💖 🦋 در جستجوى من هستى، از چند نفر سراغ مى گيرى، كوچه به كوچه مى آيى تا به خانه ام مى رسى، دير وقت است. لحظه اى ترديد مى كنى كه درِ خانه را بزنى يا نه، سرانجام دستت را بر روى زنگ مى فشارى. به سوى تو مى آيم، درِ خانه را به رويت باز مى كنم، بعد از سلام و احوال پرسى، خودت را معرّفى مى كنى، دانشجويى هستى كه در جستجوى جواب آمده اى. تو را به داخل خانه دعوت مى كنم، تو مى گويى: شرمنده ام كه اين وقت شب مزاحم شده ام، شايد شما مى خواستيد استراحت كنيد. نگاهى به تو مى كنم و اين چنين پاسخ مى دهم: كدام نويسنده را ديدى كه شب استراحت كند؟ شب، بهار نوشتن است! مى روم و براى تو چاى مى آورم و درست روبه روى تو مى نشينم، از تو مى خواهم تا سؤال خود را بپرسى، شايد بتوانم به تو كمكى كنم. كيف خود را باز مى كنى و چند صفحه را از آن بيرون مى آورى و مى گويى: ــ هر چه هست در اين نوشته ها مى باشد! اين ها مرا بيچاره كردند! ــ مگر در اين كاغذها چه چيزى نوشته شده؟ ــ اين سخنان آقاى بَسطامى است، آيا خبر داريد او چه گفته؟ ــ نه. من او را نمى شناسم، دفعه اوّلى است كه اسم او را مى شنوم. ــ او يكى از علماى اهل سنّت جنوب ايران است. او درباره شهادت حضرت فاطمه(س) مطالبى را گفته. از وقتى كه من سخنان او را خوانده ام، دچار شكّ و ترديد شده ام. ــ مگر او چه حرف هايى زده؟ ــ او گفته كه شهادت حضرت فاطمه(س)، بزرگ ترين دروغ تاريخ است! ــ عجب! ــ آرى! از وقتى كه من نوشته او را خواندم، به خيلى چيزها شك كرده ام. امشب به اينجا آمدم تا شما به من كمك كنيد. من مى خواهم حقيقت را بفهمم. ــ اين سخنان را به من بده تا بخوانم! نوشته ها را به من مى دهى و مشغول مطالعه آن مى شوم. اين آقا چه حرف هاى عجيبى در اينجا نوشته است... وقتى همه سخنان او را مى خوانم، رو به تو مى كنم و مى گويم: ــ اين آقا در اينجا، سؤالات زيادى را مطرح كرده است كه بايد سرِ فرصت به آن جواب داد و اين وقت زيادى مى خواهد. ــ يعنى شما الآن نمى توانيد جواب بدهيد؟ ــ چرا اين قدر عجله مى كنيد؟ مقدارى صبر و حوصله داشته باشيد. با توكّل به خدا همه اين سؤال ها، جواب داده خواهد شد. تو خوشحال مى شوى و از جاى خود برمى خيزى و خداحافظى مى كنى و مى روى. ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🦋❤️🦋