سلام وحید خوبی اینجا() چه می کنی؟ (وی دانشجو تهران هستند رشته ) آمده بود ضریح ساخته شده سیدالشهداع را ببینم گفت خب بیا خوابگاه شب بخواب صبح برو. _نه فردا کار دارم گفتم چه کاری نکنه ؟ خندید با خنده اش تایید کرد گفتم خب بیا بالا چندتا نکته بگم انگار اولین خواستگاری‌‌ته ... فردا صبح میری ... نکاتی را گفتم جمعه شب جویا شدم چه خبر؟ گفت تمام شد گفتم یعنی چی؟ جلسه اول؟ _نه تمام شد یعنی کردید؟ _نه تمام شد گفتم یعنی چی زن و شوهر شدید رفت؟ گفت آره دیگه وا چه سریع السیر! چقدر بدهکار شدی؟ _یک سکه جدی میگی؟ چطوری؟ _هیچی ، دختره که الان خانمان باشد گفت من اصلا از مهریه خوشم نمیاد حاج آقا هم گفت نمی شود که گفت باشه چون میگین نمیشه به نیت خودخدا! خودش هم رفت پدرومادر من و پدرومادر خودش را راضی کرد. حالا بگه چجوری یک جلسه‌یی تمام شد؟ گفت هیچی دخترخانم گفت معیار زندگی‌مان کتاب منم گفتم چشم ، تمام شد. هشتک فقط البته این دو چندین ساله همسایه روبرویی بودند هئیت مراسم تو خونه هم داشتند. مادردختر زنگ می زد می گفت وحید نمیاد (