eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.8هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
193 ویدیو
37 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
«سهم من از جهاد» (مامان ۲ساله) دست‌های کوچکش را می‌گیرم. دلم‌ برایش می‌سوزد... چند وقت یک بار می‌بیند که مادرش گوشه‌ای از مبل کز کرده و بر خلاف همیشه زل زده است به تلوزیون و اشک می‌ریزد...😢 این بار زبان باز کرده، بیشتر می‌فهمد. می‌پرسد که چه شده؟ چه بگویم؟ دست‌های کوچکش را می‌گیرم. می‌گویم بیا با هم دعا بخوانیم. گوش می‌کند و من عظم‌البلا را با اشک می‌خوانم😭. چند دقیقه بعد دوباره مادرش را می‌بیند که گریه‌اش شدت گرفته. به تلوزیون نگاه می‌کند و می‌پرسد این آقا کیه؟ چه بگویم مادر؟ چطور مفهوم شهادت و استقامت را در حد فهم یک کودک دو ساله دربیاورم؟ واژه‌هایم را بالا پایین می‌کنم و می‌گویم او یکی از بهترین و مهربان‌ترین آدم‌ها بود که اسرائیل او را شهید کرده😢. دیگر ادامه نمی‌دهم، همین‌قدر را هم نمی‌دانم فهمیده یا نه. دوباره به تلوزیون نگاه می‌کند. می‌پرسد شهید؟ منتظر توضیحی از من است که بگویم شهید یعنی چه. نمی‌دانم چه بگویم. تایید می‌کنم که بله شهید شده است. نگاهی می‌کند و می‌گوید مرگ بر اسرائیل! اشکم دوباره جاری می‌شود. آره مامان مرگ بر اسرائیل! خودت نمی‌دانی اما نیمی از این عمر دو ساله‌ات را با بغض اسرائیل شیر خورده‌ای. در تک تک روزهای آغازین عملیات طوفان‌الاقصی، با اشک بر مظلومیت کودکان غزه شیرت داده‌ام. خودت نمی‌دانی اما بارها وقتی روی دستم خواب بودی، تصاویر مادران فلسطینی جلوی چشمم آمده که کودکان بی‌جانشان را در آغوش می‌گیرند🥺. خودت نمی‌دانی ولی من بذر بغض این خون‌خواران را در تو کاشته‌ام و آن‌قدر آن را آبیاری خواهم کرد تا از تو رزمندهٔ تمام عیاری بسازد. رزمنده‌ای مثل شهید امروز که گفته بود با غم فلسطین بزرگ شده است... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«همکاری خانوادگی برای از پوشک گرفتن!» (مامان ۵سال و ۸ماهه، ۴سال و ۳ماهه، ۲سال و ۸ماهه، ۸ماهه) محمدسجاد رو که می‌خواستم از پوشک بگیرم، کلی اضطراب داشتم که با وجود محمدجوادی که همه‌ش شیر👩🏻‍🍼 می‌خواد و بغلم می‌خوابه، چیکار میخوام بکنم؟!🧐 اما شکر خدا خیلی خوب پیش رفت. هم خودش خوب همکاری کرد هم آبجی و داداش بزرگش😌 محمدمهدی بهش یادآوری می‌کرد بره دستشویی و حتی خودش میبردش و بعد هم بهش جایزه نخود و کشمش و انجیر میداد 😋 بعد هم آبجی و داداش تشویقش کردن که خودش بره دستشویی و حتی به من می‌گفتن شما چرا می‌بریش؟! محمدسجاد خودش می‌تونه بره😉💪🏻 و محمدسجاد از اون موقع داره تنها می‌ره و خودش رو می‌شوره. بدون یادآوری... تازه منم که می‌رم، می‌گه: شما نیا😅 البته نشتی💦 خیلی کمی هم داشت... من خیلی نگران غول از پوشک گرفتن بودم. ولی با وجود این فرشته‌ها😇 همه چی غیر قابل پیش‌بینی می‌شه😎. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
برای تغییر کابینت‌های زیرزمین، یه نصاب برچسب اومده بود خونه‌مون. محمدمهدی گفت مامان منم می‌خوام پایین بمونم یاد بگیرم.😃 و با اجازه‌ی آقای نصاب، پایین موند. موقع اذون ظهر اومد بالا و گفت مامان، آقا سجاده میخواد که نماز بخونه. سجاده دادم و رفت. وقتی کارشون تموم شد و می‌خواستیم تسویه کنیم، گفتند پنجاه هزار تومن از مبلغ کم کنید. هدیهٔ گل پسرتون که موقع اذون وضو گرفت و نماز خوند.😊 ما هم با اون مبلغ، برای خودش مداد و دفتر گرفتیم تا شیرینی هدیهٔ نمازش رو چشیده باشه.😍 (مامان ۵.۵ ۲.۵، ۴ ساله و ۸ ماهه) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«با یک تیر، دو نشون: فروش و تبیین» (مامان ۹ساله، ۶ساله، و ۳ ساله و ) این اتفاقات یک سال اخیر قلب هر مسلمونی رو تکون می‌ده و غمگین می‌کنه. وقتی رهبر عزیزتر از جانم‌ امر کردن که بر همه فرض است، دیگه حکم صادر شد☺️. اولین فکرم این بوده که از من مادر چه کاری بر میاد؟ احساس کردم بزرگترین مساله‌ای که می‌تونیم پیگیرش باشیم، روشن سازی فضای جنگ بین حق و باطل هست، اینکه حملات اسرائیل به محور مقاومت ارتباط مستقیمی با موجودیت ما و اسلام و مسلمونا داره و این رو باید برای هم‌شهری‌هام تبیین کنم. تصمیم گرفتیم با ایجاد یک یا چند بازارچه به نفع مقاومت به اهداف تبیینی خودمون برسیم و کار‌مون رو به صورت گروهی با جمعی از مادران‌ گروه مادرانهٔ قم شروع کردیم. ما یک‌ گروه مادرانه از مادران انقلابی هستیم که می‌خوایم در کنار وظیفهٔ خطیر فرزند پروری، در جایگاه اجتماعی خودمون هم موثر و تاثیرگذار عمل‌ کنیم و تا جایی که امکانات مادری‌مون اجازه می‌دن، کنش‌گری اجتماعی در راستای اهداف انقلابی‌مون داشته باشیم😇. همهٔ اون چیزی که داشتیم رو وسط گذاشتیم، از توانمندی‌های فردی‌مون گرفته تا توانایی مالی‌مون. وسایلی رو برای بازارچهٔ مقاومت مهیا کردیم (عطر، کارهای رزین، صابون‌های معطر، شمع، بافتنی، حلوا عربی، مافین، آش، سمبوسه، پیراشکی و دونات، پفیلا، پونه کوهی و...) حدوداً دو هفته زمان برد تا به مرحلهٔ اجرا برسیم. تو گروه مادرانه‌مون، همهٔ کارها با محوریت فرزندانمون صورت می‌گیره😉🥰. اصلاً بچه‌ها بخشی از هر فعالیتی هستن تا هم‌ ما یادمون باشه که اولین و مهم‌ترین وظیفه‌مون فرزندانمون هستند و هم بچه‌هامون در متن ماجرا رشد و بالندگی داشته باشن و در عمل کنشگر و انقلابی بار بیان ان‌شاءالله💛. بچه‌ها باتوجه به سن و توانایی‌هاشون، نقش و حضور فعال در فعالیت‌های ما دارن، چه در آماده‌سازی قبل از برنامه، چه در حین فعالیت‌هامون. برای بازارچه‌مون سعی کردیم‌ مکانی رو انتخاب کنیم‌ که هر نوع قشر و سنی رو در بر بگیره😉 و البته بیشتر مخاطبین ما خانم ها بودند، یعنی پارک بانوان. مبلغ خوب و قابل توجهی با توجه به توانمندی ما جمع شد الحمدلله، که تقدیم به دفتر حضرت آقا شد. دوستان تبیین‌گر گروهمون با روش‌های جذابی در راستای تبیین فعالیت داشتن و بازخوردها مطلوب بوده، خصوصاً با نسل جدید و دانش‌آموزانمون که صحبت داشتیم، به اینده امیدوار شدیم الحمدلله😍. اگر باز هم‌ بتونیم در نقاط مختلف شهر ادامه می‌دیم ان شاءالله و هرکار دیگه‌ای که بدونیم می‌تونیم در اون جایگاه اثرگذار باشیم. در کل از هر کاری که در راستا و توان مادری کردنمون باشه، دریغ نمی‌کنیم ان شاءالله. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«مکاشفاتی با طعم کنکور» (مامان ۱۰ ۶/۵ و حسن ۲.۵ ساله) شماره صندلی‌ها را چک می‌کنم. نمی دانم دلم می‌خواهد پیدایش کنم یا نه؟ پاهایم یاری نمی‌کند. چرا دستشوییم گرفته است؟ از وقتی بیدار شدم این دفعه چندم هست؟ چم شده؟ سه رقم آخر برچسب‌های روی صندلی را نگاه می‌کنم .این هم نیست!دوباره به سه رقم آخر کارتم زل می‌زنم ۹۲۱ !چرا حالا فرد؟ من عاشق زوج بودم .اگر هم قرار بود فرد باشد کاش ۵ یا ۷ بود. از بچگی این‌ها برایمان عدد مقدسی بودند. خرافاتی نیستم اما توی این شرایط دنبال بهانه‌ای برای توسل هستم. مسخره است خنده‌ام می‌گیرد انگار یک عدد مقدسی نیست. قربان امام علی بروم برای توسل از ایشان چه کسی  بهتر  است؟ ای بابا چرا این صندلی پیدا نمی‌شود ؟ مراقب دم در گفته بود از عدد ۵۲۳۰ تا ۶۱۲۰ طبقه سوم هست همان موقع  توی دلم  غر زدم که چقدر بی‌سلیقه چه جوری صندلی‌ها را چیده اند ؟چقدر غیر رند !مرض قرینگی و رندی و زوجی اینجا بیشتر از همیشه بالا زده بود. آنهمه عجله‌ای پله‌های سه طبقه را بالا آمده بودم جوری که قلبم مثل کلون در کوبیده می‌شد که مثلاً  قبل از بقیه صندلیم را پیدا کنم. دارم کم کم عصبی می‌شوم. از نفس کشیدنم می‌فهمم مثل گنجشکی که تازه از تخم بیرون پریده باشد تند تند دهنم را باز و بسته می‌کنم . همیشه وقتی به این حال می‌افتم سوالی که از ذهنم رد می‌شود این است که کارکرد دماغ پس چیست؟ انگار جلوی ورودیش را با بتن بسته‌اند و هیچ هوایی از آن رد نمی‌شود. اشتباه کردم باید تا لحظه آخر پایین می‌ماندم کلی مطلب نخوانده لحظه آخری داشتم لااقل قانون تملک آپارتمان‌ها را مرور می‌کردم. ماده ۹ آن کلی نکته داشت کنارش پر از هایلایت و ستاره بود که مثلاً نکاتش را حفظ کنم، فایده نکرده بود .بیخیالش شدم و سپردمش به معجزه حفظ لحظات پشت در امتحان . زمان لیسانس کشف کرده بودم انگار قفل صندوقچه مغز با ورد اسرارآمیزی پشت در امتحان باز می‌شد هرچه که روزها برای حفظ کردنش تلاش کرده بودی و نتیجه نداده بود در کسری از ثانیه در این لحظات طلایی درون صندوقچه مغز ریخته می‌شد. فقط مشکلش این بود که وقتی بیرون می‌آمدی دیگر هیچی از آن مطالب یادت نمی‌ماند . مهم نیست این کنکور لعنتی را بگذرانم بعدش دوباره میشینم سر درس‌ها و عمیق می‌خوانم. دختران مجرد فارغ البال چند ماهی توی کتابخانه اطراق می‌کنند و صبح تا شب درس می‌خوانند با این حال سال اول را دست گرمی در کنکور  شرکت می‌کنند .آخر چه کسی را دیده‌ای که سال اول قبول شود؟آنهم با وضع درس خواندن تو وسط زمین فوتبال پسرها که گاهاً به تشک کشتی تبدیل می‌شد یک قانون با این دست و جزوه‌ای با آن دست گرفتی و دلت خوش است که مثلاً تفاوت مزارعه و مساقات را یاد گرفته‌ای! حالا باز اگر دختر بودند قاطی خاله بازی‌هایشان شاید ۴ تا ماده و تبصره داخل مغزت فرو میرفت. انصاف حکم می‌کند که برای داوطلبان مادری که فرزند پسر دارند سهمیه قبولی جدا در کنار ایثارگران و فرزندان شهدا در نظر گرفته می‌شد. حرفا در ذهنم ردیف شده اند و مثل قطار نشخوار ذهنی شروع به حرکت کرده بود. زجری که این هفته آخر کشیدی از استرس و اشک‌هایی که از دیشب تا صبح از چشمانت بی‌اختیار می‌آمد جوان را پیر می‌کند. ارزشش را داشت؟ فقط خواستی به اطرافیانت بقبولانی که تو هنوز همان دختری هستی که دست به هر کاری بزند از پسش به بهترین نحو بر می‌آید؟ با صدای میشه برید کنار به خودم می‌آیم جلوی صندلی خانمی ایستاده‌ام که سن مادرم را داشت. چه کنکور عجیبی است طیف سنی رقبایم عجیب است برخی جای مادرم هستند و برخی جای دخترم! و من نمی‌دانم دقیقا کجای این طیف قرار دارم؟ ساعت را نگاه می‌کنم چیزی به شروع آزمون نمانده است.رختهای داخل شکمم شدیدتر چنگ می‌خورند.  بلاخره صندلیم کنج راهرو رخ نشانم می‌دهد.جای استراتژیک خوبی است همه را می‌توانم زیر نظر داشته باشم .چهار تا مداد و پاک کن بچگانه خرسی شکلم را روی میز می‌گذارم. عمداً می‌خواستم مادرانگی‌ام را با آن پاک کن به رخ همه بکشانم و خط قرمزی بین خودم و بقیه بکشم و بگویم من را با خودتان قیاس نکنید من با این شرایط درس خوانده‌ام . خبری از هایلایترهای رنگی و خودکارها و استیکر های رنگی روی میز تحریر در کنج کتابخانه نبوده و من  وسط یک مشت ماشین و اسباب بازی جزوه‌هایم را پهن می‌کردم و زیر مطالب مهم را با مداد رنگی پسرها خط می‌کشیدم. هرچند که از قبل پسرها زحمت کشیده بودند و کل جزوه را برایم  رنگ کرده بودند. چقدر پسر بزرگم سر آن پاک کن خرسی شکل اشک ریخت که مال من باشد و من استوار و قاطع گفتم:" نه این یکی دیگر مال من است و سرمدادی دایناسور شکل سبز رنگم را بهش داده بودم .چه کسی باور می کند تست مدنی ۸ و مبحث ارث را می شود با چنین دایناسور خندانی بزند! ادامه دارد... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif