در کنج قفس با دل خون بار بمیرم چون بسمل در بند ،  گرفتار بمیرم یک لحظه نشد باز برویم در زندان دور از وطن و دلبر و دلدار بمیرم دلواپس معصومه و دیدار رضایم سخت است که در حسرت دیدار بمیرم با سیلی و شلاق کنار آمده ام لیک از زخم زبان ، طعنه ی اغیار بمیرم جان کندن دائم شده کارم که به غربت با هر نفس تب زده صد بار بمیرم ای درد رهایم کن و ای غم دم آخر بگذر ز من خسته و بگذار بمیرم @raziolhossein