزاد شد و سردی عبادات عادت شده به قلم تو حیات گرفت. قلم! همان قلم که در خون "ثارالله" جان گرفت؛ آری قلم در میدان جان می‌گیرد، در میدانِ عاشقی تو، اگر میدان تو نباشد، قلم به فرسایش می‌افتد و گاه قلم می‌نویسد اما بافته های چون منی را حمل می‌کند که در ساحل آرامش خویش نشسته ام و یا به تقلید طوطی وار راضی شده. قلم ناقل نامه ی توست به بندگانت، گویا مراقبتی خاص می‌خواهد. امشب می‌خواهم غریبانه از دردی در سینه بگویم که شاید درد سید مرتضی را نیز بشود چنین یافت. او هم سالها قلم در دوات می زد و می‌نوشت و می‌نوشت و چه قلمی بود!؟ خدا می‌داند و خودش که چه نوشت و چه بود و چه جوايزي گرفت و چه کرد با آن نوشته ها. چه شد عده ای در حظ قلمش از او تقدیر می‌کردند؛ اما او فهمید که درد و فغان از قلمی که در میدان عشق بازی با تو نباشد؛ امان از قلم که فارق از درد می‌نویسد یا در تلاش به نمایش آوردن خویش است، امان از قلم که در کوچه و پس کوچه های غفلت از حقیقت، انسان را به پوچستان کشاند، امان از قلم که اگر به خون ریخته شده در میدان حق و باطل حیات نگیرد، جز سیاه کننده ی قلب خویش و دیگران نیست، و این شد که شب هم طولانی شد، آنها هم صحیفه نوشتند، یادت هست، روز غدیر را می‌گویم یادت هست!؟ سیاهه نویسی های جاهلان و غافلان و حتی آنها که از سر بی دردی نوشتند و باعث فراموشی هجران شدند، ای دوست، قلم جز به دست حضرت دوست مسپار. آری تا کار بشر به قلم فرسایی رسید، چنان شرر عشق بر جان سید مرتضي انداختی که سوزاند آنچه را نوشته بود‌؛ و آن لحظه که با دم مسیحایی حضرت روح الله قلبش را زنده و شعله ور به عشق کردی، او هم حیرانِ تو، چون میر راهش دل به میدان زد، سید مرتضی در میدان نیست شد و هست دیگر یافت، او قلم‌ را در خون دلش زد، او شهید بود قبل از اینکه شهید شود، به یاد بیاور آنجا که شاهد شد شأن جدید خدای را در قامت خمینی کبیر و دید که دیو پوچستانِ این تاریخ به دست روح خدا کشته شد، او درد کشیده دوران بود، خون دلهایش لعل وجودش را در قلمش و در صدای آسمانی اش احیا کرد. سید مرتضی در میدان و محراب بزرگ حق و باطل روزگار، سید مرتضی شد، قلم و دوربین و صدا در میدان نبرد و در اوج دردمندی برایش حیات یافت. بیا باهم رو راست باشیم و قلم را به عشق حضرت عشق که متجلی در تک تک بندگانش است بر کاغذ گذاریم، بیا درد روزگار را در میدان عظیم انقلاب بچشیم، بیا و بیا ببین... میدان مبارزه امروز قریب غریب است، قریب است که در خانه و سبک و سلوک زندگی فردی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی ما، دم به دم با ماست و غریب است چون بسیار لغزان است و شنیدنِ ندای بی صدای تو در میدان سخت است و گویا نباید راضی شویم به اقل، و چون چمران ها، حججی ها، حاج قاسم ها و آوینی ها باید آرزومند رقصی آنچنان میانه ی میدان شد تا قلم جان گیرد. آری بدان! لحظه ی تولد عشقِ دوباره تاریخ همین جاست، اما نه در خانه امن دور از درد؛ گویا کارد پوچی و نیست انگاری که به استخوان رسید، درد و رنج و نوای مردان نینوایی تاریخ را شنید و قلم زنده به قسمش شد و صدای سید، نوایِ تاریخ شد. ای جانهایِ زنده! بیایید به ندای آن یار حاضر گوش بسپاریم و به میدان افکار عمومی پا گذاریم، بیایید میدان های واقعی را فتح کنیم و بیایید جرأت کنیم و پا به عرصه ی نبردِ تاریخیِ مان بگذاریم تا سید مرتضیِ جان ما هم زنده شود و آنچه در فراغت و در حدیث نفس و.... نوشتیم بسوزانیم و قلم در خون سیدشهدایِ جان مان بزنیم و روایتی جان نوشته از آخرالزمان تقدیم آن یار غائب از نظر کنیم. @gharare_andishe