#شهیدانه
#شهید_حسین_خرازی
#قسمت_پانزدهم
يك خراش كوچك
در طلائيه هر لحظه حملات دشمن شديدترميشد. آتش توپ و خمپارههاي عراقيهاوجب به وجب زمين را سوزانده بود. ما همه جمع شده بوديم داخل يك سنگر تا از آسيبتركشها در امان باشيم. آتش كه سبك شد،آمديم بيرون پنج ،شش نفر از برادران شهيد شده بودند. حاج حسين هم دستش قطع شده و خون تمام بدن او را گرفته بود.
به او گفتيم،حاجي چطور شده؟!
گفت:چيزي نيست،يك خراش كوچك برداشته.
همه بچههاي گردان هاجوواج مانده بودند. باور نميكرديم دست حاج حسين قطع شده باشد.
همه ناراحت بودند،حسين زير آتش سنگين ،توي خط چكار داشت؟!
خودم را كه با او مقايسه كردم احساس كوچكي نمودم.
عراقيها همچنانآبش ميريختند و آمبولانس از ميان دود و آتش به طرف اورژانس حركت كرد.
🆔
@khoddam_almahdy313