#رمان #گاندو🐊 ♥️نامیرا♥️
پارت 70
#داوود
داوود:آقا محمد چشاتون رو نبندین، آقا منو نگاه کنین، با من حرف بزنین، خواهش میکنم منو تنها نذارین فرمانده، من بدون شما نمیتونم ادامه بدم😢!
از خواب پریدم...
وای خدای من چه خواب بدی بود؛ خواب دیدم رفتیم ماموریت برای دستگیری اون گروه که یه تکتیرانداز به آقا محمد شلیک میکنه، خورده بود توی قلباش، من آقا رو گرفتم روی دستام و حرفام رو گفتم؛ فرمانده تحمل نکرد و جون داد؛ اصلا نمیخوام بهش فکر کنم؛ این اتفاق هیچ وقت نمیفته نمیذارم آقا چیزیش بشه، خودم مواظبشم؛ برای من هر اتفاقی که میخواد بشه، ولی برای فرماندهام نه نمیذارم بشه؛ دوباره چشمام رو بستم تا بهش فکر نکنم ولی نمیرفت که نمیرفت؛ تصمیم گرفتم به خُل بازیهای رسول فکر کنم، لامصب خیلی جواب داد کلا از ذهنم رفت بیرون اون قضیه، از دست این رسول🤣🙂!
داوود:وای خدا این چیه دیگه رسول، میکشمت مطمئنم کار خودته، سعید جان من بیا کمک در نمیاد وای یخ کردم🤕!
بازم رسول شوخیهای مسخرهاش رو شروع کرد؛ یخ ریخته بود توی لباسم در نمیومد اصلا، کل نمازخونه رو چرخیدم، آخرش سعید اومدم کمکم تونستیم درش بیاریم، رفتم طرف رسول داشت از خنده میترکید، چندتا عطسه کوچیک زدم فهمیدم کارم در اومده فقط سرما نخورده باشم که من خیلی بد مریضم؛ منو و سعید داشتیم به رسول و بد و بیراه میگفتیم که آقا محمد جلومون سبز شد، باز خوابم یادم اومد، داشت گریهام میگرفت که با حرف آقا محمد به خنده تبدیل شد😂😁!
محمد:نگهاش دارین من برم چندتا بالش بیارم تا حسابش رو برسین که دیگه از اینکارا نکنه آقا رسول🤣😁!
دست فرمانده درد نکنه اولش باورم نشد ولی وقتی رفت طرف بالشها دیدم نه جِدیه موضوع؛ منو و سعید رسول رو نگه داشتیم تا فرار نکنه، وقتی آقا محمد بالشها رو آوارد ازش گرفتمیش تا میخورد رسول رو زدیم، حقش بود کم مونده بود مریض بشم که البته شدم ولی شدید نیست زودی خوب میشم🙃!
رسول:آقا محمد شما دیگه چرا توی نقشه اینا باهاشون همکاری میکنین؟😕
محمد:تقصیر خودته رسول جان، اذیت نکن داوود رو، الان نگاش کن معلومه سرما خورده، الان ما نیروی جایگزین نداریم بذاریم به جای داوود، داشتیم هم نمیشد مثل ایشون گیر نمیاد دیگه😁!
آقا محمد خیلی ازم تعریف کرد منم تشکری کردم هم بابت تعریف هم کمک برای زدن رسول، خیلی مزه داد، این رسول یه روزی باید ادب میشد؛ حالا فرشید هم بیاد هم براش تعریف میکنیم، این دفعه سه نفری نقشه میکشیم برای اذیت رسول، فرشید هم انتقام خودش رو از این آقای مسخره بگیره😂!
سعید:آره دیگه بسه الان بریم بخوابیم اگه میشه، من خیلی خستم☺️:/
محمد:نخیر از خواب خبری نیست😁
وقتی انقد پر انرژی میاین رسول رو میزنین یعنی خوابتون نمیاد دیگه پس زود باشین بریم پایین کار داریم🤣🙂!
اینو که آقا محمد گفت هرسه تامون باهم گفتیم نهههه، من گفتم فرمانده الکی نمیاد به ما کمک کنه نگو میخواسته مارو بکشونه پایین تا دوباره کار کنیم، یه لحظه به خودم گفتم چه غلطی کردم واقعا، الان خیلی خیلی خوابم میاد😫!
سهتایی از جامون پا شدیم تا بریم پایین برای اضافه کاری، که آقا محمد گفت شوخی کردم بابا دیگه انقد هم بی رحم نیستم بگیرین بخوابین پسرا🤣🙂!
داوود:آقا شما نمیخوابین؟😁
محمد:نه داوود جان کار دارم میرم پایین بعدا اگه وقت شد میخوابم، به خانواده فرشید هم باید زنگ بزنم به قول رسول شما جای منم بخوابین...😅!
رسول:چشم آقا من به جای شما چند ساعت میخوابم نگران نباشین😁!
سعید:آقا محمد با خانواده فرشید حرف زدین به منم بگین نتیجه رو🙂!
محمد:حتما سعید جان فعلا😊
آقا محمد که رفت ما سهتا جامون رو جفت و جور کردیم و دراز کشیدیم، یه دفعه یه عطسه خیلی بلندی کردم که خودمم داشتم کَر میشدم🤧!
رسول:الهی بمیرم برات، برم دستمال بیارم تا توی اون عطسه کنی؟😂
داوود:دست گل شماست مثل اینکه جناب، دستمال هم میخوای بری برام بیاری😑!
سعید:راست میگه خیلی پُر رویی رسول، تو داوود رو زدی مریض کردی😐!
رسول:خوبه حالا هیچی نشده که، جبرانش هم کردین هنوز بدنم درد میکنه از شدت ضربههای پر درد شما😑!
داوود:حقت بود رسول جان😂
حالا بگذریم آقا محمد خیلی نقشه خوبی کشید، نه سعید، من خیلی حال کردم😁
سعید:وای آره من اولش فکر کردم آقا شوخی میکنه دیدم نه جِدیه😂!
رسول:آره دیگه به نفع شماهم تموم شد منو خیلی خوب زدین، کل داغ و دلی این چندسال رو روی سرم خالی کردین😂!
سعید:آره من جای فرشید هم بهت زدم مال خودم تموم شد، انتقام فرشید رو ازت گرفتم بدجور هم گرفتم😂
حرفامون که تموم شد گرفتیم خوابیدیم،میخواستم خوابم رو براشون تعریف کنم،گفتم ولش کن مثل من نگران میشن،کلا خواب بد رو نباید تعریف کنی،تعریف نکنی بهتره،به قول آقا محمد شاید یه حکمتی توش باشه؛ولی نمیذارم تعبیرش رفتن فرماندهام از پیشم باشه هرکاری لازم باشه میکنم نمیذارم چیزیش بشه🙂
نویسنده:بانو میم.ت🖊❤️:)