فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیجان شب شب‌ها به غیر از تاریکی، برایم یک بغل هیجان همراه خودش می‌آورد. از خاموشی‌هایی که با خواهر برادرهایم راه می‌انداختیم و چندتایی بین نور شمع و دیوار، با دستهای گره شده، گرگ می‌شدیم، دنبال آهویی بی‌پناه. یا با جابه‌جایی یکی دوتا انگشت پیرمرد بی دندانی می‌ساختم که دنبال یک پیاله چای می‌گشت. این بازی که تمام می‌شد. باید لحاف تشک‌های توی بهار خواب را برمی‌داشتیم و می‌بردیم بالای پشت‌بام. خوشی آن شب‌ها، چشم دوختن به سقف سیاه آسمان بود. ستاره‌ها مثل آبکش با سوراخ‌های ریز، بی‌صدا از آن طرف آسمان برایمان نور می‌پاشیدند. توی جا غلت می‌زدیم و شیطنت می کردیم، تا مردمک توی چشم‌هایمان، به زور در دروازه پلک‌هایمان آرام بگیرند. اما هیچ چیز مثل آن تیرهای نورانی میخکوبمان نمی‌کرد. پدربزرگ چیزهای عجیبی برایمان گفته بود:«هر شهاب‌سنگ ماموره. به حساب شیطانی برسه، که دم در آسمان فال گوش ایستاده، تا از رازهای آسمان، برای دار و دسته‌اش خبر ببره.» هر بار که به گوشه‌ای خیره می‌شدیم، از گوشه چشم هم آن طرف آسمان را می پاییدم که یکهو صدایمان بلند می‌شد:«زد. یکی از شیطونا رو زد.» مثل تماشاچی‌های فوتبال منتظر بودیم،توی تیم فرشته‌ها یک شیطان را نشانه بگیرند. و ما ذوق مرگ بشویم و بی صدا نفس بکشیم، مبادا لذت دیدن یک ستاره دنباله دار را از دست بدهیم. ما نسل طرف داری از تیم فرشته‌ها بودیم. حتی اگر خودمان توی روز داله به دست، دنبال فاخته و گنجشک‌ها لالوی درخت‌ها می‌گشتیم. ✍ به محفل نویسندگان منادی بپیوندید 👇 https://eitaa.com/monaadi_ir