امنیت🇮🇷
#فصل_5
#پارت_30
(همه جمع شدن خونه عزیز از جمله: محمد، داوود، رسول، روژان، عطیه و زینب)
آرزو: بابا دشول (بابا رسول)
رسول: جانم😂
آرزو: دواشل میگام (لواشک میخوام)
رسول: جان!😐😂
روژان: لواشک میخواد😂😐
رسول: اها😂
کلمه سختی بود😂
اصن هیچیش شبیه لواشک نود همرو جابه جا گفت 😂😂
خب، عزیزای دایی رشوب و عزیز عمو رشول شماها چی میخواین؟😂❤️
(اونایی که گفت اونجوری اسمشو میگن)
رویا: تیت(کیک)
امید: سیر تاتایو (شیر کاکائو)
رضا: بیستویت (بیسکوییت)
رسول: افرین عمو خوراکی که از همه سالم تره رو تو گفتی😂😘
خب دیگه برم بگیرم... الان میام..
محمد و داوود همزمان گفتن: رسول با کارت من حساب کن...
رسول: این دفعه رو مهمون من باشید چشمکی زدم خندیدم و رفتم😂❤️😉
پ.ن¹:پارت آخر از فصل 5 رمان امنیت....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ