eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.7هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
143 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
. همراهان خوب مادران شریف! سلام😍 یه خبر خوب داریم❗️ یه گروه دوستانه تشکیل دادیم👌 ویژه🤩 مامانای گل که حداقل چهار فرزند دارن و مایل هستند تجربیات خودشون رو در موضوعات مختلف با مادران شریف ایران زمین به اشتراک بذارن و در کنارش با مامانای به_توان_چهار مثل خودشون آشنا بشن و از تجربیات همدیگه بهره ببرند هرچه سریعتر تشریف بیارید😍 هدف از تشکیل این گروه، تولید محتوا درخصوص تجربیات گوناگون خانواده‌های شکوهمند هست😌 اول پرسشنامه رو تکمیل فرمایید👇 https://yun.ir/o7kb0f 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. سلام مادران شریف ایران زمین❤️ حالتون چطوره؟ خونه تکونی کردید؟ قصد سفر رفتن دارید؟ اگر دارید چمدونا رو بستید؟! خواستم بگم اگر یه روزی روزگاری... جایی از این کره خاکی... کنار خیابونی... کنار جاده ای... یا تو استراحتگاه‌های بین جاده‌ای... ماشینی رو دیدید که توقف کرده🚘 هی تکون می‌خوره، هی چراغاش خاموش روشن می‌شه، هی بوق می‌زنه 📣 یا تو هوای آفتابی برف پاک‌کنش خشککی کار می‌کنه!!! چهار قل و آیة‌الکرسی لازم نیست بخونید و فوت بدید😁 اون ماشینه نه جن زده شده✋🏻 نه زیرش گسل فعال شده✋🏻 فقط چهار پنج تا فسقلی یا قلقلی دارن توش شلوغ بازی درمیارن😂 و احتمالاً بابا پیاده شده کمری صاف کنه و حتماً و یقیناً مامان سرشو چسبونده به شیشه‌ی ماشین به افق‌های دوردست خیره شده و داره «وبشر الصابرین» می‌خونه.😄 حالا ما از مامانای توان چهاری پرسیدیم توی مسافرت‌ها اونم با ماشین چه تمهیداتی می‌اندیشند که کمتر مجبور به خوندن «و بشرالصابرین» بشن.😊 باهامون همراه باشید.👌🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان مهدی ۱۴ساله، علی‌اصغر ۱۱ساله، فاطمه‌زهرا ۹ساله، محمدصادق ۵ساله، خدیجه ۳/۵ساله، محمدرضا ۱/۵ساله و مرضیه ۲ماهه) تو حموم روی چهارپایه‌‌ی کوتاه نشستم و به گوشه‌ای خیره هستم و سعی دارم جواب سه طفل که پشت درب حمام بی‌وقفه صدا می‌زنن و به در می‌کوبن رو ندم. لیوان چای رو سر می‌کشم. در حالی که سه تا از بچه‌های بزرگ‌تر تو سالن با صدای بلند بحث و جدل دارن؛ خدیجه: مامان جیش و پی‌پی با هم دارم می‌خوام بیام همین‌جا که تو هستی. صادق: مامااان الان نوبت تاب منه چی‌کار کنم؟ خدیجه: خب سوار شو. صادق: ماماااان! من سوار شم محمدرضا خودشو می‌ندازه جلوی تاب! من همچنان لیوان به لب، خیره به روبه‌رو نشستم. محمدرضا دو دستی به در می‌کوبه. فاطمه از تو سالن با فریاااد: مامان حمامی یا دستشویی؟ فاطمه با فریاد: تا دیشب این سه تا کنترل دست تو بوده الان من باید بردارم. اصغر: آخه کنترل کولر گازی به چه کار تو میاد؟ ماشین لباسشویی و ظرفشویی هم‌زمان بوق می‌زنن. انقدر بوق می‌زنن تا من برم و درشون باز شه و یک صدا بگن خوب شد اومدی! من خیره، به یاد حیاط مهرشهر می‌افتم. حیاط خونه‌ی کودکی‌هام. غرق در احوالات کودکی‌ام و پرواز می‌کنم به آینده، به بچه‌های خودم فکر می‌کنم. به دغدغه‌های این روزهام، به کارهای خونه و رسیدگی به بچه‌ها که حالا برام حکم عبادت رو داره. عبادتی فراتر از نماز و روزه.💚 چقدر گاهی به همین چند دقیقه خلوت کردن با خودم و خدای خودم، حتی وسط این همه هیاهوی بچه‌ها نیاز دارم. همین چند دقیقه در حمام و خلوت کردن و کمی پرسه در حیاط مهرشهر و قرائت اِنّا اَنزَلنایی برای پدر و ابراز دلتنگی برای مادرم، حال من را از این رو به اون رو می‌کنه. بعد از نوشیدن آخرین قلپ چای، وضو می‌گیرم و در حمام رو با چهره‌ای خندان باز می‌کنم و به سمت بچه‌ها پرواز می‌کنم. با دقت گوش به حرف‌های مهدی می‌دم و تاییدش می‌کنم. از علی می‌خوام که بیاد و توی آشپزخونه کمکم کنه. یه ماچ محکم از لپ فاطمه می‌کنم که در نبود من خدیجه رو دستشویی برده. قربون صدقه‌ی صادق و خدیجه می‌رم با این همه شیرین زبونی‌هاشون و با ظرف‌های خوراکی و میوه‌ راهی سالن می‌کنمشون. به محمدرضا غذا می‌دم. همون چند دقیقه چقدر رنگ و رو و حال و هوای منزلم رو تغییر داده...💛 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مامان مهربون چهار پنج شش و... فرزندی!😍 - احساس تنهایی می‌کنی؟!😔 - احساس می‌کنی کسی درکت نمی‌کنه؟!🙁 - خسته شدی از طعنه‌ها و نگاه‌ها؟!😒 - احتیاج داری از تجربیات مادرای مثل خودت استفاده کنی؟😃 - دوست داری کوله بار تجربه‌های خودتو با دیگران به اشتراک بذاری؟☺️ گروهی تشکیل دادیم مخصوص خود خود خودت🤩 «گروه » اونجا همه مثل خودتن، مادرهایی مثل خودت با دغدغه‌ها... چالش‌ها... و تجربیات شیرین مشترک... مامان‌هایی به توانِ چهار پنج حتتتتتتتی شش و هفت 👏🏻 بیاید که منبع انرررررررژیه💪🏻 بیان معلومات و تجربه از شما، جمع‌بندی ،تولید محتوا و اشتراکش با ما... پس بشتابید تا دیر نشده لطفا قبلش پرسشنامه رو تکمیل کنید.👇🏻 https://yun.ir/o7kb0f 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۲۲ساله، ۱۹ساله، ۱۷.۵ساله، ۳ساله) ۱۶ ساله بودم که کلاس قرآن شرکت کردم. همون سال در مسابقه‌ی حفظ سوره‌ی نور در سطح شهرستان و استان دوم شدم.😊 این موفقیت همراه با تشویق‌های مادرم باعث شد که به حفظ قرآن علاقه‌مند بشم. تا حدود نوزده سالگی به صورت تدریجی چند جزئی رو حفظ کردم. از نوزده سالگی یعنی بعد از ازدواج هم حفظ رو به خاطر تشویق‌های همسرم جدی‌تر دنبال کردم و تا تولد فرزند اولم ۶ جزء و تا سال ۸۲ که فرزند دومم به دنیا اومد حدود ۱۱ جزء حفظ بودم. اما بلافاصله بعدش فرزند سومم رو باردار شدم و تا چهار سالگی‌ش فرآیند حفظ کردنم متوقف شد. البته بعد از اون با وجود سه فرزند، ادامه دادم تا اینکه به یاری خدا تونستم کل قرآن رو حفظ بشم...✌🏻 اما چیزی که برای حفظ، اونم با وجود چند فرزند مهمه سحر خیزیه.👌🏻 اگر سحرخیزی نباشه امکان حفظ هم نیست! در همکلاسی‌های خودم دیدم کسانی که تا ظهر می‌خوابیدن و برای چندمین بار با وجود یک بچه در کلاس حفظ شرکت می‌کردن ولی موفق نمی‌شدن.🤷🏻‍♀️ اما من بعد از نمازصبح صبحانه و حتی مقدمات ناهار رو هم آماده می‌کردم. تقریباً ساعت ۷ همگی صبحانه می‌خوردیم و بعد که دو تا از بچه‌ها و همسرم از خونه بیرون می‌رفتن و من می‌موندم و دختر ۴ ساله‌ام، می‌رفتم سراغ قرآن.😍 اول، تکلیف حفظم یعنی روزی نیم صفحه و هفته‌ای ۳ صفحه رو حفظ می‌کردم. (گاهی هم بیشتر) حفظ جدید رو تا آخر روز هر نیم ساعت دوره می‌کردم، طوری که هیچ اشکالی نداشته باشم. بعد برای استراحت می‌رفتم سراغ پختن ناهار و کمی هم با دخترم مشغول می‌شدم. الحمدلله دخترم، هم سحرخیز بود هم آروم.😎 حتی وقتی با خودم می‌بردمش کلاس، اصلاً کاری به من نداشت. یا نقاشی می‌کشید یا پازل درست می‌کرد یا مشغول خوردن بود.😄 بعد از گذاشتن ناهار و بازی با دخترم، دوباره محفوظات قبلی رو مرور می‌کردم. جدیدها رو بیشتر و قدیمی‌ها رو چند روز یکبار. تا ظهر، هم به کارهای خونه می‌رسیدم هم به برنامه‌ی حفظم. با صدای زنگ در هم قرآن رو می‌بستم و بقیه‌ی روز رو در خدمت همسر و بچه‌ها بودم. فقط گاهی به اندازه‌ی ۵ دقیقه حفظ اون روزم رو تثبیت می‌کردم. البته بیشتر خریدهای خونه و بردن و آوردن دخترم به مدرسه هم به عهده‌ی خودم بود. در طول مدت حفظ هم واقعاً زندگیم برکت خاصی داشت و خدا هم توفیقات حفظ قرآن رو روزبه‌روز برام بیشتر می‌کرد. یکی از برکاتش تشویق فرزندان و خواهرام برای حفظ بود. برکت دیگه ای که قرآن برای من داشت اینه که سعی می‌کنم به عنوان یک حافظ، مراقب اخلاق و رفتارم باشم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان ۱۵ساله، ۱۲ساله، ۷ساله، ۱سال‌و۱۰ماهه) وقتی همسرم گفت باید خونه رو بفروشیم تا بتونم بدهی رو بدم، نه خوشحال شدم نه ناراحت. اصلاً از آپارتمان‌نشینی خوشم نمی‌اومد! اونم آپارتمان ۲۰ واحدی که خیلی شلوغ بود و قوانین مسخره‌ای داشت. (با اینکه واحدمون ۱۰۰متر بود) ولی بیشتر نگرانی‌ام این بود که با ۴ تا بچه کجا بریم؟! اصلاً کسی قبول می‌کنه خونه بهمون بده؟ با این مشغله‌ی همسرم، کی بریم دنبال خونه؟! چطور با وجود بدهی رهن و اجاره بپردازیم؟!😔 تصمیمم رو گرفتم و به همسرم گفتم که بهترین جا برامون، خونه‌ی پدرشونه. ولی همسرم به خاطر کوچیک بودن خونه قبول نمی‌کردن. (حدود ۵۰ متر!) اما من اصرار کردم تا اینکه قبول کردن و پدر و مادر همسرم هم راضی بودن. تو این مدت تا خونه از مستاجر خالی بشه، منم بچه‌ها رو آماده می‌کردم و با آب‌وتاب از خوبی‌های خونه تعریف می‌کردم. طوری‌که با اینکه پسرها اونجا رو دیده بودن و می‌دونستن خیلی کوچیکه، راضی بودن و دختر کوچولوم هر روز می‌پرسید کی می‌ریم خونه‌ی جدید؟😊 بالاخره خونه خالی شد و قرآن و آینه و یه متر برداشتم و همراه مامانم رفتیم به خونه‌ی جدید. وقتی دخترم اونجا رو دید گفت: وای مامان اینجا که خیلی کوچیکه. این همه اثاث رو کجا بذاریم؟ شب چه‌جوری بخوابیم؟ تخت‌هامون چی می‌شن؟ همین طوری پشت سرهم سوال می‌پرسید و خیلی نگران شده بود. منم دستشو گرفتم و بردم تو حیاط نقلی‌ای که داشت و گفتم: عوضش حیاط داره هر موقع دلت خواست می‌تونی بیای تو حیاط. گلدون گل یاسمنمون رو می‌تونیم بذاریم تو حیاط. باغچه و گل داره که تو خیلی دوست داری. می‌تونی تو هوای گرم با معصومه آب‌بازی کنی یا وقتی بارون و برف اومد تو حیاط خودمون بازی کنی و... خلاصه اینقدر نکات مثبت خونه رو گفتم که متراژ خونه یادش رفت.😉 طوری که از اون به بعد یه‌جوری با اشتیاق از خونه‌ی جدید حرف می‌زد که همسرم گفتن مطمئنی درست رفتین؟ البته این رو هم گفتن که مطمئنم کار خودته که بچه‌ها رو راضی کردی و کلی ازم تشکر کردن.🙃 الان بعد از گذشت یک‌سال، فرزندانم با وجود نقص‌های خونه‌ی جدید راضی و خوشحالن.☺️ حس رضایت از زندگی یا حس نارضایتی ما مستقیم به بچه‌هامون منتقل می‌شه. پس بهتره با وجود همه‌ی مشکلات، اون حس رضایت از زندگی و تلاش برای بهترشدن رو توی وجود خودمون پررنگ کنیم.👌🏻 پ.ن: برای جا شدن وسایل مجبور شدیم زیرزمین رو هم که در اختیار مستاجر بود خالی کنیم. اینطوری یه اتاق خواب هم برای پسرها جور شد. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان محمد ۱۶ساله ، مهدی ۹ساله، فاطمه ۷ساله، محسن ۴ساله، حسین ۲ساله) دیدار دوستان در طبیعت جزء بهترین تفریحات ماست. حالا اگه با مناسبت‌های مذهبی هم همراه بشه که چه بهتر.🙌🏻 مثلاً همین چند وقت پیش برای عید فطر با سه تا از خانواده‌های چندفرزندی دیگه رفتیم شمال. 👈🏻 برای خواب زنونه مردونه کردیم. 👈🏻 برای هر وعده غذایی از قبل برنامه‌ریزی کردیم. وسایلی مثل پیاز داغ، مایه ماکارونی زیاد و لوبیا سبز تفت داده رو آماده کردیم و توی کلمن پر از یخ همراه خودمون بردیم. اینطوری توی زمان خیلی کم لوبیا پلوی بسیار خوشمزه😍 یا املت عالی درست کردیم. یک وعده هم جوجه کباب که با آقایون بود و یک وعده آبگوشت هم توی جنگل نوش جان کردیم.😋 با توجه به تعدادمون انواع مهارت‌ها هم پیدا می‌شد و خودکفا بودیم؛ ✌🏻یکی برامون تاب بست. ✌🏻یکی هم دستشویی صحرایی درست کرد.😅 دریا و آب بازی بچه‌ها هم که تو برنامه‌های شمال قابل حذف نیست. خوبی با هم بودن اینه که اگه یهو یه بچه دوباره می‌پرید تو آب و لباس تموم می‌کرد، لباس بچه‌ی یکی، از تن بچه‌ی یکی دیگه سر در می آورد.😉 👈🏻زحمت اصلی مراقبت از بچه‌ها هم با باباها بود. ماهم‌گاهی در این مسئولیت خطیر یاریشون می‌کردیم.😁 👈🏻 از تقسیم کار نگم براتون که مثلاً برا آبکشی لباسای شنی، هربار یک نفر زحمت همه رو می‌کشید. این مدل سفر چند تا مزیت داشت: 🔸به همه خیلی خوش گذشت. 🔸کارها بین همه تقسیم شد. 🔸هزینه زیادی هم نداشت. چون اصلاً بیرون غذا نخوردیم. حتی برای تنقلات هم پفیلای خونگی درست کردیم یا بیشتر، میوه که سالم‌تر هم هست خوردیم. البته اون هم مثلاً یه دور برای همه موز گرفتیم، یه دور هندونه، هر کسی هم با خودش یه مقدار تنقلات آورده بود که پخش می‌شد بین همه. بچه‌ها هم از سفر با ماشین اصلا خسته نشدن و بهشون هم کلی خوش گذشت چون هر بار سوار ماشین یکی می‌شدن.😆 حضور و غیاب بچه‌ها و آمارگیری اینکه کی تو ماشین کی نشسته و نکنه کسی جا بمونه هم خودش یه پا سرگرمی بود و کلی خاطره شد.😂 برای هر گروه سنی چه دختر چه پسر هم حداقل یک هم‌بازی پیدا می شد.👌🏻 خلاصه که نشینید تو خونه که با این همه بچه چطور بریم سفر؟کافیه چند تا خانواده باحال مثل خودتون پیدا کنید و بسم الله .😁😉 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مامان مهربون چهار پنج شش و... فرزندی!😍 - احساس تنهایی می‌کنی؟!😔 - احساس می‌کنی کسی درکت نمی‌کنه؟!🙁 - خسته شدی از طعنه‌ها و نگاه‌ها؟!😒 - احتیاج داری از تجربیات مادرای مثل خودت استفاده کنی؟😃 - دوست داری کوله بار تجربه‌های خودتو با دیگران به اشتراک بذاری؟☺️ گروهی تشکیل دادیم مخصوص خود خود خودت🤩 «گروه » اونجا همه مثل خودتن، مادرهایی مثل خودت با دغدغه‌ها... چالش‌ها... و تجربیات شیرین مشترک... مامان‌هایی به توانِ چهار پنج حتتتتتتتی شش و هفت 👏🏻 بیاید که منبع انرررررررژیه💪🏻 پست دیشب رو هم خوندید که داشت؟ یکی از هزاران تجربه ای بود که مامانها تو گروه گذاشتن✌️✌️ بیان معلومات و تجربه از شما، جمع‌بندی ،تولید محتوا و اشتراکش با ما... پس بشتابید تا دیر نشده لطفا قبلش پرسشنامه رو تکمیل کنید.👇🏻 https://yun.ir/o7kb0f 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان علی ۱۳، محمدحسن ۹، فاطمه حسنا ۶ساله، محمدهادی ۴ماهه) گل پسرا هنوز به سن تکلیف نرسیدند ولی اولی دیگه نزدیکه! می‌دونستم باید پله‌پله مقیدش کنم تا عادت کنه.👌🏻 نشستم فکر کردم و پرس‌وجو و مطالعه تا به یه سری راهکار رسیدم.😍 اول از همه سعی کردیم وقت نماز تو خونه جذاب بشه! تابلوی «وقت نماز» با لامپ‌های سبز که موقع اذان روشن می‌شه، یه گزینهٔ جذاب بود.😊 یه کار دیگه هم که تو سن ۷ سالگی‌شون انجام دادیم خرید عبا و سجادهٔ بزرگ و خوشگل و مهر و تسبیح مورد علاقه‌شون بود.😃 می‌دونید تو چه عملیاتی بهشون می‌دیم؟😁 موقع زیارت امام رضا (علیه‌السلام) می‌بریمشون صحن انقلاب کنار مزار آیت‌الله طهرانی تا اونجا اولین نمازشون رو بخونن و از خدا بخوان تا آخر عمر نمازخون بمونن.😌 بعدشم یه شام دوست داشتنی مثل اشترودل😋 می‌شه خاطرهٔ به یادموندنی.😍 یه کار دیگه که می‌کنیم، برپایی نماز جماعت خانوادگیه.☺️ به همه عطر می‌زنیم، و گاهی بعد نماز از همه با دمنوش‌ یا شربت پذیرایی می‌کنیم.😋 البته الان بخاطر فسقلی خونه، کمتر می‌تونیم همهٔ اینا رو انجام بدیم، اما کمش هم شیرینه.😊 راستی! یه کار دیگه که کردم اینه که بدون اطلاع بچه‌ها با چند مادر که پسرای هم‌سن بچه‌های من دارن هماهنگ کردم تا به بچه‌ها پیشنهاد بدیم با هم هماهنگ بشن و برن مسجد!😃 گاهی موقع برگشت بستنی یا یه خوراکی دیگه می‌خرن و می‌خورن. معمولاً هفته‌ای یه بار با هم هماهنگ می‌شن ولی همینم خوبه.👌🏻 برای پسر بزرگم بعد از کلی توسل و جستجو یه پسر بزرگتر از خودش از یکی از خانواده‌های خوب محله پیدا کردیم و باهاش صحبت کردیم تا با پسرم دوست بشه و پاشو به مسجد و نماز جماعت باز کنه.☺️ خداروشکر فعلاً پذیرفته و برای سه تا آقا پسر هم‌سن پسر من برنامه گذاشته که بازی کنن یا کوه برن و بعدش برن نماز. واقعا موثر بوده!🤗 در کنار این‌ها، کتاب‌هایی مثل «پر پرواز» یا داستان‌هایی در مورد نماز شهدا هم به روش‌های مختلف در دسترسشون قرار می‌دیم، در قالب مسابقه یا از طریق پیشنهاد به مدرسه.👌🏻 طبق تجربهٔ خودم فکر می‌کنم اگه سعی کنیم در هر برنامه ای بچه‌های دوست و همسایه رو هم در نظر داشته باشیم و فقط به تربیت بچهٔ خودمون فکر نکنیم خدا چند برابرِ این لطف رو در حق بچه‌هامون می‌کنه.😍 در نهایت، ما فقط باید وظیفه‌مون رو با تحقیق و مطالعه، درست انجام بدیم و نتیجه دست خداست👌🏻 و بچه‌های ما هم اختیار دارن راه خودشون رو انتخاب کنن. ما فقط محیط رو برای شکوفا شدن استعدادهای فطری‌شون مهیا می‌کنیم، و دعا می‌کنیم همیشه در راه حق باشن.😊 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان مشکات ۹ساله، زهرا ۷ساله، محمدحسین ۵ساله، فاطمه بشری ١/۵ساله ) کودکی نوجوانی و حتی سالهای اول ازدواجم... چقددددر خجالتی، مظلوم، ساکت و وابسته بودم! حتی برای نیازهای اساسی خودم هم روم نمیشد با کسی صحبت کنم.😒 مثلا ابتدایی بودم رفتیم خونه مادربزرگ خدابیامرزم سر سفره، مادربزرگم دید توی خورش قاشق نیست و قاشق خودشم استفاده شده بود. قاشق منو برداشت و باهاش خورش کشید و فراموش کرد قاشقم رو برگردونه.🤨 خلاصه منم روم نشد بگم قاشقم رو بده یا خودم بردارم! و دقایقی بعد... گفتن چرا نمیخوری؟! و باز روم نشد بگم قاشق ندارم.😕 گفتم میل ندارم با وجود اصرار فراوانشون دیگه خجالت کشیدم بیام سر سفره.😢 همچین دختر عجیبی بودم!😕🤣 یا مثلا اوایل ازدواج، هرروز با دوستم میرفتیم حوزه و مسیرمون یکی بود. بلد نبودم حتی از خیابون رد بشم! نمیدونستم چطور با کارت اتوبوس هزینه رو بپردازم.😬 تلفن صحبت کردنم که داغون بود مثلا یه‌بار زنگ زدم ۱۱۸که شماره تلفن خونه دوستم رو بگیرم. گفتم ببخشید آقا ... هی اون منتظر منم سکوت....😶 دوباره میگه بفرمایید! گفتم شماره خونه سارا رسولی رو میخوام. میگه سارا رسولی خونه به نام خودشه که من بتونم شماره بدم؟😏 گفتم نه بعیده، حتما به نام باباشه🤓 طفلی کامل مشخص بود داره پشت تلفن خودشو میزنه.🤕 اصلا هم بلد نبودم پشت تلفن احوالپرسی کنم! برای همین تا کسی زنگ میزد من میپریدم داخل محل استراحت و تفکر(مستراح خودمون) و میگفتم من دستم بنده!😂 یا اوایل ازدواجم هرکی زنگ میزد دعا میکردم اشتباه گرفته باشه.😜 کارنامه روابط اجتماعیم: دوست یابی: صفر صحبت در جمع با ارفاق(بابت سلام و خداحافظی): 2 شنوندگی: 3 خلاصه اصلا اهل تعارفات و زبون ریختن و هم صحبتی نبودم. تا اینکه خدای مهربان در حق من لطف کرد و من رو به روز رسانی کرده و یه نسخه جدید از من تحویل خانواده، همسر، اقوام، دوستان و آشنایان داد.😅 حالا یه جوری شدم ملت باید منو جمع کنن! توی مجالس نوبتی کنار افراد میشینم و تخلیه ی اطلاعاتیشون میکنم.😎 همسرم هم که میگه اگه به خودت باشه دیگه باید بگردم پیدات کنم بس که کالسکه برمیدارم با بچه ها میزنیم بیرون، خونه‌ی این و اون.😄 چطور شد اینطور شد؟! ادامه دارد... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان مشکات ۹ساله، زهرا ۷ساله، محمدحسین ۵ساله، فاطمه بشری ١/۵ساله ) ماجرا از روزی شروع شد که فهمیدم یه مهمون تو راه دارم... یه فرشته کوچولو😍 از حوزه برمیگشتم و میدونستم چیزی تو خونه نداریم! اگه پای بچه‌م در میون نبود قطعا تا شب گرسنه میموندم تا آقای خونه خرید کنه! اما مجبور شدم با ترس و لرز برم و یه کم خرید کنم. پول کم نیارم؟ چطور قیمت رو بپرسم؟ ضایع نشم؟ برای اولین بار خوب بود و ترسم ریخت و الحمدلله کم کم با ورود تک تک بچه‌ها گسترش پیدا کرد👌 خیلی‌ها مثل من تو یه شهر غریبن، یا شوهرشون خیلی سرشلوغه😞 و مجبورن برن تو اجتماع و یه سری کارا رو انجام بدن. مرکز بهداشت درمانگاه کارهای اداری و... یه بانوی مستقل، حاوی مقادیر ‌‌زیادی اعتماد به نفس هست.😄 که سر بزنگاه ازش به خوبی استفاده می‌کنه که من اصلاً نداشتم.😞 اما سعی کردم کم‌کم هرکاری رو بلد نیستم بپرسم و یاد بگیرم! یا اگه واقعا نتونستم و کمک لازم داشتم خیلی راحت بیان کنم.😊 اینطور نیست که مجبور باشم تنهایی از پس همهٔ کارا بربیام! بچه ها هم ازم یاد گرفتن👌 اولین بار موقع استفاده از کارتخوان خیلی احساس نیاز به حضور یه همراه می‌کردم.😅 اما اعلام کردم که آقا من تا حالا با این دستگاه کار نکردم! لطفا راهنماییم کنید! موقع رد شدن از خیابون، صبر کردم تا خیابون خلوت بشه و بعد از یکی کمک گرفتم:😁👌🏻 ببخشید من نمی‌تونم ۴ تا بچه رو باهم رد کنم، می‌شه لطفاً شما دست 2تاشون رو بگیرید؟ این قبیل کمک گرفتن‌ها برای من ننگ نیست😉 و در ضمن هر کاری یه بار اول داره👌🏻 که تا انجام نشه ادامه‌دار نمی‌شه، پس برای بار اول قدم برداشتم💪🏻 تا کم‌کم راه و چاه رو یاد بگیرم. یه روز که با همسرم دم عابربانک توقف کردیم تا مبلغی واریز کنن منم سرک کشیدم تا یاد بگیرم! شاید یه روز به کارم بیاد! البته گفتم فکر نکنی این کارا رو از این به بعد میتونی به من بسپریا!😜 یه بار تلاش کردم خودم اسنپ بگیرم و آدرس‌ها رو از روی نقشه پیدا کردم و تمرین کردم تا به مشکل نخورم. فاکتورهای خرید رو با دقت می‌دیدم تا از قیمت‌ها سر در بیارم و مثل غارنشینان گرامی نباشم.😅 تلاش کردم بخشی از کارهای اداری یا نوبت گرفتن از دکتر رو خودم به‌عهده بگیرم و روی ذهن خودم کار کردم تا از سوال پرسیدن برای یادگیری، خجالت نکشم. و اینجوری روزانه تلاش کردم بخش کوچکی از این وابستگی‌م رو کمرنگ کنم... با کارهایی مثل پیاده‌روی بدون همسر، قیمت گرفتن اجناس و درخواست تخفیف (البته فروشنده خانم باشه😉) تا کمی دست و پا دار بشم. پ.ن: امام علی(علیه‌السلام): إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ. (حکمت ١٧۵نهج‌اابلاغه) هنگامى كه از چيزى (زياد) مى‌ترسى خود را در آن بيفكن، چرا كه سختى پرهيز از آن، از آنچه مى‌ترسى بيشتر است. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (زهرا ۱۱ ساله، زینب ۸ ساله، فاطمه ۵ ساله، کوثر ۲ساله و یه فسقل توراهی) کتابخونه شون چند وقت بود بهم ریخته میشد.😕 با اینکه هر دفعه کتابها رو مرتب و دسته بندی شده میچیدم، ولی وقتی یک کتاب رو برمیداشتن، یا بالای کتابها میذاشتن یا هرجا که راحت تر بود.😰 و همیشه یه حجم کتاب درهم برهم خوره اعصابمون میشد.😢 کمد وسایل مدرسه شون... اصلا گفتن نداره! میومدن سریع کیف رو خالی میکردن و برنامه ی فردا رو آماده میکردن، سریع بهم میریخت.😩🤕 وقتی میگفتم برو کتاب فارسی‌ت رو بیار دیکته بگم، پیدا نمیشد🥴 خودم که میگشتم، لای کاربرگ ها و جای دیگه پیدا میشد.😏 داشتم فکر میکردم خب حالا باید واسه هرکدوم یه کتابخونه جدا بگیرم؟ اینجوری کی میخوان استفاده درست از وسایل مشترک رو یاد بگیرن؟ تا اینکه گشتم و از ایده قفسه سازی استفاده کردم.🤩 با هم نشستیم این جعبه ها رو درست کردیم. میشد آماده هم خرید اما مزه نداشت دیگه😉 بچه ها اینجوری یاد می‌گیرن که همه‌ی نیاز هاشون لازم نیست سریع و مستقیم خریده بشه. میشه با یکم تلاش خودمون تهیه کنیم.🙃 اینجوری قسمت کتابخونه، موضوعات نزدیک بهم تو یک قسمت هست. موقع برداشتن کتاب جاش گم نمیشه و چون راحت میتونن بذارن سرجاش دیگه کتاب‌ها هرجایی رها نمیشه. رها بشه دیگه جریمه داره!! کمد مدرسه هم دیگه مرتب میمونه و کتاب دفتر ها ایستاده کنار هم و مرتب آماده‌ی خدمت هستن.🤓 حتی اگه بخوان از گیر دیکته در برن نمیشه و کتاب خودش داد میزنه من اینجام😆. هر کدوم از بچه ها یه قسمت هم برای کلاسور و پوشه دارن. که کاربرگ‌ها و برگه‌ها میرن داخل پوشه‌ی دکمه‌دار که سلامتی شون تضمین بشه.🤪 اینجوری با آرامش بیشتر میتونن از وسایل مشترک استفاده کنن.😊 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان ۶ساله، ٢.۵ساله، ١.۵ساله، ٢٠روزه💝) گوشهٔ چشمم رو که باز می‌کنم نور می‌زنه توی مردمک چشمم، کم‌کم چشمم رو باز می‌کنم و منتظرم بازم بیاد. چهره‌ش مهربونه.☺️ بوی پیراهنش منو یاد همونجا که ازش دور شدم می‌ندازه... و حس آرامش... اسمشو چی گفتن؟! آهان مماممان... اسمشم قشنگه خلاصه دوستش دارم.❤️ می‌خوام صداش کنم بیاد باز ببینمش. نگاهش با من مهربونه. اااومد چقدر مراقبمه! ئه من که هنوز صداش نکردم! ذهنمو می‌خونه؟! یا من بلند حرف زدم؟! خداروشکر بغلم کرد. هم گشنه‌م شده بود و هم از بس سقف رو نگاه کردم خسته شدم! سفید هم شد رنگ! سلام دختر قشنگ مامان، کی بیدار شدی دخترکم؟ مامان قربونت بشه بیا بغل مامانی حتما گشنه‌ای فدات بشم.😚 مامانی برادرهام کجان؟! ما باهم اون بالا خیلی بازی می‌کردیم اینجا هم مثل همون‌جا خیلی مراقبم هستن.☺️ پسرا بیاین آبجی خانوم بیدار شده... آهان داداش بزرگم اومد. الهی آبجی قربونت بشه صبحت به خیر.😍 صدامو نمی‌شنوه بذار یه لبخند براش بزنم.... 👶🏻 فاطمه خانمم، آبجی گلم خوش اومده قربون اون دستای کوچولوت بشم. داداش امیرعباسم هم اومد قربونش بشم ما تا این آخرها باهم بودیم. وقتی قرار شد یکی از ما بره من ترسیدم داداشی گفت نترس من اول می‌رم... خودمم مراقبم وقتی بیای... الهی آبجی قربون مهربونی داداشا.😚 هر دو تاشون مثل گلای بهشتن یادمه اونجا که بودیم وقتی اسماشونو گفتن داداش حسینم تو دلش خیلی می‌گفت کاش امام حسین بذارن منم هم‌اسمشون باشم و حتی کم مونده بود اشکاش بیاد...🥺 و بعد دادن پلاک اسمش کلی خوشحال شد آبجی قربونش بشه... داداش امیرعباسم دامن یه فرشته رو هی می‌کشید که می‌شه منم اسمم عباس بشه می‌شه.. می‌شه... بعد پلاکش اومد امیر عباس.... کلی بالا پایین پرید و از خدا تشکر کرد و برا حضرت عباس بوس فرستاد...😘 واسه منم انگار از قبل روی پلاک نوشته بود نام نامی مادر بی‌نشان... فاطمه.❤️ داداش امیرعباس داره گهواره تکون می‌ده بهش لبخند می‌زنم. داداشی راه رفتن خیلی سخته؟! هی که آدم می‌افته دردش میاد؟! من دوماهی هست اومدم دنیا. می‌گن اینجا جای قشنگیه. توش مامان و بابا مثل فرشته‌ها مراقبمونن. من که اومدم اون فرشته‌ای که منو گذاشت تو بغل مامانم با بالش روی سر مامانی کشید و گفت من همه سنگینیاتو با خودم بردم با این لباس سبک سفیدت مراقب دخترت باش... این کار همیشهٔ فرشته‌ست. برای همهٔ مامانا و بچه‌هاشون.😍 لباس مامانایی که دختر دارن طلاییه و مامانایی که پسر دارن نقره‌ای.😊 تا وقتی که ما شیر می‌خوریم لباسا تمیز می‌مونه و هر بار کثیف بشه فرشته میاد و با بالش تمیزش می‌کنه... مثل الان که بالای سرمونه.❤️ من می‌بینمش اما نمی‌دونم چرا مامانی نمی‌بینتش... عیب نداره مهم اینه که اون بالشو برا تشکر رو سر مامانیم می‌کشه تا مامانم خسته نشه. ممنونم فرشته... صدای قرآن مامانی رو دوس دارم وقتی قرآن‌ می‌خونه خونه‌مون سفید می‌شه و ستاره‌هاشم زیاد می‌شه... 🤩 وقتی منو مامانی می‌خوابونه فکر کنم نوبت غذای داداشام می‌شه.... من که هنوز دندون ندارم ولی بعضی وقتا بوی دستپخت مامانی منم از خواب بلند می‌کنه و مامانی مجبور می‌شه به منم شیر بده و اون وقته که مامانی مجبور می‌شه به سه تامون غذا بده... من خیلی خوشم میاد سه تامون باهم باشیم پیش مامانی. گاهی دلم برا مامانی می‌سوزه.😢 اما اون نگاه مهربونش همیشه به سه تایی‌مونه... خدا می‌گفت، وقتی مامان به ما می‌خنده، لبخند خدا مال مامانی می‌شه، خدا با مامانی مهربونه، چون مامانی با ماها مهربونه. خدا بهمون قول داد تا وقتی ما کوچیکیم بهشتو بیاره تو خونه‌مون.☺️ اما باید بعدش خودمون بهشت مونه بسازیم...👌🏻 مامانی وقتایی که خوابم هست بازم مراقب سه تایی‌مونه! وقتی من شیر می‌خوام یا داداشی می‌خواد بره دستشویی و مامانی رو با گریه بیدار می‌کنیم گاهی می‌بينم که وقتی بیدار می‌شه هنوز روحش داره دنبالش می‌دوه تا برسه بهش!! مامانی قدیما کیفش خیلی کوچیک بود اما الان یه کیف بزرگِ بزرگ داره که سه تایی‌مون توش جا می‌شیم! همه‌چی توش می‌ذاره تا هر وقت هر چی لازم داشتیم برامون فراهم باشه.☺️ واقعا بهشت زیر پای مامانه❤️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مادر ١٢ فرزند: ٨ دختر و ۴ پسر) اووووووه چه خبرتونههههه؟؟؟!! هی از این شهر به اون شهر می‌رین و به ملت می‌گین بچه بیارین!! چرا سلامت مادر براتون مهم نیست؟! من دو تا آوردم و ایننننن‌همه صدمه دیدم. تازه کلللی هم نکات بعد زایمان رو رعایت کردم!😒 هر روز دوش می‌گرفتم و غذاها و میوه‌های متنوع! یه کم خودمو جمع و جور کردم، نفس عمیقی کشیدم. حقیقتا دلم براش سوخت که با دو بچه این‌همه آسیب دیده... و پرسیدم هر روز کاچی رو می‌خوردید؟ گفت اَه! نهههههه اصلاً از مزه‌ش خوشم نمیاد. از بوی روغن خوشم نمیاد. گفتم روز دهم چه کردید؟ گفت هیچی مگه باید کاری می‌کردم؟ آداب حمام زائو رو انجام دادید؟ به کمرتون مخلوط قرص کمر و... رو بستید؟ اووووووه دلت خوشه‌ها کی حوصلهٔ این کارا رو داره با یه نوزاد و احیاناً چند تا بچهٔ دیگه؟ خلاصه نشستیم کلللی با هم حرف زدیم تو اون جمع و جمع‌های دیگه‌ای که باهاشون صحبت کردم. دقت کردم هر خانمی پنج تا بچه به بالا داشت موارد رو رعایت کرده بود که سالم و سر پا بود. اما بقیه اغلب یا نمی‌دونستن، یا حوصلهٔ انجامش رو نداشتن، یا فکر نمی‌کردن انقدر مهمه که بخوان برای انجامشون هر طور شده وقت باز کنن!😏 روزه گرفتن واجبه و این‌همه برای سلامتی مفیده و اجر و پاداش داره. ولی اگه افطار و سحری نخوری یا مواد غذایی مناسب نخوری آسیب می‌زنه! نه اینکه چون آدم خوبی هستی و نیت قرب الهی داری آسیب نمی‌بینی.😁 سرتون رو درد نیارم! تصمیم گرفتم این نکات رو با تمام مادران شریف ایران زمین در میون بذارم که احیانا اگه کسی خبر نداره، یا خبر داره ولی اونقدرا هم اهمیت نمی‌داده، به خودش و سلامت حال و آینده‌ش بیشتر ارزش بذاره.👌🏻 نکات بعد زایمان که باید تا ۴٠ روز رعایت کنیم توی پست بعدی تقدیم می‌شه.☺️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مادر ١٣ فرزند: ۸ دختر و ۴ پسر) قبل از هر چیزی باید در نظر داشته باشیم از خدا بخواهیم بهترین‌ها رو برامون رقم بزنه و ما اگه به خودمون سختی می‌دیم و هر موردی رو انجام می‌دیم یا رعایت می‌کنیم جهت جلب رضایت خداست.❤️ اگه کم و کاستی باشه خدای ما مهربونه و جبران می‌کنه.☺️ ♦️ خوردنی‌ها😋 📌کاچی طبع زایمان به‌خاطر خونریزی زیاد سرده، خصوصاً سزارین! تا چهل روز سعی کنید هر روز کاچی بخورید. 👈🏻 ادویهٔ مخصوص (زیره سبز + زیره سیاه + بادیان + زعفران + پودر قرص کمر) + شکر قهوه‌ای + شیرهٔ انگور یا نبات + آرد گندم تفت داده شده.👌🏻 (ادویه کم باشه❗️ خصوصاً اگه نوزاد زردی داره با مشورت پزشک حذف یا تعدیل بشه) 📌گوشت و بلدرچین حتماً حداقل هفته‌ای یک بار عصارهٔ گوشت یا بلدرچين رو تهیه و مصرف کنید. به جاش می‌شه قلم گاو رو از شب تا صبح با شعلهٔ ملایم گذاشت و از عصاره‌ش در غذاها استفاده کرد.😊 📌روغن روغن مصرفی، روغن گاوی یا گوسفندی باشه. (اگه نوزاد زردی داره از روغن گاو استفاده بشه چون روغن گوسفند صفرا داره و زردی بالا می‌ره) اگه در دسترس نبود، کرهٔ محلی از لبنیات مورد اعتماد تهیه کنید.☺️ البته برای مامانایی که سبک زندگی کم‌تحرک دارن روغن ارده کنجد و زیتون جایگزین می‌شه. 📌صبحانه‌ها به توصیه برخی متخصصین کله پاچه خوبه (منهای پاچه! روغن روش گرفته بشه با لیموترش تازهٔ فراوون) نه اینکه هر روز یه کله‌ها!! تخم‌‌‌مرغ عسلی. خاگینه مغزدار. حلیم. کره محلی با عسل. 📌رازیانه خشک با دوغ یا ماست. 📌تره و شنبلیله به‌عنوان سبزی یا کوکو. 📌جوانهٔ گندم همراه با سوپ یا سالاد. 📌آلو و انجیر خیس خورده. 📌شیر محلی. 📌 اگه نوزاد زردی داشت مادر به هیچ وجه خودش رو به سردی نبنده! ۱. باشیره انگور یا چهار شیره و کاسنی شربت درست کنید به جای آب تو این ایام استفاده کنید.👌🏻 ۲. پنبه رو آغشته به کاسنی کنید و بدن نی‌نی رو باهاش بشورید. ۳. دو سه تا دونه انار بچکونید تو دهن نوزاد. ۴. یکی دو قاشق ترنجبین توی آب جوش بریزید و بذارید کنار. چندقاشق مرباخوری به نوزاد بدید و بقیه‌ش رو مادر بخوره. هم شیر رو صاف و زیاد می‌کنه هم برای رفع یبوست خوبه. اما❗ 📌مواد غذایی نفاخ ممنوع! اصلاً چیزهای نفاخ نخورید. نگید بچه‌م کولیکی نیست آخ جون هندونه و انار و... بخورم! بعداً خودتون دچار مشکل می‌شید. ♦️مالیدنی‌ها😁 📌 سر تخم‌مرغ محلی + پودر مورد + پودر نخود خام + کمی حنا + پودر روناس. به سر، قسمت ملاج بمالید. (اگه می‌ترسید حنا به سرتون رنگ بده قبل استفاده تو ظرف بریزید و بذارین چند دقیقه روی گاز باشه در حدی که فقط بوش بلندشه. نیاز نیست زیاد بمونه. دیگه حناش رنگ نداره😉) 📌کمر از شب قبل: زردهٔ تخم‌محلی + یک تکه چربی چرخ‌شده + چند تا خرما (که با چربی (دنبه) چرخ شده و کاملاً له شده) + پودر قرص کمر + پودر مورد. به چند مهرهٔ آخری و دنبالچه ببندید و تا صبح بمونه. «این کار برای تقویت کمر و مغز انجام می‌شه» 👈🏻 حواستون باشه کجا رو می‌بندید! ناحیهٔ لگن هست! بالاتر نبندید❗️ به هوای اینکه شکمم جمع بشه. بعدها ممکنه آسیب ببینید. (اگه مخلوط سفت شد کمی آب ولرم بریزید.) این کار رو در ۱۰ روز اول انجام بدید. اگه نشد دیگه حداقل بعد از حمام نفاس انجام بدید حتمااااااا.❗️ ♦️حمام زائو (نفاس) وقتی رفتین حمام روی یک پارچهٔ نخی تمیز یک زردهٔ تخم‌مرغ رسمی بذارید و بشینید روش.😅 رحم رو جمع و پاکسازی می‌کنه. 📌ماساژ حمام آسیاب شدهٔ سیاهدونه و اسپند + زردچوبه + روغن محلی. مخلوط کنید و تمام بدن زائو رو تو حمام گرم ماساژ بدین. (توجه کنید استفاده از این ترکیب رو با مشورت پزشک مطابق طبع خودتون انجام بدید.❗️) 📌خوب خودتون رو (خصوصاً سر و پا) بپوشونید حتی در هوای گرم. نگید این سوسول بازیا چیه وقت ندارم، شما چشم و چراغ خونه هستید.🤩 حتماً پاپوش نخی یا پشمی به پا کنید. 📌بعد از استحمام 👈🏻 فالوده سیب بخورید: سیب رنده‌شده + عسل + عرق بیدمشک + گلاب.😋 👈🏻 غذای اون روز زائو فقط کاچی😋 👈🏻 مخلوط قرص کمر و... هم بعد از استحمام ببندید. ♦️ایام شیردهی برای تقویت بنیه بدنی و بیشتر شدن شیر از اینها استفاده کنید: شیر بادام، آبگوشت با سرکه شیره، انواع آش با سبزی‌های کوهی خصوصاً غازیاغی، و چهار تخمه حاوی «بارهنگ + قدومه + تخم بالنگو + به دانه » ♦️ورزش بلافاصله بعد زایمان😂 ورزش‌های تقویت عضلات پا رو انجام بدید. و به مرور کم‌کم ورزش‌های مخصوص بعد زایمان رو تو برنامه‌تون، مثل غذاخوردن بچپونید.😉 ورزش کگل هر روز فراموش نشه.❗️ (حداااااکثر ۵۰ بار) پ.ن: مصرف عرقیات و گیاهان مثل مصرف دارو هست در استفاده از اون‌ها محتاط باشید.👌🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۱۰/۵ ساله، ۷ ساله، ۵/۵ ساله، ۲ ساله) چند روزی بود که دعوای بچه‌ها و حرف بد زدناشون خیلی اذیتم می‌کرد. از مامانم پرسیدم: «وقتی قاطی می‌کنن دیگه حواسشون به حرفایی که می‌زنن نیست. چی کار کنم؟» مامانم گفتن: «بهشون بگو به جای حرف بد بگن گوجه، خیار» رفتم تو فکر. طرح خوبی به نظر می‌رسید.👌🏻 اما برای ماندگاری‌ش باید یه کار اساسی می‌کردم. اولین باری که بعد از این سوال و جواب عصبانی شدم بدون هیچ خویشتن داری داد می‌زدم: «سیب، خیار، هلو» بچه‌ها با چشمای گرد نگاهم می‌کردن و احتمالاً پیش خودشون می‌گفتن مامان چی داره می‌گه؟😳 که علی گفت: «مامان حالت خوبه؟» منم خیلی راحت گفتم: « اصلاً از دست شما بچه‌های خیار حالم خوب نیست»😜 بعد که دید الان سوال پرسیدن فایده نداره بی‌خیال شد. اما مگه من بیخیال می‌شدم!؟ گفتم: «ازین به بعد شما هم به جای حرفای بد فقط می‌گین :سیب، خیار، گوجه» اونا هم حرفمو جدی نگرفتن و از خنده روی زمین پهن شدن.😂 بالاخره نوبت دعوای بچه‌ها رسید. علی بدون اجازه مداد ریحانه رو گرفته بود و تو دفترچه‌ش تمرین حروف الفبا کرده بود. و حالا با فوران آتشفشان ریحانه، گدازه‌های حرفِ زشتی، نوک زبونش بود که گفتم:« خیار، گوجه» اونم ادامه داد: «خیار، گوجه، کیوی، آلوچه» علی هم پشت سرش ادامه داد: «گوجهٔ گندیده، خیار گندیده...»🤭 من که از این ابتکار خنده‌م گرفته بود نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده. از خندهٔ من بچه‌ها هم خنده‌شون گرفت و همین به یه بازی لفظی تبدیل شد. پ.ن۱: شاید نشه جلوی بعضی رفتارها سد زد، اما می‌شه هدایتشون کرد به یه مسیر دیگه. پ.ن۲: ناگفته نماند که بعد از هر دعوا محمد حسین و سجاد دم یخچال صف می‌کشیدن و گوجه می‌خواستن.🤦🏻‍♀️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«معجزه‌ها شنیدم از این ماجرا...» (مامان آقا ۲۵، آقا ۲۰، خانم ۱۰، آقا ۵ ساله) روغن ریخته تمام حرکات و سکنات و ریز و درشت زندگی ماست؛ اگر خرج آقاجانمان نشود. شخصی به امام رضا گفت: «آقا جان دعایم کنید» امام مهربان ما فرمودند: «روزی ۱۰۰ بار!!!!! دعایت می‌کنم» امام حواسش به من هست، به ما به شما با اسم شناسنامه‌ای‌مان اما ما طفلان گریز پایی هستیم که نمی‌دانیم. همیشه خودم را مثل بچه‌های ۴ ساله در حرم مشهد می‌بینم که بچه می‌رود، از پدر و مادر دور می‌شود، و ذوق می‌کند ازین دوری... غافل ازینکه پدر و مادر مهربان قدم به قدم مراقب او هستند و لحظه‌ای چشم از او بر نمی‌دارند. ایمان دارم که آقا جانم حواسش به من هست به بچهٔ من، به سفرهٔ من، وگرنه دراین روزگار پر فتنهٔ بلاخیز آخر‌الزمان من چکاره ام اگر دستگیری امام نباشد؟! یادم باشد! می‌شود فرزندم ارتباط دلی تمام وقت با امام داشته باشد. وقتی من خانه‌ام را موکب ببینم و از کارهای روزانه غر نزنم. و فرزندم تفاوت این دو را از من مادر ببیند چه حس قشنگی نسبت به امام خواهد داشت؟! پدر شهیدی پسر ۱۱ ساله‌اش را دعوا کرده بود. نمی‌دانم کتک هم زده بود یا فقط تندی کرده بود. شب خواب حضرت ولیعصر را دیده بود که: «چرا با سرباز من تندی کرده‌ای؟» من مادر اگر فقط شک کنم، اگر فقط احتمال بدهم، این افراد حاضر در جامعهٔ خانوادهٔ من از من بیشتر و بهتر یار امام هستند، چه زیبا خدمت می‌کنم. راستی کسی را می‌شناسم که ایام حج که می‌شود، به‌ویژه روز یکم ذی‌الحجه، آش پشت پای حضرت ولیعصر را در خانه‌اش می‌پزد... با ذوق به بچه‌هایش می‌گوید: «ما امسال حاجی داریم... اماممان به حج مشرف می‌شوند این آش پشت‌پای حج امام است...» هر روز صبح بچه‌ها صدقه می‌دهند تا مسافر عزیز به سلامت باشند. زنان و مادرانی را سراغ دارم که هر صبح که بیدار می‌شوند، حضرت را به منزلشان دعوت می‌کنند و بعد طوری به کارهای خانه می‌پردازند که گویی مهمان عزیزی دارند و اما معجزه‌ها شنیدم از این ماجرا... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«یک شب خاطره انگیز» (مامان ۱۳، ۱۱، و ۹، ۶، ۳ ساله و ۲ ماهه) تولد هفتمین فرزندمون خییییییلی برام خاطره‌انگیز بود.😍 برای زایمان رفته بودم مشهد. از شهر ما تا مشهد فقط یک ساعت راهه. بچه‌ها رو گذاشتیم خونه و موقع خواب، همسایه‌مون لطف کردن و اومدن پیششون. فرداش که با نی‌نی وارد خونه شدیم، دچار شگفتانه گرفتگی شدیدی شدیم...😂 ✅ بچه‌ها با فشفشه به استقبالمون اومدن ✅ خونه رو حسابی مرتب کرده بودن ✅ ریسه‌های برقی خریده بودن و خونه رو تزئین کرده بودن ✅ یه کیک خوش مزه پخته و با خامه و اسمارتیز تزئین کرده بودن. ✅ شیر کاکائو آماده کرده بودن ✅ کادو برای زینب‌سادات یه پستونک خریده بودن که تو پاکت کادو گذاشته بودن... ✅ بعد هم کلی عکس گرفتن و همون شب پسرم یه کلیپ ساخت‌. خلاصه کلی من و پدر و نی‌نی رو غافلگیر کردن.😍🥰 به بچه‌ها گفتم من‌ دو شب نبودم، اینقدر شماها شکوفا شدید، حج واجب برم چی می‌شید!!😅 و دوتا نکته رو اون شب کشف کردم: اول اینکه به هشتمی فکر کردم.😉 و دیگه اینکه زینب‌سادات یک روزه از من‌ عزیزتره😂 می‌گین چرا؟ چون یه ماه قبلش که تولد من بود، هیچ اتفاق خاصی نیفتاد.🤪😝😜 خداروشکر که بچه‌ها روزبه‌روز بزرگتر می‌شن و از خدا می‌خوام همهٔ پدر و مادرها از بزرگ شدن و به ثمر رسیدن فرزندانشون لذت ببرن.🤲🏻 🌺💐💐 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«سهم من از حفظ زمین» (مامان ۱۷، ۱۰.۵، ۵.۵ و ۲ساله) بعد از تجربهٔ جذاااب به دنیا اومدن چهار تا بچه، این اولین تجربهٔ شیرخشک دادنم بود.🫢 به خاطر دلایلی و علی‌رغم میلمون شیرخشک رو جایگزین شیر مادر کردیم.😔 قبل از حلما کوچولو فکر می‌کردم بچهٔ شیرخشکی نهایت هفته‌ای دو سه تا قوطی شیرخشک نیاز داره.🤭 اما کم‌کم متوجه شدم که... نه‌خیر! تقریباً هر دو روز یه قوطی شیرخشک می‌خواد.🫠 از اونجایی که کار همیشگی من و بچه‌ها درست کردن کاردستی با بازیافتی هاست، دلم نمی‌اومد این‌همه قوطی رو دور بریزم.☺️😉 کم‌کم بالکن خونه پرررر از قوطی‌های شیرخشک شد. با قوطی‌ها کاردستی‌های مختلفی می‌شد درست کرد؛ جا مدادی رومیزی، جا برای برس‌ها، بازی پرتاب توپ (محمد ابراهیم قوطی‌ها رو می‌چید روی هم و با چند تا توپ نشونه گیری می‌کردیم)😍 اما با این حال تعداد زیادی قوطی باقی مونده بود. تابستون تصمیم گرفتم سبزیجات بکارم، و اتفاقاً از اون جایی که همهٔ گلدونامو پر از گلای بهاری کرده بودم، احتیاج به گلدون داشتم.🤔 دوتا راه داشتم؛ یا می شد از بازیافت قوطی‌ها بهترین بهره رو ببرم و یا اینکه گلدون‌های مورد نیازم رو بخرم. راه اول رو انتخاب کردم و رفتم و یه قوطی خیلی کوچیک رنگ، یه قلمو، چند متر سیم مفتول و مقداری خاک گلدون خریدم. این‌بار مامان خونه هوس کاردستی کرده بود😁، بچه‌ها رو یکی یکی از سرم باز کردم. دلم نمی‌خواست در این مرحله در ازای بازیافت قوطی چند دست لباس از دست بدم.🤪 بنابراین حلما رو خوابوندم، محمد ابراهیم رو فرستادم حیاط، زهرا و هلیا هم خونهٔ عزیزجون بودن.🤭 سریع قوطی‌ها رو رنگ زدم و چیدم تو بالکن تا خشک بشن. روز بعد با بچه‌ها مشغول خاک ریختن تو گلدون‌های جدیدمون شدیم، همهٔ گلدون‌ها که پر شدن، بذرا رو آروم ریختیم توی خاکشون. سیمای مفتول رو هم اندازه زدیم و برش کردیم و قوطیا رو به نردهٔ تراس وصل کردیم. با اسپری هم به همه‌شون آب دادیم.😍 حالا باید منتظر سبز شدنشون میموندیم. اما همچنان کلی قوطی شیرخشک هم باقی مونده بود، هم دوباره به قبلی‌ها اضافه می‌شد.🤷🏻‍♀️ محمد ابراهیم رو مسئول بردن زباله‌های بازیافتی‌مون قرار دادم تا کمی حس مسئولیت پذیری‌ش تقویت بشه. در ازای هر بار بردن کیسه‌های بزرگ به محل قرارمون با همسایه‌ها، بهش یه مبلغی دستمزد می‌دادیم. اینطوری که بدون اینکه خودش بدونه، با همسایه‌مون قرار گذاشته بودیم تا بعد تحویل گرفتن اون کیسه‌ها، بهش دستمزد بده‌.😉 برنامهٔ خیلی خوبی تو کوچه‌مون با همسایه‌ها داریم، بازیافتی‌ها رو جمع می‌کنیم خونهٔ یکی از همسایه‌ها که حیاط بزرگی دارن. سود حاصل از فروشش رو هم صرف امور فرهنگی مهدویت یا خیریه‌مون می‌کنیم. چون تعداد همسایه‌هایی که مشارکت می‌کنن خداروشکر زیاده، مبلغ قابل توجهی در ماه جمع می‌شه. خلاصه این قوطی‌ها تا الان برکت داشتن برامون.😅 تو خونهٔ ما هر جعبه‌ای از چند مرحله رد می‌شه تا برسه به زباله‌های بازیافتی. اول برای نقاشی، بعد برای کاردستی‌های حجمی مثل ماشین و تابلو برجسته با گل و گیاه و... بعد هم که مطمئن شدیم نمی‌شه بلای دیگه‌ای سرش آورد، می‌ره تو کیسه.😄 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«محیط سالم برای تربیت» (مامان ۱۵، ۱۳، ۱۰ و ۳ساله) - مامان تو رو خدا اگر مسئول پایه‌مون چیزی گفت شما هم گله نکنی ها! + باشه دخترم... سعی می‌کنم!🙄 و گفتگوی درونی من شروع شد؛ یعنی چی شده؟ دخترم چی کار کرده؟ برای چی مسئول پایه قرار ملاقات گذاشته؟ روز ملاقات فرا رسید و با کلی دلشوره به جلسه رفتم. مسئول پایه گفت: خانم بهتون تبریک می‌گم با دختری که تربیت کردید، پر از نشاط و هیجان باجنبه دارای روحیهٔ همکاری بالا که نشون می‌ده در محیط سالمی رشد کرده. تت و من متعجب از این همه تعریف بودم!🧐 گفتم فکر می‌کنم این موضوع برمی‌گرده به داداش‌های فاطمه. آخه فاطمه سه تا داداش کوچیک‌تر از خودش داره و همین محیط خونه رو شلوغ و پر چالش کرده، ظرفیت فاطمه جان رو بالا برده و می‌تونه با شرایط مختلف کنار بیاد. مسئول پایه هم با تأیید سر به حرفام گوش می‌داد. بعد پرسید خب فاطمه جان برای درسش چی کار می کنه؟ گفتم فاطمه حتی اتاق شخصی هم نداره. میز تحریرش وسط هاله و تو همین شلوغی درس می‌خونه. خسته که می‌شه می‌ره با برادراش کشتی می‌گیره و گاهی هم کار به دعوا می‌کشه.😄 توصیه می‌کنن بعد از فعالیت ذهنی، فعالیت جسمی داشته باشید و بعد استراحت کنید، که شرایطش برای فاطمه کاملاً مهیاست. مسئول پایه با تعجب نگاه می‌کرد و انگار دلش می‌خواست بازم از شرایط زندگی ما بشنوه. اینکه بچه‌ها تو خونه های پرجمعیت رشد سالم و متعادلی داشته باشن و دچار آسیب‌های رفاه‌زدگی نشن، تا همین چند سال پیش یه اتفاق طبیعی بود. ولی الان متأسفانه شبیه یه شرایط خاص و نادر به نظر میاد. دلشورهٔ اول صبح جای خودش رو به رضایت عمیقی داد و الحمدلله گویان به خونه برگشتم💛. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«ما یتیم‌های مقا‌ومتیم» (مامان ۷، ۵، ۳ و ۱ساله) چند سال پیش رفته بودم رشت پیش زنداییم که روزای آخر بارداری و زایمان کنار دستشون باشم. همون جا یه عزیزی یه کتاب بهم هدیه داد، زندگی‌نامه شهید طیب بود❤️. بهم گفت ما همه یه رفیق شهید داریم. به نظرم جالب اومد، منم که تو عالم نوجوونی و رفیق بازی سر می‌کردم، با خودم گفتم چه رفیقی بهتر از شهدا؟🥰 خیلی تجربهٔ خوبی بود برام. اون‌روزا خبر نداشتم ۹ سال بعد خودم مادر ۴ تا بچه شدم و قراره عزیزایی رو از دست بدیم که هر کدومشون برامون بیشتر از یه پدر، پدری کرده و عزیزه💔. حالا دیگه همه به جای رفیق شهید،‌ پدر شهید داریم🥺، اونم نه فقط یکی بابا قاسم بابا ابراهیم بابا اسماعیل بابا سید حسن بابا یحیی بابا... ان‌قدر فاصلهٔ بین پر کشیدنشون کمه که هنوز از بهت و دلتنگی یکی‌شون در نیومدیم، داغ یکی دیگه می شینه رو دلمون❤️‍🔥. حالا دیگه نگران قصه‌های شبونهٔ بچه‌ها نیستم... کلی بابای شهید دارم که می‌تونن قهرمان قصه‌های پسرام باشن💝. قهرمانای واقعی که رشادت‌ها و پهلوونی‌شون تو هیچ یک از قصه‌های تخیلی هم پیدا نمی‌شه... می‌گن خدا به یتیم نگاه ویژه داره🥺 به دلش نگاه می‌کنه❤️‍🩹 خدایا ما همه یتیمای مقاومتیم💔 عزیزترین و بهترین پدرامونو از دست دادیم😭 دست نوازش و لحن مهربون هیچ کس نمی‌تونه آروممون کنه الا شنیدن: 💚انا المهدی💚 گر پدر رفت تفنگ پدری هست هنوز پسری هست هنوز و چه بیچاره‌ست دشمنی که با پر پر کردن پدرامون می‌خواد ما رو شکست بده... نمی‌دونه مبارزای اصلی‌ش مادرایی هستن که تو گوشه و کنار عالم بی‌خبر و بی‌صدا مشغول تربیت سربازن. سربازایی که هر کدومش به تنهایی می‌تونه خواب رو از چشماشون بگیره... کاش یکی به گوشش برسونه: مادرایی که زمان طاغوت سرباز تربیت کردن، همت و باکری و حاج قاسم و شهید رئیسی تحویل دادن. نسلی که زیر سایهٔ سید علی تربیت می‌شه و قهرمان قصه‌های مادراشون، باباهای شهیدن، خیلی براتون خطرناک‌تره💪🏻. اون مادرا برا سپاه سید علی سرباز تربیت کردن، ما داریم برای سپاه امام زمانمون (عجل‌الله‌تعالی) لشکر مهیا می‌کنیم ان شاءالله💪🏻. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
برای تغییر کابینت‌های زیرزمین، یه نصاب برچسب اومده بود خونه‌مون. محمدمهدی گفت مامان منم می‌خوام پایین بمونم یاد بگیرم.😃 و با اجازه‌ی آقای نصاب، پایین موند. موقع اذون ظهر اومد بالا و گفت مامان، آقا سجاده میخواد که نماز بخونه. سجاده دادم و رفت. وقتی کارشون تموم شد و می‌خواستیم تسویه کنیم، گفتند پنجاه هزار تومن از مبلغ کم کنید. هدیهٔ گل پسرتون که موقع اذون وضو گرفت و نماز خوند.😊 ما هم با اون مبلغ، برای خودش مداد و دفتر گرفتیم تا شیرینی هدیهٔ نمازش رو چشیده باشه.😍 (مامان ۵.۵ ۲.۵، ۴ ساله و ۸ ماهه) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍃🍃🍃 (مامان ۱۲، ۹، و ۴ ساله) می‌بافم دانه به دانه و خیالم را به رج به رج‌های کلاه می‌دوزم.😌 کلاهم بر سر نوجوانی باشد هم‌قد و قواره مهدی پسر شهید رضا عواضه و شهیده کرباسی. پسری با افق‌های دید روشن و امیدوار و پیوسته به مقاومت‌. می‌بافم و می‌دوزم با همه‌ی مشغله‌ام. می‌بافم با کودکانی که مدام کارم دارند. می‌بافم با اینکه نصف روز سرکار هستم. می‌بافم با اینکه سالهاست به خاطر سر شلوغم بافتنی را کنار گذاشته بودم. می‌بافم به عشق مقاومت می‌بافم به عشق سید حسن می‌بافم به صلابت یحیی می‌بافم به مظلومیت سید هاشم می‌بافم به غریبی اسماعیل هنیه می‌بافم تا شاید کسی را گرم کند که خانه اش را شقی‌ترین عالمیان خراب کرده و هیچ ندارد، باز میگوید فدای سر مقاومت. می‌بافم شاید سر و گوش رزمنده‌ای را در جبهه مقاومت گرم نگه دارد با دانه دانه‌های عشقی که در دل دارم و در دل کودکانم می‌کارم. مولایم فرمود با همه امکاناتمان... هر چه گشتم دور و برم به جز اندک پس انداز و دو تکه طلا هیچ نداشتم. وقتی از آنها گذشتم کم کم انگار افق ها باز شد.✨ کاموا دارم زیاد.... پارچه ندوخته دارم زیاد... چادر مشکی دارم زیاد... دانش آموزانی پاک و معصوم دارم زیاد... فرزند دارم زیاد... خدایا می‌شود اینها را از ما بپذیری؟🌱 می‌شود مادری ما را جهاد حساب کنی؟ همین شستن ظرف و جمع کردن خانه و... می‌شود روزی ما هم‌ در راه شستن لباس کودکانمان شهید شویم؟ مثل آرزو ...💖 دست در دست عشق... برای آرما‌ن‌مان... پ.ن: حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «بر همه‌ی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب‌الله سرافراز بایستند.» 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
فاطمه و معصومه زهرا اخیرا از دوستاشون یاد گرفتن که موقع تعجب و تحسین بگن اوه مای گاد! رقیه هم ازشون یاد گرفته. چند روز پیش بزرگترا مدرسه بودن. برای رقیه غذا کشیدم، می‌خواست بگه اوه مای گاد چقدر خوشمزه است. ولی یادش نبود. یه کم با خودش کلنجار رفت و فکر کرد و یهو یادش اومد! خیلی با ژست و خارجی‌طور غذاشو بو کرد و گفت اومممممم ... مای بارِد!😂 (مامان فاطمه ۱۰ ساله، معصومه‌زهرا ۷ ساله. رقیه ۴ ساله و محمدعباس ۱/۵ ساله) 😅 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif