غزل ۶ سعدی.mp3
896.5K
غزل ۶     پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را گر سرم می‌رود از عهد تو سر بازنپیچم تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را آرزو می‌کندم شمع صفت پیش وجودت که سراپای بسوزند من بی سر و پا را همه را دیده به رویت نگرانست ولیکن خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را مهربانی بنگر در من و گر عمر نماند به سر تربت سعدی بطلب مهرگیا را   @hafez_adabiyat