💝🍃💝
🍃💝
💝
📖
#از_خالکوبی_تا_شهادت (13)
از ترس اینکه نگذاریم برود، بی خداحافظی رفت.
🌸 مجید روزهای آخر در جواب تمام سؤال های مادر تکرار می کند که نمیرود؛ اما مادر مجید از ترس رفتن مجید از کنارش تکان نمیخورد. حتی میترسد که لباسهایش را بشوید.
«روزهای آخر از کنارش تکان نمیخوردم، میترسیدم نا غافل برود. مجید هم وانمود می کرد که نمیرود.
👕 لباسهایش را داده بود بشویم؛ اما من هر بار بهانه می آوردم و در می رفتم.
چند روزی بود که در لگن آب خیس بود. فکر میکردم اگر بشویم میرود.
⏳ پنجشنبه و جمعه که گذشت وقتی دیدم دوستانش رفتند و مجید نرفته گفتم لابد نمیرود. من در این چند سال زندگی یک بار خرید نرفتم؛ اما آن روز از ذوق اینکه باهم صبحانه بخوریم رفتم تا نان تازه بخرم.
کاری که همیشه مجید انجام میداد و دوست داشت با من صبحانه بخورد. وقتی برگشتم دیدم چمدان و لباسهایش نیست.
😐 فهمیدم همه چیز را خیس پوشیده و رفته است.
#راوی : مادر شهید 🌺🍃
#شهید_مجید_قربانخانی 🌺🍃
#مدافع_حرم 🌺🍃
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
ادامه دارد...
💝
🍃💝
💝🍃💝