💧
جریان آب در کربلا
👣 اول از همه به
#رقیه آب دادند که از همه کوچکتر بود و روانه قتلگاه شد تا...
📚 مصیبت تشنگی اطفال حرم حسینی در
#کربلا در بیانات سيدالواعظين، خطیب نامی مرحوم سید محمود امامی اصفهانی، به نقل از کتاب ثمرات الحیات:
☀️ از روز هفتم
#محرم که آب را بستند تا عصر عاشورا، سه مرتبه بیشتر اهلبیت علیهمالسـلام آب نخوردند:
💧
یک مرتبه: از آن چشمهای که به اعجار حضرت سیدالشهداء پیدا شد.
💧
دفعه دوم: از آن آبی که حضرت عباس علیهالسلام با سی سوار و بیست پیاده رفتند و آب آوردند، قال العلامة: ولذلك سمي العباس السقاء؛ علامه مجلسی گفته: به این سبب حضرت ابوالفضل را سقا گفتهاند.
💧
دفعه سوم: شب #عاشورا حضرت علی اکبر علیهالسّلام، با سی سوار و بیست پیاده رفتند و آب آوردند.
⁉️ معلوم نیست که آیا سیراب شدند یا نه؟!
⚔ دیگر این اطفال و زنها و مردها یک قطره آب نخوردند، تا روز عاشورا که هر لحظه تشنگی آنها زیاد می شد و شدت مییافت.
🔥 آخر هوا که گرم بود حرارت آتشی که در خندق دور خیمهها روشن کرده بودند، هم افزون گشت تا کار تشنگی به جایی رسید که پوست بدنهای بزرگان پژمرده و درهم کشیده شده و بعضی از اطفال کوچک از تشنگی هلاک شدند.
🌷 چون حضرت
#امام_حسين عليهالسّلام به زينب علیهاالسلام وصیت نموده بود که:
اطفال را جمع آوری و پرستاری نماید.
🌌 بعد از غارت خیمهها، زینب علیهاالسلام در مقام جمع آوری اطفال حرم برآمد که در بیابان متفرق شده بودند. پس رسیدند به دو طفل که در پای درختی از خوف و تشنگی وفات یافته بودند.
📗 فاضل بسطامي در كتاب «تحفة الحسينية» از کتاب «منبع الدموع» از امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) روایت کرده؛ وقتی که آمدند اهلبیت علیهمالسـلام را سوار کنند، لشکر به اطراف رفتند، آنها را پیدا نکردند.
👹 شمر ملعون در مقام تفحص برآمد و به هر طرف مرکب میتاخت تا رسید پای درخت گزی، دید در سایه آن درخت خوابیدهاند، آن ملعون از بالای اسب خم شد و چند تازیانه بر آنها زد حرکت نکردند. پیاده شد، چند سیلی به صورت آنها زد. باز حرکت نکردند. دید هر دو از دنیا رفتهاند!!
🥀🥀 گمان ندارم کسی آنها را دفن کرده باشد؛ زیرا که اینها عزیزتر از حسین علیهالسلام نبودند که سه روز و سه شب بدان مبارکش روی خاک افتاده بود اما یقین است که دیگر اسب بر بدن آنها نیافتند، بلکه این ظلم مخصوص به آن حضرت بود.
📗 باز فاضل نظامی در «تحفة الحسينية» مینویسد:
🩸دو دختر صغیره یکی از حضرت امام حسن و یکی از حضرت سیدالشهداء علیهماالسلام از دیدن بدن غرقه به خون آن حضرت از دنیا رفتند بعد شرح وفات آنها را ذکر میکنند...
🔥وقتی که خیمهها را آتش زدند، بیست و سه طفل کوچک از خیمهها بیرون آمدند و از شدت تشنگی و خوف میلرزیدند.
👤 یکی از بزرگان لشکر به عمرسعد گفت: ايها الامیر! اگر خیال داری اینها را نزد یزید ببری، یک نفرشان زنده به شام نمیرسد، بگو اینها را آب بدهند که از بیآبی دارند هلاک میشوند.
👿 عمرسعد گفت: بروید ایشان را آب دهید.
💧سقاها مشکها را پر از آب کردند و آوردند پیش آل الله، اول جام آبی به رقیه دادند که از همه کوچکتر بود، رقیه آب را گرفت و روانه قتلگاه شد.
👥👤 گفتند: کجا میروی؟
🦋 گفت: پدرم وقتی که میدان رفت، لبهایش تشنه بود، میخواهم این آب را به او بدهم!
❤️🔥 ظاهراً بیشتر غصه این اهل و عیال و اطفال برای تشنگی حضرت سیدالشهداء علیهالسلام بوده است.
📚 ثمرات الحياة، تحقیق آقای ملکی، ج ۱، ص ۸۱۵ - ۸۱۶
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔
eitaa.com/partoweshraq
🆔
splus.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه