eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.8هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
193 ویدیو
37 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
عزیزای دلم لباس بپوشید بریم پارک😍😃 ناظر اول: «خودشون؟؟؟😏» - بله!😍 رضا لباسش رو برعکس پوشید⁦🤦🏻‍♀️⁩🆘 ناظر دوم: «خب وقتی وظیفه‌ی خودتو محول می‌کنی به بچه‌ی سه، چهار ساله همین می‌شه دیگه!» - نفرمایید☺️ بزرگ شدن ماشاءالله! کم کم یاد می‌گیرن😉 و می‌رم رضا رو راهنمایی می‌کنم، کمکش می‌کنم درست بپوشه...⁦👌🏻⁩ طاها تیشرت👚 تابستانی پوشیده،⁦🤦🏻‍♀️⁩ هنوزم جورابش رو پیدا نکرده!🙃 ای واااای! الان ناظر اول مسلسل رو برمی‌داره!😱😂 _طاها جونم مگه وقتی درآوردی سرجاش نذاشتی؟! ⁦👦🏻⁩:نمی‌دونم یادم نمیاد⁦🤷🏻‍♂️⁩ بیا باهم بگردیم پیداش کنیم🔍 این دفعه حواست باشه مامانی😚 اگه دیرمون بشه ممکنه نتونیم بریم پارک!😯 ناظر اول: «مگه خودت لباساشونو مرتب سرجاش نمی‌ذاری؟!😕» - نه!🙂 خودشون می‌ذارن. اول راهن! کم‌کم رو ریل می‌افتن☺️ می‌خوای یه لباس گرم بپوشی؟ سردت بشه باید سریع برگردیما!! ⁦👦🏻⁩: نه! من اینو دوست دارم😃 ناظر دوم: « این جوری بچه‌داری می‌کنی که هی بچه میاری دیگه!😒 بچه‌داری که این‌جور نیست! بچه رو سرما می‌دی!😠 - براش لباس برمی‌دارم حواسم هست☺️ (البته قیافه‌ی درونم این شکلیه:😒😤) چندماه بعد... عزیزای دلم لباس بپوشید بریم پارک😍 ناظر اول: «هنوز مادری یاد نگرفتی؟! هربار باید کلی معطل لباس پوشیدن بچه‌ها بشی؟؟ چقدر بهشون فشار میاری!!!»🙄 - فشار؟! بچه‌ها این رو پذیرفتن که خودشون بپوشن.🧦👟👕👖 و احساس فشار نمی‌کنن!😌 فقط گاااهی خسته‌ن می‌رم کمکشون🤗 سرم رو برمی‌گردونم می‌بینم گل پسرا مرتب لباسای مناسب پارک پوشیدن⁦👌🏻⁩ و داداش یه سال و نیمه‌شون هم به تقلید ازشون، به سختی داره تلاش می‌کنه خودش لباس بپوشه.😆 به‌به! چه پسرایی😍 چه مرتب! ماشاءالله😘 توی دلم و اعتماد به نفسشون رو هم تحسین می‌کنم😌 و بابت نسبی خودم خوشحالم😜 برید داداشتونم کمک کنید😝👏👏 ناظر اول:😏 ناظر دوم:😕 حین بیرون رفتن از خونه، کودک ۴ ساله‌ی همسایه رو می‌بینیم در حالیکه در انتظار مادره برای پوشیدن کفش... پ.ن۱: لازم نیست دائم با اطرافیان مجادله کنیم! جملات کوتاه و مؤدبانه کافیه😊 قرار نیست کتاب گویا باشیم😂 زمان همه چیز رو حل می‌کنه😃 پ.ن۲: بچه‌ها معمولا از دو سالگی همراه مادر و به مرور، تنهایی لباس می‌پوشن. لباس‌های بیرون کمی سخت‌تره🤪 نکته‌ی مهم صبوری و فرصت تجربه دادنه.⁦👌🏻⁩ فراموش نکنیم بالأخره همه یاد می‌گیرن خودشون لباساشونو بپوشن😅 پ.ن۳: این خاطرات مربوط به قبل شیوع کروناست😉 🍀🍀🍀 *کانال مادران شریف ایران زمین* @madaran_sharif
(مامان مشکات ۹ساله، زهرا ۷ساله، محمدحسین ۵ساله، فاطمه بشری ١/۵ساله ) کودکی نوجوانی و حتی سالهای اول ازدواجم... چقددددر خجالتی، مظلوم، ساکت و وابسته بودم! حتی برای نیازهای اساسی خودم هم روم نمیشد با کسی صحبت کنم.😒 مثلا ابتدایی بودم رفتیم خونه مادربزرگ خدابیامرزم سر سفره، مادربزرگم دید توی خورش قاشق نیست و قاشق خودشم استفاده شده بود. قاشق منو برداشت و باهاش خورش کشید و فراموش کرد قاشقم رو برگردونه.🤨 خلاصه منم روم نشد بگم قاشقم رو بده یا خودم بردارم! و دقایقی بعد... گفتن چرا نمیخوری؟! و باز روم نشد بگم قاشق ندارم.😕 گفتم میل ندارم با وجود اصرار فراوانشون دیگه خجالت کشیدم بیام سر سفره.😢 همچین دختر عجیبی بودم!😕🤣 یا مثلا اوایل ازدواج، هرروز با دوستم میرفتیم حوزه و مسیرمون یکی بود. بلد نبودم حتی از خیابون رد بشم! نمیدونستم چطور با کارت اتوبوس هزینه رو بپردازم.😬 تلفن صحبت کردنم که داغون بود مثلا یه‌بار زنگ زدم ۱۱۸که شماره تلفن خونه دوستم رو بگیرم. گفتم ببخشید آقا ... هی اون منتظر منم سکوت....😶 دوباره میگه بفرمایید! گفتم شماره خونه سارا رسولی رو میخوام. میگه سارا رسولی خونه به نام خودشه که من بتونم شماره بدم؟😏 گفتم نه بعیده، حتما به نام باباشه🤓 طفلی کامل مشخص بود داره پشت تلفن خودشو میزنه.🤕 اصلا هم بلد نبودم پشت تلفن احوالپرسی کنم! برای همین تا کسی زنگ میزد من میپریدم داخل محل استراحت و تفکر(مستراح خودمون) و میگفتم من دستم بنده!😂 یا اوایل ازدواجم هرکی زنگ میزد دعا میکردم اشتباه گرفته باشه.😜 کارنامه روابط اجتماعیم: دوست یابی: صفر صحبت در جمع با ارفاق(بابت سلام و خداحافظی): 2 شنوندگی: 3 خلاصه اصلا اهل تعارفات و زبون ریختن و هم صحبتی نبودم. تا اینکه خدای مهربان در حق من لطف کرد و من رو به روز رسانی کرده و یه نسخه جدید از من تحویل خانواده، همسر، اقوام، دوستان و آشنایان داد.😅 حالا یه جوری شدم ملت باید منو جمع کنن! توی مجالس نوبتی کنار افراد میشینم و تخلیه ی اطلاعاتیشون میکنم.😎 همسرم هم که میگه اگه به خودت باشه دیگه باید بگردم پیدات کنم بس که کالسکه برمیدارم با بچه ها میزنیم بیرون، خونه‌ی این و اون.😄 چطور شد اینطور شد؟! ادامه دارد... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان مشکات ۹ساله، زهرا ۷ساله، محمدحسین ۵ساله، فاطمه بشری ١/۵ساله ) ماجرا از روزی شروع شد که فهمیدم یه مهمون تو راه دارم... یه فرشته کوچولو😍 از حوزه برمیگشتم و میدونستم چیزی تو خونه نداریم! اگه پای بچه‌م در میون نبود قطعا تا شب گرسنه میموندم تا آقای خونه خرید کنه! اما مجبور شدم با ترس و لرز برم و یه کم خرید کنم. پول کم نیارم؟ چطور قیمت رو بپرسم؟ ضایع نشم؟ برای اولین بار خوب بود و ترسم ریخت و الحمدلله کم کم با ورود تک تک بچه‌ها گسترش پیدا کرد👌 خیلی‌ها مثل من تو یه شهر غریبن، یا شوهرشون خیلی سرشلوغه😞 و مجبورن برن تو اجتماع و یه سری کارا رو انجام بدن. مرکز بهداشت درمانگاه کارهای اداری و... یه بانوی مستقل، حاوی مقادیر ‌‌زیادی اعتماد به نفس هست.😄 که سر بزنگاه ازش به خوبی استفاده می‌کنه که من اصلاً نداشتم.😞 اما سعی کردم کم‌کم هرکاری رو بلد نیستم بپرسم و یاد بگیرم! یا اگه واقعا نتونستم و کمک لازم داشتم خیلی راحت بیان کنم.😊 اینطور نیست که مجبور باشم تنهایی از پس همهٔ کارا بربیام! بچه ها هم ازم یاد گرفتن👌 اولین بار موقع استفاده از کارتخوان خیلی احساس نیاز به حضور یه همراه می‌کردم.😅 اما اعلام کردم که آقا من تا حالا با این دستگاه کار نکردم! لطفا راهنماییم کنید! موقع رد شدن از خیابون، صبر کردم تا خیابون خلوت بشه و بعد از یکی کمک گرفتم:😁👌🏻 ببخشید من نمی‌تونم ۴ تا بچه رو باهم رد کنم، می‌شه لطفاً شما دست 2تاشون رو بگیرید؟ این قبیل کمک گرفتن‌ها برای من ننگ نیست😉 و در ضمن هر کاری یه بار اول داره👌🏻 که تا انجام نشه ادامه‌دار نمی‌شه، پس برای بار اول قدم برداشتم💪🏻 تا کم‌کم راه و چاه رو یاد بگیرم. یه روز که با همسرم دم عابربانک توقف کردیم تا مبلغی واریز کنن منم سرک کشیدم تا یاد بگیرم! شاید یه روز به کارم بیاد! البته گفتم فکر نکنی این کارا رو از این به بعد میتونی به من بسپریا!😜 یه بار تلاش کردم خودم اسنپ بگیرم و آدرس‌ها رو از روی نقشه پیدا کردم و تمرین کردم تا به مشکل نخورم. فاکتورهای خرید رو با دقت می‌دیدم تا از قیمت‌ها سر در بیارم و مثل غارنشینان گرامی نباشم.😅 تلاش کردم بخشی از کارهای اداری یا نوبت گرفتن از دکتر رو خودم به‌عهده بگیرم و روی ذهن خودم کار کردم تا از سوال پرسیدن برای یادگیری، خجالت نکشم. و اینجوری روزانه تلاش کردم بخش کوچکی از این وابستگی‌م رو کمرنگ کنم... با کارهایی مثل پیاده‌روی بدون همسر، قیمت گرفتن اجناس و درخواست تخفیف (البته فروشنده خانم باشه😉) تا کمی دست و پا دار بشم. پ.ن: امام علی(علیه‌السلام): إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ. (حکمت ١٧۵نهج‌اابلاغه) هنگامى كه از چيزى (زياد) مى‌ترسى خود را در آن بيفكن، چرا كه سختى پرهيز از آن، از آنچه مى‌ترسى بيشتر است. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif