«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_5 #پارت_29 (روژان، رسول، محمد رفتن به علاوه تیم کمکی) روژان: عطیه جان، تواینجا بمو
امنیت🇮🇷 (همه جمع شدن خونه عزیز از جمله: محمد، داوود، رسول، روژان، عطیه و زینب) آرزو: بابا دشول (بابا رسول) رسول: جانم😂 آرزو: دواشل میگام (لواشک میخوام) رسول: جان!😐😂 روژان: لواشک میخواد😂😐 رسول: اها😂 کلمه سختی بود😂 اصن هیچیش شبیه لواشک نود همرو جابه جا گفت 😂😂 خب، عزیزای دایی رشوب و عزیز عمو رشول شماها چی میخواین؟😂❤️ (اونایی که گفت اونجوری اسمشو میگن) رویا: تیت(کیک) امید: سیر تاتایو (شیر کاکائو) رضا: بیستویت (بیسکوییت) رسول: افرین عمو خوراکی که از همه سالم تره رو تو گفتی😂😘 خب دیگه برم بگیرم... الان میام.. محمد و داوود همزمان گفتن: رسول با کارت من حساب کن... رسول: این دفعه رو مهمون من باشید چشمکی زدم خندیدم و رفتم😂❤️😉 پ.ن¹:پارت آخر از فصل 5 رمان امنیت.... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ