.
#ش_فرهنگ
(مامان #حسین ۶ساله، #امیرعباس ٢.۵ساله، #فاطمه ١.۵ساله، #زینب ٢٠روزه💝)
گوشهٔ چشمم رو که باز میکنم نور میزنه توی مردمک چشمم،
کمکم چشمم رو باز میکنم و منتظرم بازم بیاد.
چهرهش مهربونه.☺️
بوی پیراهنش منو یاد همونجا که ازش دور شدم میندازه...
و حس آرامش...
اسمشو چی گفتن؟!
آهان مماممان... اسمشم قشنگه
خلاصه دوستش دارم.❤️
میخوام صداش کنم بیاد باز ببینمش.
نگاهش با من مهربونه.
اااومد چقدر مراقبمه!
ئه من که هنوز صداش نکردم!
ذهنمو میخونه؟! یا من بلند حرف زدم؟!
خداروشکر بغلم کرد. هم گشنهم شده بود و هم از بس سقف رو نگاه کردم خسته شدم! سفید هم شد رنگ!
سلام دختر قشنگ مامان، کی بیدار شدی دخترکم؟
مامان قربونت بشه بیا بغل مامانی حتما گشنهای فدات بشم.😚
مامانی برادرهام کجان؟! ما باهم اون بالا خیلی بازی میکردیم اینجا هم مثل همونجا خیلی مراقبم هستن.☺️
پسرا بیاین آبجی خانوم بیدار شده...
آهان داداش بزرگم اومد. الهی آبجی قربونت بشه صبحت به خیر.😍
صدامو نمیشنوه
بذار یه لبخند براش بزنم.... 👶🏻
فاطمه خانمم، آبجی گلم خوش اومده قربون اون دستای کوچولوت بشم.
داداش امیرعباسم هم اومد قربونش بشم
ما تا این آخرها باهم بودیم.
وقتی قرار شد یکی از ما بره من ترسیدم داداشی گفت نترس من اول میرم... خودمم مراقبم وقتی بیای...
الهی آبجی قربون مهربونی داداشا.😚 هر دو تاشون مثل گلای بهشتن یادمه اونجا که بودیم وقتی اسماشونو گفتن داداش حسینم تو دلش خیلی میگفت کاش امام حسین بذارن منم هماسمشون باشم و حتی کم مونده بود اشکاش بیاد...🥺
و بعد دادن پلاک اسمش کلی خوشحال شد آبجی قربونش بشه... داداش امیرعباسم دامن یه فرشته رو هی میکشید که میشه منم اسمم عباس بشه میشه.. میشه... بعد پلاکش اومد امیر عباس.... کلی بالا پایین پرید و از خدا تشکر کرد و برا حضرت عباس بوس فرستاد...😘
واسه منم انگار از قبل روی پلاک نوشته بود نام نامی مادر بینشان... فاطمه.❤️
داداش امیرعباس داره گهواره تکون میده بهش لبخند میزنم.
داداشی راه رفتن خیلی سخته؟! هی که آدم میافته دردش میاد؟!
من دوماهی هست اومدم دنیا. میگن اینجا جای قشنگیه.
توش مامان و بابا مثل فرشتهها مراقبمونن.
من که اومدم اون فرشتهای که منو گذاشت تو بغل مامانم با بالش روی سر مامانی کشید و گفت من همه سنگینیاتو با خودم بردم با این لباس سبک سفیدت مراقب دخترت باش...
این کار همیشهٔ فرشتهست.
برای همهٔ مامانا و بچههاشون.😍
لباس مامانایی که دختر دارن طلاییه و مامانایی که پسر دارن نقرهای.😊
تا وقتی که ما شیر میخوریم لباسا تمیز میمونه و هر بار کثیف بشه فرشته میاد و با بالش تمیزش میکنه...
مثل الان که بالای سرمونه.❤️
من میبینمش اما نمیدونم چرا مامانی نمیبینتش...
عیب نداره مهم اینه که اون بالشو برا تشکر رو سر مامانیم میکشه تا مامانم خسته نشه. ممنونم فرشته...
صدای قرآن مامانی رو دوس دارم وقتی قرآن میخونه خونهمون سفید میشه و ستارههاشم زیاد میشه... 🤩
وقتی منو مامانی میخوابونه فکر کنم نوبت غذای داداشام میشه....
من که هنوز دندون ندارم ولی بعضی وقتا بوی دستپخت مامانی منم از خواب بلند میکنه و مامانی مجبور میشه به منم شیر بده و اون وقته که مامانی مجبور میشه به سه تامون غذا بده...
من خیلی خوشم میاد سه تامون باهم باشیم پیش مامانی.
گاهی دلم برا مامانی میسوزه.😢
اما اون نگاه مهربونش همیشه به سه تاییمونه...
خدا میگفت، وقتی مامان به ما میخنده، لبخند خدا مال مامانی میشه، خدا با مامانی مهربونه، چون مامانی با ماها مهربونه.
خدا بهمون قول داد تا وقتی ما کوچیکیم بهشتو بیاره تو خونهمون.☺️
اما باید بعدش خودمون بهشت مونه بسازیم...👌🏻
مامانی وقتایی که خوابم هست بازم مراقب سه تاییمونه!
وقتی من شیر میخوام یا داداشی میخواد بره دستشویی و مامانی رو با گریه بیدار میکنیم
گاهی میبينم که وقتی بیدار میشه هنوز روحش داره دنبالش میدوه تا برسه بهش!!
مامانی قدیما کیفش خیلی کوچیک بود
اما الان یه کیف بزرگِ بزرگ داره که سه تاییمون توش جا میشیم!
همهچی توش میذاره تا هر وقت هر چی لازم داشتیم برامون فراهم باشه.☺️
واقعا بهشت زیر پای مامانه❤️
#سبک_مادری
#مادری_به_توان_چهار
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif