مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
📌 حاشیه نگاری پرده سوم📝🎥 🔴 حسرت و شوق چند سالی بود که شلمچه نیامده بودم. حالا دو روز مانده به پا
📍هر لحظه سفر برایم مهم بود. آقا هادی میگفت: (احمد توی تهران برو و بیایی داره برا خودش. اگه از اینجا رفت، تهران به این راحتی نمیتونی پیداش کنی.) با حسرت و شوق حاج احمد را نگاه میکردم. هم از این لحظات لذت میبردم. هم فکر اینکه دارم فرصت صحبت کردن را از دست میدهم اذیت میکرد.⏳️ تنها چیزی که آرامم میکرد قول سفری بود که آقا هادی بهم داد و خوش صحبتی و شوخی های حاج احمد. کاروان سمت اتوبوس ها میرفت🚌. اینبار هم حاج احمد با خنده گفت: (شرمنده، کاروان رو راه بندازم، بعد با هم صحبت میکنیم.) حالا باید جایی میرفتیم که تا حالا خودم هم نرفته بودم. یادمان نهر خین مقصد بعدی کاروان یا بهتر بگویم حاج احمد بود.✍️✅️ 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz