🔰
یک سوزن و یک جوالدوز
با تپسی آمدم ایستگاه قطار محمدیه. راننده یک مرد حدودا چهل ساله است. از اینها که توی پشت صحنهی موکبها زیاد میبینیم. هیکلی. با ریش تقریبا بلند و صدای تو پُر. میگوید اهل سفر رفتن نیست ولی سالی هفتهشتباری کربلا میرود. بحث میرسد به سوریه. به نگرانیهایش که اینروزها شبیه آن را توی استوری رفقا و دایرکت اینستاگرام زیاد دیده و خواندهام. خلاصهاش میشود نگرانی از کم شدن یک دانه کاشی از حرم.
میترسد که مبادا کار به عراق هم بکشد و دوباره زرتی مرز را ببندند. میگوید تنها دلخوشیام همین زیارت است. میفهمم. از این آدمها قبلا هم دیدهام. ماجرای عشق است. البته دلم میخواهد یک سوزنی نثارش کنم ولی نمیشود تا قبلش جوالدوزی به خودمان نزنم.
حالا چرا سوزن و چرا جوالدوز؟!
بگذارید طوری بگویم که متهم نشوم.
کدام بچهشیعهای را میشناسید که حضرت زینب جانش نباشد و کدام بچهسیدی را میشناسید که با فکر تعرض به در و دیوار حرم عمهاش، از فرط غیرت مجنون نشود؟
من هم یکی از آن همه. اما واقعا چرا آنقدری که افتادن یک خال به کاشی حرم زینب کبری نگرانمان میکند، ستم دیدن هزاران انسان در سوریه به دست اسد یا به چنگ داعش و تکفیری و تحریری؛ نگرانمان نمیکرد و نمیکند؟ من غیرت دوستانم را درک میکنم ولی بیخیالیشان نسبت به "مردم" را نه! مردم هم یعنی مردم! یعنی "الناس"! نه صرفا شیعه! این از سوزنش. اما جوالدوز! مگر ما جماعت حزبالهی هم در یک سطح دیگر، نگران مقاومت نیستیم و سوریه را صرفا به مثابهی خط مواصلاتی باروبنه و باروت به حزبالله عزیز نمیخواستیم؟ باز هم تقریبا بیخیال مردمی که نه در دولت اسد سرنوشت معینی داشتند و نه در حکومت این جماعت قدیمی/سلفی و تازه از راه رسیده!
همین الان مگر چیزی غیر از این نگرانی در لابهلای سطور تحلیلی متبلور است؟ حتی آنها که تحلیل میکنند "در سوریه شکست خوردیم چون مردم سوریه را نداشتیم!" ته همین حرف از مردم هم میرسد به خرج کردنشان به نفع یک ایده. صریحش قول همان بزرگواری است که میگفت: "ولو نصف مردم دنیا کشته شوند!"
مگر نمیگویند و نمیشنویم: گوربابای بشاراسد؛ ما
#سوریه را برای
#مقاومت میخواستیم نه برای بشار! حالا پسر حافظ اسد رفته که رفته! مراودات را با دولت و حاکمیت جدید برقرار میکنیم! به چه غایتی؟ آوردنشان سرخط تا راهبرد کلانمان درهم نریزد. اسمش هم میشود: استراتژی ما! خب همین یعنی سوریه را برای مردمش نمیخواهیم! وگرنه شاید همه چیز طور دیگری پیش میرفت!
البته من منافع ملی و عمق راهبرد و... را میفهمم. برقراری روابط با همسایه و کشورهای منطقه را هم. اتفاقا این تنها راه است برای منزوی نشدن ایران. من مبارزه با اسرائیل حتی دوشادوش شیطان را هم میفهمم. اما نگرانم. صدبرابر نگرانی رانندهی تپسی. نگرانم که مبادا چشم وا کنیم و ببینیم شدیم شبیه کسی که سالها با آن جنگیدهایم.. شبیه استکبار جهانی! بیتوجه به "مردم". فدا کنندگان آنها برای نیل به مقاصد حتی مقدس!
اینجاست که دلم برای مردی تنگ میشود که خودش را فدایی "مردم" و خدای مردم میخواست وقتی که مینوشت: سلاح به دست گرفتم برای دفاع از آن زن هراسان. چقدر ما شبیهاش نیستیم!
۱۹ آذرماه سال۳
#سید_میثم
@Masihane