راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
امام زمانه‌ام روایت اعظم پشت‌مشهدی | هرمزگان
📌 امام زمانه‌ام با اینکه افق شرعی فرق می‌کند صببر می‌کنیم تا خطبه آقا تمام شود و بعد نماز بخوانیم. از دیشب مثل سیر و سرکه می‌جوشم. مدام خدا را قسم می‌دهم مراقب آقا و مولایم باشد. از آخرین باری که کنار آقا نشستم و درباره کتاب‌هایم حرف زدم پنج سال گذشته. چه زود گذشت انگار همین دیروز بود وقتی تیم حفاظت صدایم زد و از وسط شمشادهای حیاط بیت، خودم را به جایی رساندم که آقا نشسته بود و شاعران دورش حلقه زده بودند. آنقدر آن لحظه برایم عزیز بود که تا چشمانم به جمال نورانی‌اش افتاد بعد از پنج ماه تلخی داغ پدرم آرام گرفت. چقدر مهربان بود. همان چند دقیقه کوتاه گفتگو با آقا برای تمام عمرم کافی بود. چقدر پدرانه با حرف‌هایش خستگی‌ام را گرفت. خدا خواست و شب میلاد امام حسن مجتبی علیه السلام با چشم‌های بارانی پشت سر آقایم نماز خواندم.  انگار ستونی از نور او را در بر گرفته بود... وصل بود به بهشت... تا نفس داشتم و ریه‌ام جا داشت روحم را از عطر مهربانی‌اش پر کردم. در مصلی تهران نیستم اما مهره‌های تسبیح بین انگشتانم نشسته و زبانم از ذکر "فَاللّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ" نمی‌افتد. چه با اقتدار و قدرت با حرف‌هایش دلگرم شدم. به فاصله‌ها فکر می‌کنم که وقتی عشق وسط باشد مفهوم‌شان را از دست می‌دهند. این بار با دو هزار کیلومتر فاصله و از پشت تلویزیون به او اقتدا می‌کنم. نماز خواندن پشت امام هم سعادت می‌خواهد. خدایا امام زمانه‌ام را در دستان قدرتمند خودت حفظ کن... اعظم پشت‌مشهدی جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا