💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت (15)
⏱ وقتی شهید شد پلاکاردهایش را جمع میکردند که نفهمیم مجید شهید شده است.
بی آنکه کسی بتواند پیکر بیجانش را برای خانواده اش برگرداند، کنار دیگر دوستان شهیدش زیر آسمان غم گرفته خانطومان آرام خوابیده است؛ اما چه کسی میخواهد این خبر را به مادرش برساند؟
«همه میدانستند من و مجید رابطه مان به چه شکل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود.
🌺 مجید مرا «مریم خانم» و پدرش را «آقا افضل» صدا می کرد. ما هم همیشه به او داداش مجید میگفتیم.
💖 آنقدر به هم نزدیک بودیم که وقتی رفت همه برای آنکه آرام و قرار داشته باشیم در خانه مان جمع میشدند.
😔 وقتی خبر شهادتش پخش شد اطرافیان نمیگذاشتند من بفهمم. لحظهای مرا تنها نمیگذاشتند.
با اجبار مرا به خانه برادرم بردند که کسی برای گفتن خبر شهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یک روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح تمام پلاکاردهای دورتادور یافتآباد را جمع کرده بودند که من متوجه شهادت پسرم نشوم.
😔 این کار تا ۷ روز ادامه پیدا کرد و من چیزی نفهمیدم ولی چون تماس نمیگرفت بیقرار بودم.
یکی از دخترهایم در گوشی همسرش خبر شهادت را دیده بود و حسابی حالش خراب شده بود. او هم از ترس اینکه من بفهمم خانه ما نمیآمد.
😭 آخر از تناقضات حرفهایشان و شهید شدن دوستان نزدیک مجید، فهمیدم مجید من هم شهید شده است. ولی باور نمی کردم.
😞 هنوز هم که هنوز است ساعت ۲ و ۳ نصفه شب بی هوا بیدار میشوم و آیفون را چک می کنم و میگویم همیشه این موقع میآید، تا دوباره کنار هم بنشینیم و تا ۵ صبح حرف بزنیم و بخندیم؛ اما [دیگر] نمیآید!»
#راوی : مادر شهید 🌺🍃
#شهید_مجید_قربانخانی 🌺🍃
#مدافع_حرم 🌺🍃
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
ادامه دارد...
💝
🍃💝
💝🍃💝
💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت (16)
😢 پای مجید به سوریه که میرسد بیقراریهای مادرش آغاز می شود. طوری که چند بار به گردان می رود و همه جوره اعتراض می کند که ما رضایت نداشتیم و باید مجید برگردد.
✅ همه هم قول میدهند هر طور که شده مجید را برگردانند.
🌺 مجید برای بیقراریهای مادرش، هر روز چندین بار تماس میگیرد و شوخی هایش حتی از پشت تلفن ادامه دارد.
🌸 خواهر کوچک تر مجید میگوید :
«روزی چند بار تماس میگرفت و تا آمار ریز خانه را میگرفت. اینکه شام و ناهار چه خورده ایم. اینکه کجا رفته ایم و چه کسی به خانه آمده است.
☺️ همه چیز را مو به مو میپرسید. آنقدر که خواهرش میگفت :
«مجید تهران که بودی روزی یک بار حرف میزدیم اما حالا روزی پنج شش بار تماس میگیری.»
💠 ازآنجا به همه هم زنگ میزد. مثلاً با پسردایی پدرم و فامیلهای دورمان هم تماس میگرفت. هرکسی ما را میدید میگفت راستی مجید دیروز تماس گرفت و فلان سفارش را کرد.
😁 تا لحظه آخر هم پای تلفن شوخی می کرد. آخر هر تماس هم با مادرم دعوایش میشد؛ اما دوباره چند ساعت بعد زنگ میزد.
شنیده ایم همانجا را هم با شوخیهایش روی سرش گذاشته بود.
#راوی : خواهر شهید 🌺🍃
#شهید_مجید_قربانخانی 🌺🍃
#مدافع_حرم 🌺🍃
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
ادامه دارد...
💝
🍃💝
💝🍃💝
💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت (17)
🌺 مجید به خاطر خالکوبی هایش طوری در سوریه وضو می گرفته که معلوم نباشد. اما شب آخر بی خیال می شود و راحت وضو می گیرد.
⏱ وقتی جوراب یکی از رزمندها را می شست، یکی از بچه ها که تازه مجید را در سوریه شناخته بود به او می گوید :
مجید جان تو این همه خوبی حیف نیست خالکوبی داری؟
🌸 مجید هم جواب می دهد :
این خالکوبی یا فردا پاک می شود، یا خاک می شود.
💐 مجید حتی لحظه شهادتش با اینکه چند تیر به شکمش خورده باز شوخی میکرده و فحش می داده است.
حتی به یکی از همرزمهایش گفته بیا یک تیر بزن خلاصم کن.
وقتی بقیه می گفتند مجید داری شهید می شوی فحش نده.
😉 می گفت من همینطوری هستم، آنجا هم بروم همین شکلی حرف می زنم.
یکی از دوستانش میگوید :
😔 هرکسی تیر میخورد بعد از یک مدت بیهوش میشود. مجید سه ساعت تمام بیدار بود و یکبند شوخی میکرد و حرف می زد تا اینکه شهید شد.»
#راوی : خواهر شهید 🌺🍃
#شهید_مجید_قربانخانی 🌺🍃
#مدافع_حرم 🌺🍃
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
ادامه دارد...
💝
🍃💝
💝🍃💝
💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت (18)
🌺 «آقا افضل» هفت ماه بود سرکار نمی رفت و خانه نشین شده بود، بارها میان صحبت هایمان و حرف هایمان بی هوا می گفت :
«تعریف کردن فایده ندارد. کاش الآن همین جا بود خودش را میدیدید.»
✅ بارها میان صحبت هایمان میگوید :
❤️ خیلی پسر خوبی بود؛ پسرم بود، داداشم بود، رفیقم بود. وقتی رفتیم سوریه وسایلش را تحویل بگیریم، حرم حضرت رقیه رفتم و درست همانجایی که مجید در عکس هایش نشسته بود، نشستم و درد و دل کردم.
گفتم هر طور که با حضرت رقیه درد و دل کردی حرف من همان است.
😔 اگر دوست داری گمنام و جاویدالاثر بمانی حرفی نمی زنیم. هر طور که خودت دوست داری حرف ما هم همان است.
#راوی : پدر شهید 🌺🍃
#شهید_مجید_قربانخانی 🌺🍃
#مدافع_حرم 🌺🍃
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
ادامه دارد...
💝
🍃💝
💝🍃💝
💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت (19)
⏱ از وقتی شهید شده خیلی ها خوابش را میبینند.
💠 یک بار پیرزنی آمد خانه ما و گفت :
شما پدر مجید هستید؟
من هم گفتم : بله.
گفت :
"من مشکل سختی داشتم که پسر شما حاجتم را داد."
😔 من فقط یک بار خواب مجید را دیده ام.
خواب دیدم یک لباس سفید پوشیده است، ریش هایش را زده است و خیلی مرتب ایستاده است. تا دیدمش بغلش کردم و تا میتوانستم بوسیدمش.
😭 با گریه می گفتم مجید جانم کجایی؟ دلم میخواهد بیایم پیش تو.
✅ حالا هم هیچ چیز نمی خواهم اگر روی پا ایستادم و هستم به خاطر دخترهایم است؛ اما دلم میخواهد بروم پیش مجید. بدجوری دلم برایش تنگ شده است.»
#راوی : پدر شهید 🌺🍃
#شهید_مجید_قربانخانی 🌺🍃
#مدافع_حرم 🌺🍃
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
ادامه دارد...
💝
🍃💝
💝🍃💝
💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت (20)
✅ تحول و شهادت مجید آنقدر سریع اتفاق افتاده که هنوز عده ای باور نکردهاند. هنوز فکر می کنند مجید آلمان رفته است.
⚠️ اما مجید تمام راه با سر دویده است. مادرش هنوز نگران است.
نگران نمازهای نخوانده اش، نگران روزه های باقی مانده مجید که آنقدر سریع گذشت که نتوانست آنها را به جا بیاورد.
نگران آنکه نکند جای خوبی نباشد.
😔 «گاهی گریه می کنم و می گویم پسر من نرسید نمازهایش را بخواند. گرچه آخری ها نماز شب خوان هم شده بود.
اما آنقدر زود رفت که نماز و روزه قضا دارد؛ اما دوستانش میگویند مهم حق الناس است که به گردنش نیست و چون مطمئنم حق الناس نکرده، دلم آرام میگیرد.»
#راوی : مادر شهید 🌺🍃
#شهید_مجید_قربانخانی 🌺🍃
#مدافع_حرم 🌺🍃
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
ادامه دارد...
💝
🍃💝
💝🍃💝
💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت (21، آخر)
🌺 مجید رفته است و از او هیچ چیز برنگشته است. چندماهه است که کوچه قدم هایش را کم دارد.
😔 بچه های محله هنوز با دیدن ماشین مجید توی خیابان میریزند.
🌸 مادرش شب ها برایش نامه می نویسد. هنوز بی هوا هوس خریدن لباس های پسرانه می کند.
💠 هنوز آخرین لباسی که مجید از تنش درآورده است را نگه داشته و نَشُسته است. کت و شلوار مجید را بارها بیرون میآورد و حسرت دامادی اش را میخورد.
😍 یکی از آشناها خواب دیده در بین الحرمین برای مجید و رفقایش مراسم عقد گرفته اند.
👥 بچه های کوچه برای مجید نامه نوشته اند و به خانواده اش پیغام می رسانند.
🌸 پدر مجید می گوید :
«همسایه روبروی ما دختر خردسالی است که مجید همیشه با او بازی میکرد. یک روز کاغذی دست من داد و که رویش خط خطی کرده بود.
✅ گفت بفرستید برای مجید، برایش نامه نوشته ام که برگردد.
یکی دیگر از بچه ها وقتی سیاهی های کوچه را جمع کردیم بِدو آمد جلو، فکر میکرد عزایمان تمام شده و حالا مجید برمیگردد.
😉 میگفت مجید که آمد در را رویش قفل کنید و دیگر نگذارید برود.
از وقتی مجید شهید شده است، بچه های محله زیر و رو شده اند. بیش از هزار بار در کل یافت آباد به نام مجید قربان خانی؛ قربانی کشتهاند.»
🌿 حالا بچه محلها و تعداد زیادی از دوستان مجید بعد از شهادتش برای رفتن به سوریه ثبت نام کرده اند.
🌺 مجید گفته بود بعد ازشهادتش خیلی اتفاقات میافتد. گفته بود بگذارید بروم و میبینید خیلی چیزها عوض میشود.
#شهید_مجید_قربانخانی 🌺🍃
#مدافع_حرم 🌺🍃
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
روح این شهید بزرگوار شاد اِن شاءالله
🍃🌸 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸🍃
💝
🍃💝
💝🍃💝
سلام
دوستان همونطور که با خبر هستید، داستان #از_خالکوبی_تا_شهادت امروز به پایان رسید.
✅ اگر شهیدی مدنظرتون هست؛ بفرمایید که در صورتیکه مطالبی کامل در رابطه باهاشون پیدا کنم در کانال قرار بدم.
فقط یه چیزی، چون در رابطه با شهید جاویدالاثر #شهید_ابراهیم_هادی ، در کانال های بسیاری گفته شده و کتاب های ایشون هم بارها به چاپ های چندم رسیده، از شهدایی در این زمینه نام ببرید که گمنام تر مانده اند و خیلی همه این عزیزان رو نمی شناسند.
میترسم زمانی برسه که همونجور که همه #شهید_محمد_ابراهیم_همت رو بیشتر می شناختند و حالا در مورد #شهید_ابراهیم_هادی اینطور شده، شهیدان دیگر باز گمنام بمانند.
ما باید همه این عزیزان رو بشناسیم، تکیه فقط به یک شهید نداشته باشیم.
هر کدوم این شهیدان حرف هایی برای گفتن دارند.
پس قرار ما، اسم شهید و زمان شهادتش از شما، و از من هم تنظیم و جمع آوری داستان ☺️
😉 قرارمون یادتون نره، خادم شهدا :
@ya_zahra_s_adrekni
🕊💫🕊💫🕊💫🕊💫🕊💫🕊
💠 #دیدار_با_شهدا
دیگه کم کم راه افتادیم که به سمت مزار #شهید_حسین_معز_غلامی و دیگر شهدای #مدافع_حرم بریم.
سر مزارها خانواده ی شهدای #مدافع_حرم هم بودند. مزاری نمادین از #شهید_مجید_قربانخانی #شهید #از_خالکوبی_تا_شهادت 😉
مزار #شهید_محسن_قوطاسلو ؛ اولین شهید ارتش #مدافع_حرم که پدر بزرگوارش هر پنج شنبه بساط چای و...سر مزارش حاضر میکنه...
#شهید_حسین_معز_غلامی شهیدی که گفته بود سر مزارم میاید برام روضه علی اکبر و حضرت زهرا بذارید و من به اوج گریه برسونید.
خیلی خوب بود موقعی که میخواستم از پدر محسن قوطاسلو در خواست دعا و عاقبت بخیری بکنم، نمی دونم حس خجالت یا هرچی نتونستم بگم برام دعای شهادت کنید و فقط گفتم عاقبت بخیری...
خیلی پدر مهربانی بودند و مهمان پذیر بنده خدا همش می گفت اگر کاری هم از دستم بر بیاد در خدمتم. متواضع بود. خلاصه اینکه روم نشد دعای شهادت بخوام ولی یک دفعه خودشون دستشون به سمت مزار محسن و شهدا گرفتن و گفتن :
اِن شاءالله عاقبتت بشه مثل همین ها... فکرمو خوند و دعامو خوند.
پدر شهیده دیگه غیر این انتظاری نداشتم.
شاید محسن به دلش انداخت 😭
خیلی خوشحال شدم، گفتم پس حتما دعاش میگیره و خیر بهم میرسه...می دونم که میشه... و خیر و خبر می رسه.
بعد این که مزار شهدای قطعه ی 50 رو زیارت کردیم رفتیم دنبال مزاری اون آقا به من گفت حتما برید. مزاری که اول دنبالش گشتیم پیدا نکردیم و پشیمان شدیم بگردیم دیگه، اما خودش گفت بیا...
مزار #شهید_احمد_پلارک ...
تا رفتیم بعد یکم گشتن پیدا شد و سرش شلوغ بود به حدی که صف بسته بودن و نوبتی سر مزار می رفتیم...
اونجا که بودیم یک دفعه یه خانمی اومد که حاجت گرفته بود...و من یاد مشکلم افتادم گفتم این بنده خدا حتما مقصودشون حاجته که دعوت کرده البته حاجتم به گونه ی دیگه ای حل شد و خداروشکر.
درسته اون حاجت رو نگرفتم اما رضایت رو به دلم انداختن تک تکشون...
خداروشکر
این هم از خاطره ای که انقدر به طول انجامید☺️😉
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔹 قسمت هفتم (آخر)
🕊💫🕊💫🕊💫🕊💫🕊💫🕊
📆 پنج شنبه، ۹۷/۰۵/۱۸
📖 مجموعه داستان های کانال به یاد #شهید_محسن_حججی تا به الان، که می تونید دنبال کنید :
📋 داستان در حال انتشار :
✅ #سبقت_صادق
🌹 #شهید_صادق_عدالت_اکبری
🌷 تبریز
💠 به زودی داستان :
✅ #ساکن_روح_و_ریحان
🌹 #شهید_مجید_شهریاری
🌷 تهران - اصالتا زنجان
📋 داستان های گذشته رو از این طریق دنبال کنید :
✅ #از_خالکوبی_تا_شهادت
🌹 #شهید_مجید_قربانخانی
🌷 تهران - اسلامشهر
✅ #از_نجف_آباد_تا_عشق
🌹 #شهید_محسن_حججی
🌷 نجف آباد اصفهان
✅ #سفره_عقدی_که_بوی_شهادت_میداد
🌹 #شهید_محسن_حججی
🌷 نجف آباد اصفهان
✅ #جواز_شهادت
🌹 #شهید_هاشم_دهقانی_نیا
🌷 اردبیل
✅ #شهادت_عنایت_خداست
🌹 #شهید_عبدالبابا_کردیان
🌷 خوزستان
✅ #حجت_خدا
🌹 #شهید_حجت_اصغری_شریبانی
🌷 تبریز
✅ #ما_تو_را_دوست_داریم
🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
🌷 تهران
✅ #اسلام_تماشاچی_نمیخواهد
🌹 #شهید_احسان_الله_قاسمیه
🌷 کاشان
🕊 #مادران_شهدا
😔 بیآنکه کسی بتواند پیکر بیجانش را برای خانوادهاش برگرداند، کنار دیگر دوستان شهیدش زیر آسمان غم گرفته خانطومان آرام خوابیده است...
«همه میدانستند من و مجید رابطهمان به چه شکل است.
❤️ رابطه ما مادر فرزندی نبود. مجید مرا «مریم خانم»️ و پدرش را «آقا افضل» صدا میکرد. ما هم همیشه به او داداش مجیدمیگفتیم.
آنقدر به هم نزدیک بودیم که وقتی رفت همه برای آنکه آرام و قرار داشته باشیم در خانهمان جمع میشدند.
😢 وقتی خبر شهادتش پخش شد اطرافیان نمیگذاشتند من بفهمم. لحظهای️ مرا تنها نمیگذاشتند.
🔶 با اجبار مرا به خانه برادرم بردند که کسی برای گفتن خبر شهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم.
✅ حتی یک روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح تمام پلاکاردهای دورتادور یافتآباد را جمع کرده بودند که من متوجه شهادت پسرم نشوم.
این کار تا ۷ روز ادامه پیدا کرد و من چیزی نفهمیدم ️ولی چون تماس️ نمیگرفت بیقرار بودم.
🌹 ی یکی از دخترهایم در گوشی همسرش خبر شهادت را دیده بود و حسابی حالش خرابشده بود...
او هم از ترس اینکه من بفهمم خانه ما نمیآمد. آخر از تناقضات حرفهایشان و شهید شدن دوستان نزدیک مجید، فهمیدم مجید من هم شهید شده است.
ولی باور نمیکردم. هنوز هم که هنوز است ساعت ۲ و ۳ نصفهشب بیهوا بیدار میشوم و آیفون را چک میگنم و میگویم همیشه این موقع میآید؛ تا دوباره کنار هم بنشینیم و تا ۵ صبح حرف بزنیم و بخندیم؛ ️اما نمیآید...»
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
#راوی : مادر شهید
#شهید_مجید_قربانخانی
✊ #مدافع_حرم
🌹 #مفقود_الاثر
#از_خالکوبی_تا_شهادت
جوان #از_خالکوبی_تا_شهادت ما به وطن بازگشت...
آقا مجید خوش آمدی برادر...😔💐💐💐