📌 قلک موشکی گروه مهد را باز کردم، مربی زینب سادات نوشته بود: «امروز با بچه‌ها یه سری قلک فرستادیم، لطفاً کمک‌های بچه‌ها به کودکان غزه و لبنان رو داخل قلک بندازن و تا دوشنبه بیارن مهد. ممنونم.» این ماه اولین حقوقم را گرفته بودم، قصد داشتم یک درصد طلایی را برای این حقوق محقق کنم. قبلا دیده بودم خیلی‌ها یک درصد از درآمد ماهانه‌شان را هرماه نذر امام زمان عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‌کنند و پولشان برکت خوبی پیدا می‌کند. پیام قلک را که دیدم، گفتم با یک تیر دو نشان می‌زنم،‌ هم آن یک درصدِ نذر ظهور را می‌دهم و هم این پول را کمک کردم به مردم فلسطین. اما زینب سادات که ظهر رسید نگذاشت من تصمیمم را اجرایی کنم. راستش باید تا عابر بانک می‌رفتم. اما همین که رسید آمد سر معامله. - مامان‌جون پول می‌دین بندازم تو قلکم برای کمک به بچه‌های لبنان و غزه و فلسطین؟ هنوز از راه نرسیده داشت از مامانم پول می‌گرفت بندازد داخل قلکش. مامانم گفت: «کارهای خوب انجام بدی بهت پول می‌دم بندازی قلکِت.» فردا وقتی از سرکار برگشتم، زینب سادات گفت: «مامان‌جون پول ندادینا؟» مامانم رو به من گفت: «امروز خیلی کارهای خوب انجام داده، دختر آرومی بوده، با آبجیش بازی کرده. زینب سادات برو کیف پولم رو بیار برات پول بندازم داخل قلک.» زینب سادات چهار ساله بدو بدو رفت سمت کیف مامان جون. پول را گرفت و انداخت داخل قلکش. اولین پول، پول من نبود. پولی بود که مادرم بعد پنج روز روضه خانگی، نیت کرد و انداخته شد داخل قلک. زهرا بذرافشان شنبه | ۱۰ آذر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا