(مامان مشکات ۹ساله، زهرا ۷ساله، محمدحسین ۵ساله، فاطمه بشری ١/۵ساله ) کودکی نوجوانی و حتی سالهای اول ازدواجم... چقددددر خجالتی، مظلوم، ساکت و وابسته بودم! حتی برای نیازهای اساسی خودم هم روم نمیشد با کسی صحبت کنم.😒 مثلا ابتدایی بودم رفتیم خونه مادربزرگ خدابیامرزم سر سفره، مادربزرگم دید توی خورش قاشق نیست و قاشق خودشم استفاده شده بود. قاشق منو برداشت و باهاش خورش کشید و فراموش کرد قاشقم رو برگردونه.🤨 خلاصه منم روم نشد بگم قاشقم رو بده یا خودم بردارم! و دقایقی بعد... گفتن چرا نمیخوری؟! و باز روم نشد بگم قاشق ندارم.😕 گفتم میل ندارم با وجود اصرار فراوانشون دیگه خجالت کشیدم بیام سر سفره.😢 همچین دختر عجیبی بودم!😕🤣 یا مثلا اوایل ازدواج، هرروز با دوستم میرفتیم حوزه و مسیرمون یکی بود. بلد نبودم حتی از خیابون رد بشم! نمیدونستم چطور با کارت اتوبوس هزینه رو بپردازم.😬 تلفن صحبت کردنم که داغون بود مثلا یه‌بار زنگ زدم ۱۱۸که شماره تلفن خونه دوستم رو بگیرم. گفتم ببخشید آقا ... هی اون منتظر منم سکوت....😶 دوباره میگه بفرمایید! گفتم شماره خونه سارا رسولی رو میخوام. میگه سارا رسولی خونه به نام خودشه که من بتونم شماره بدم؟😏 گفتم نه بعیده، حتما به نام باباشه🤓 طفلی کامل مشخص بود داره پشت تلفن خودشو میزنه.🤕 اصلا هم بلد نبودم پشت تلفن احوالپرسی کنم! برای همین تا کسی زنگ میزد من میپریدم داخل محل استراحت و تفکر(مستراح خودمون) و میگفتم من دستم بنده!😂 یا اوایل ازدواجم هرکی زنگ میزد دعا میکردم اشتباه گرفته باشه.😜 کارنامه روابط اجتماعیم: دوست یابی: صفر صحبت در جمع با ارفاق(بابت سلام و خداحافظی): 2 شنوندگی: 3 خلاصه اصلا اهل تعارفات و زبون ریختن و هم صحبتی نبودم. تا اینکه خدای مهربان در حق من لطف کرد و من رو به روز رسانی کرده و یه نسخه جدید از من تحویل خانواده، همسر، اقوام، دوستان و آشنایان داد.😅 حالا یه جوری شدم ملت باید منو جمع کنن! توی مجالس نوبتی کنار افراد میشینم و تخلیه ی اطلاعاتیشون میکنم.😎 همسرم هم که میگه اگه به خودت باشه دیگه باید بگردم پیدات کنم بس که کالسکه برمیدارم با بچه ها میزنیم بیرون، خونه‌ی این و اون.😄 چطور شد اینطور شد؟! ادامه دارد... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif