eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
859 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
39 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده، محسن حججی، نوید صفری، صادق عدالت اکبری، حامد سلطانی تاریخ تاسیس: ۱۳۹۷.۰۱.۲۹
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🌹❤️🌹❤️🌹 🌹❤️ ❤️ 🕊 😔 سه شنبه بود که عکس محسن را در تلگرام دیدم. همان عکس معروفی را که محسن را اسیر داعشیها نشان میدهد. من تلگرام محسن را روی گوشی خودم نصب کرده بودم، یک دفعه دیدم در یکی از گروه هایی که با دوستانش داشت، عکسی را فرستادند و گفتند برای آزادی این اسیر دعا کنید. 📸 من عکس را باز کردم و دیدم این اسیر محسن من است... ⚠️ انتظار اسارتش را نداشتم به خاطر همین شوکه شدم، اما چون محسن از من خواسته بود کمک کنم در مسیر شهادت باشد، آرزو کردم که به همان هدفش برسد. من میدانستم که اگر محسن الان هم شهید نشود، اول و آخر شهید میشود، چون مسیرش شهادت بود و با تمام وجودش شهادت را می خواست. ✍ : همسر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌐 خاطرات برگرفته از : farsnews.com/13960521000115 🔹 قسمت یازدهم ❤️ 🌹❤️ ❤️🌹❤️🌹❤️🌹
❤️🌹❤️🌹❤️🌹 🌹❤️ ❤️ 🕊 📸 [عکس اسارت محسن] همان طور که بود دیدم. شما این عکس را نگاه کنید، انگار نه انگار که شوهر من تیر خورده و اسیر دست داعشی هاست، عکس طوری است که انگار محسن، آن نیروی داعشی را اسیر گرفته. 💠 به چشم‌ های شوهر من نگاه کنید، اصلا ترس در این چشم‌ ها نیست، همه ‌اش شجاعت است، دلیری است، ‌محسن توی این عکس مثل کوه است، با صلابت است. 🍃 بگذارید یک خاطره‌ دیگر برایتان تعریف کنم. من به مناسبت روز مرد، یک انگشتر دُر نجف برای محسن هدیه خریدم، روی این انگشتر «یازهرا» حکاکی شده بود. 😔 وقتی محسن می ‌خواست برای بار دوم اعزام شود، همه انگشترهایش را در آورد، الا این یکی. گفت : 😒 "من این یکی را با خودم می ‌برم، من از این ها به‌ خاطر حضرت زهرا (س) کینه دارم،‌ من تا لحظه آخر باید نشان بدهم که شیعه امیرالمومنین (ع) هستم." 🔷 بعد من در این تصاویری که بعد از شهادت محسن از پیکر بی ‌سرش منتشر شده، دقت کردم دیدم این انگشتر دستش نبود. 😒 مطمئنم که داعشی‌ها انگشتر او را از دستش در آورده ‌اند، چون اسم حضرت زهرا (س) رویش حک شده بود. ✍ : همسر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌐 خاطرات برگرفته از : farsnews.com/13960521000115 🔹 قسمت دوازدهم ❤️ 🌹❤️ ❤️🌹❤️🌹❤️🌹
❤️🌹❤️🌹❤️🌹 🌹❤️ ❤️ 🕊 ⏱ ساعت سه بامداد چهارشنبه بود... من اصلا خواب به چشمم نمی‌آمد، بعد از اینکه عکس اسارتش را دیده بودم مدام فکر می‌کردم که الان محسن در چه حالی است، یک دفعه دیدم در گروه های تلگرامی زدند که شهید بی‌سر، شهادتت مبارک... 😔 دیدم این شهید بی‌سر، محسن من است. همان موقع فهمیدم که محسن به آرزویش رسید. من افتخار کردم که محسن شهید شده، ‌گفتم خدایا شکرت که محسن به آرزویش رسید. 💫 همان موقع فکرکردم که چقدر شوهر من پیش اهل بیت عزیز بود که از هرکدام یک نشانه‌گرفت و شهید شد. 💠 دیدم دشمن برای امام علی (ع) خنجر کشید، برای همسر من هم خنجر کشید، سر شوهر من را مثل امام حسین (ع) از تن جدا کردند، 🌸 محسن مثل علی اکبر جوان بود، مثل حضرت زینب (س) اسارت کشید... دیدم ارادت شوهر من به اهل بیت آنقدر زیاد بود که از هرکدام یک نشانه گرفت و شهید شد... ✍ : همسر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌐 خاطرات برگرفته از : farsnews.com/13960521000115 🔹 قسمت سیزدهم ❤️ 🌹❤️ ❤️🌹❤️🌹❤️🌹
❤️🌹❤️🌹❤️🌹 🌹❤️ ❤️ 🕊 😔 من تصویر بدن بی ‌سرش را دیدم، خیلی‌ ها به من گفتند که این عکس را نبین، گفتند تو همان عکسی را ببین که محسن استوار ایستاده و اسیر شده، این یکی را نگاه نکن. اما من گفتم : 💠 نه اینطور نگویید، مگر حضرت زینب (س) در مجلس یزید نفرمودند که : «ما رأیت الا جمیلا.» من هم هیچ چیز جز زیبایی در این مسیر، در این عکس نمی‌بینم. 💫 اگر علی آن جوری که من دوست دارم، تربیت شود و بزرگ شود،‌ قطعا به این عکس افتخار می‌کند و قطعا همین مسیر را انتخاب می‌کند و اِن شاءلله مثل پدرش شهادت نصیب او هم می‌شود. 🌹 علی با همین دوتا عکس، یعنی اسارت و شهادت پدرش؛ میفهد که او چقدر شجاع بوده، چقدر مرد بوده،‌ با غیرت بوده،‌ با ایمان بوده. ✍ : همسر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌐 خاطرات برگرفته از : farsnews.com/13960521000115 🔹 قسمت چهاردهم (آخر) ❤️ 🌹❤️ ❤️🌹❤️🌹❤️🌹
📖 مجموعه داستان های کانال به یاد تا به الان، که می تونید دنبال کنید : 📋 داستان در حال انتشار : ✅ 🌹 🌷 تبریز 💠 به زودی داستان : ✅ 🌹 🌷 تهران - اصالتا زنجان 📋 داستان های گذشته رو از این طریق دنبال کنید : ✅ 🌹 🌷 تهران - اسلامشهر ✅ 🌹 🌷 نجف آباد اصفهان ✅ 🌹 🌷 نجف آباد اصفهان ✅ 🌹 🌷 اردبیل ✅ 🌹 🌷 خوزستان ✅ 🌹 🌷 تبریز ✅ 🌹 🌷 تهران ✅ 🌹 🌷 کاشان
☺️دوستانی که علاقه مند به مطالعه زندگی هستند، از دو لینک زیر از ابتدای این دو مجموعه رو می توانند مطالعه کنند. در سال 96 در کانال تلگرامی و بعد از بستن کانال در تلگرام؛ به درخواست دوستان در سال 97 ایتا هم منتشر کردم. ❤️ 🌷 https://eitaa.com/shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein/1152 💍 🌷 https://eitaa.com/shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein/1632
سربلند - قسمت اول.mp3
13.43M
🎙 🕊براساس داستان زندگی 📻قسمت اول تهیه کننده : اشرف السادات اشرف نژاد کارگردان : محمد پورحسن نویسنده : مرضیه بامیری 💠تهیه و تدوین در رادیو نمایش @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
سربلند - قسمت دوم.mp3
13.19M
🎙 🕊براساس داستان زندگی 📻قسمت دوم تهیه کننده : اشرف السادات اشرف نژاد کارگردان : محمد پورحسن نویسنده : مرضیه بامیری 💠تهیه و تدوین در رادیو نمایش @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
سربلند - قسمت سوم.mp3
7.59M
🎙 🕊براساس داستان زندگی 📻قسمت سوم تهیه کننده : اشرف السادات اشرف نژاد کارگردان : محمد پورحسن نویسنده : مرضیه بامیری 💠تهیه و تدوین در رادیو نمایش @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
سربلند - قسمت چهارم-mc.mp3
10.7M
🎙 🕊براساس داستان زندگی 📻قسمت چهارم تهیه کننده : اشرف السادات اشرف نژاد کارگردان : محمد پورحسن نویسنده : مرضیه بامیری 💠تهیه و تدوین در رادیو نمایش @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
سربلند - قسمت پنجم.mp3
10.87M
🎙 🕊براساس داستان زندگی 📻قسمت پنجم تهیه کننده : اشرف السادات اشرف نژاد کارگردان : محمد پورحسن نویسنده : مرضیه بامیری 💠تهیه و تدوین در رادیو نمایش @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
سربلند - قسمت ششم.mp3
14.36M
🎙 🕊براساس داستان زندگی 📻قسمت ششم تهیه کننده : اشرف السادات اشرف نژاد کارگردان : محمد پورحسن نویسنده : مرضیه بامیری 💠تهیه و تدوین در رادیو نمایش @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
سربلند - قسمت هفتم (آخر).mp3
8.92M
🎙 🕊براساس داستان زندگی 📻قسمت هفتم (آخر) تهیه کننده : اشرف السادات اشرف نژاد کارگردان : محمد پورحسن نویسنده : مرضیه بامیری 💠تهیه و تدوین در رادیو نمایش @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺 ❄️🌺 🌺 🎉 🔷 نحوه ی آشنایی خانم عباسی با همسرشان اگر ماجرای آشنایی ما را کسی از محسن می ‌پرسید، می‌گفت ما بواسطه شهدا با هم آشنا شدیم، حالا من هم همان را می ‌گویم : "ما بواسطه شهدا آشنا شدیم." من در یک نمایشگاه که مربوط به دفاع مقدس و بزرگداشت شهدای این دوران بود کار می ‌کردم، همسرم هم در یک دوره‌ ای آنجا با ما همکار شد، همدیگر را دیدیم و به قول ‌محسن، این شهدای دفاع مقدس بودند که واسطه آشنایی ما شدند. 🍃🌺 : همسر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌺🍃 💌 خاطرات برگرفته از : 🌐 khaterenegari.com 🌺 ❄️🌺 🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺
به یاد شهید محسن حججی
🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺 ❄️🌺 🌺 🎉 #سفره_عقدی_که_بوی_شهادت_میداد 🔷 نحوه ی آشنایی خانم عباسی با همسرشان #شهید_محسن_ح
🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺 ❄️🌺 🌺 🎉 من همیشه از خدا می‌خواستم که کسی را در مسیر زندگی ‌من بگذارد که حضرت زهرا (س) تائیدش کرده باشد، این آرزوی قلبی‌ام بود و وقتی محسن را دیدم، با تمام وجودم حس کردم که دلش یک جور خاصی با اهل بیت است، حس کردم اگر یک نفر باشد که حضرت زهرا (س) در این دوره و زمانه بخواهد تائیدش کند،‌ همین محسن است، همین طور هم شد حالا می‌بینم که حضرت زهرا (س) هم ایشان را تایید کرد. : همسر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌺🍃 💌 خاطرات برگرفته از : 🌐 khaterenegari.com 🌺 ❄️🌺 🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺
به یاد شهید محسن حججی
🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺 ❄️🌺 🌺 🎉 #سفره_عقدی_که_بوی_شهادت_میداد من همیشه از خدا می‌خواستم که کسی را در مسیر زندگی
🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺 ❄️🌺 🌺 🎉 ما ۱۱ آبان ۹۱ عقد کردیم؛ ۹ مرداد ۹۳ ازدواج کردیم و زیر یک سقف رفتیم. تنها فرزندمان علی، هم ۲۴ فروردین ۹۵ به‌ دنیا آمد. محسن از همان نوجوانی در کارهای فرهنگی فعال بود، همیشه در اردوهای جهادی شرکت می‌کرد. یکی از اعضای فعال موسسه ی بود و کلا فعالیت ‌های جهادی‌ اش را از همینجا شروع کرد و حالا که نگاه می‌کنم می ‌بینم حتی مسیر زندگی ‌اش را هم از همین موسسه پیدا کرد و ادامه داد. 🌺 محسن همیشه در پایگاه بسیج فعال بود، این اواخر در فضای مجازی از نظر فرهنگی بسیار فعال بود، می‌گفت مقام معظم رهبری وقتی که فرموده‌ اند : «جواب کار فرهنگی باطل، کار فرهنگی حق است.» تکلیف ما را در انجام کار فرهنگی روشن کرده ‌اند و ما نباید این عرصه فرهنگی را خالی بگذاریم و واقعا دغدغه اش کار فرهنگی بود. محسن خیلی خیلی زیاد کتاب می‌خواند، هر وقت هم جایی به مشکل می‌خورد و گیر می‌کرد، می‌گفت حتما کتاب کم خواندم که اینجوری شده. : همسر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌺🍃 💌 خاطرات برگرفته از : 🌐 khaterenegari.com 🌺 ❄️🌺 🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺
🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺 ❄️🌺 🌺 🎉 چطور شد که محسن مدافع حرم شد؟ قضیه‌ اش طولانی است… محسن همیشه فعالیت‌ های‌ جهادی و فرهنگی داشت، اما موقعی که به‌ خواستگاری من آمد هنوز عضو سپاه نبود، یعنی بحث مبارزه و…هنوز در زندگی ‌اش مطرح نشده بود، با این حال علاقه زیادی به شهادت داشت. 🤔 یادم است سر سفره عقد که نشسته ‌بودیم، به من گفت : «الان فقط من و تو توی این آینه مشخص هستیم، از تو می‌خواهم که کمک کنی من به سعادت و شهادت برسم.» 😉 من هم همانجا قول دادم که در این مسیر کمکش‌ کنم. : همسرِ @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌺🍃 💌 خاطرات برگرفته از : 🌐 khaterenegari.com 🌺 ❄️🌺 🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺
به یاد شهید محسن حججی
🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺 ❄️🌺 🌺 🎉 #سفره_عقدی_که_بوی_شهادت_میداد چطور شد که محسن مدافع حرم شد؟ قضیه‌ اش طولانی است
🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺 ❄️🌺 🌺 🎉 در این چند سال هم همیشه همه تلاشم این بود که این خواسته ‌ای را که سر سفره عقد از من داشت، انجام بدهم. حتی خودم از او خواستم که اگر امکان دارد، عضو سپاه بشود. گفتم خیلی دوست دارم همسرم سپاهی باشد. محسن چون خودش هم علاقه داشت، از این پیشنهاد استقبال کرد فقط گفت : «زهرا اگر من این مسئولیت را قبول کنم، هر جایی که اسمی از اسلام بیاید، می ‌روم و از اسلام دفاع می ‌کنم،چه مرزهای کشور خودمان باشد، چه یک کشور دیگر، تو با این قضیه مشکلی نداری؟» گفتم : نه، مشکلی ندارم. واقعا نداشتم. چون این راهی بود که محسن انتخاب کرده ‌بود، راهی بود که او را به آرزویش می‌رساند. بعد هم محسن با توجه به سوابق فعالیت‌ های جهادی‌ اش و خصوصیاتی که داشت توانست به عضویت سپاه در بیاید و از همان موقع که محسن عضو سپاه شد، بحث مدافعان حرم پیش آمد و تنها آرزوی همسرم این بود که اعزام به سوریه قسمت او هم بشود. راوی : همسر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌺🍃 💌 خاطرات برگرفته از : 🌐 khaterenegari.com 🌺 ❄️🌺 🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺
به یاد شهید محسن حججی
🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺 ❄️🌺 🌺 🎉 #سفره_عقدی_که_بوی_شهادت_میداد در این چند سال هم همیشه همه تلاشم این بود که این خ
🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺 ❄️🌺 🌺 🎉 می‌ گفت اگر ما ۱۴۰۰ سال پیش نبودیم که یار و یاور اهل بیت باشیم، حالا این فرصتی است که به ما داده شده و نباید این فرصت را از دست بدهیم. حتی دفعه اولی که می‌خواست اعزام شود، من باردار بودم، محسن آمد با خوشحالی گفت که بالاخره با کلی خواهش، اسم من در آمده و با اعزامم موافقت شده،‌ می‌خواهم بروم سوریه اما تو به کسی نگو که بارداری که مخالفت نکنند. من هم همین‌ کار را کردم و محسن چند روز قبل از محرم ۹۴ اعزام شد و بعد از اربعین ۹۴ به خانه برگشت. راوی : همسر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌺🍃 💌 خاطرات برگرفته از : 🌐 khaterenegari.com 🌺 ❄️🌺 🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺
به یاد شهید محسن حججی
🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺 ❄️🌺 🌺 🎉 #سفره_عقدی_که_بوی_شهادت_میداد می‌ گفت اگر ما ۱۴۰۰ سال پیش نبودیم که یار و یاور ا
🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺 ❄️🌺 🌺 🎉 بعد از برگشت از سوریه هم خوشحال بود، هم یک حسرت عجیب داشت. دلیل خوشحالی‌اش این بود که می‌ گفت فرصتی برایش فراهم شده که به وظیفه ‌اش که دفاع از اسلام بوده عمل کند، همین ‌طور چون سردار سلیمانی را ملاقات کرده بود خیلی خوشحال بود. چون از قبل آرزو داشت که یک روزی ایشان را از نزدیک ببیند. نسبت به سردار سلیمانی یک ارادت خاصی داشت و همیشه ‌می‌گفت الگویش در زندگی سردار سلیمانی است. این دفعه دوم هم که رفت می ‌گفت زهرا دعا کن من دوباره سردار را ببینم، می‌ خواهم از او بخواهم کاری بکند که من همانجا در سوریه بمانم و تا تمام نشدن جنگ برنگردم ایران. راوی : همسر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌺🍃 💌 خاطرات برگرفته از : 🌐 khaterenegari.com 🌺 ❄️🌺 🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺
به یاد شهید محسن حججی
🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺 ❄️🌺 🌺 🎉 #سفره_عقدی_که_بوی_شهادت_میداد بعد از برگشت از سوریه هم خوشحال بود، هم یک حسرت عج
🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺 ❄️🌺 🌺 🎉 [محسن] می ‌گفت من در هر عملیاتی که داشتم، هر آن شهادت را می ‌دیدم که به طرفم می‌ آید اما نصیبم نمی‌ شود. می‌ گفت تیر به سمتم شلیک می ‌شد اما از کنار سرم رد می‌شد، ترکش می ‌آمد اما ترکش ‌ها سرد بودند عمل نمی‌کردند، خمپاره بغلم زمین می‌ خورد اما منفجر نمی ‌شد. حتی یک بار وقتی داخل تانک بودم، تانک را زدند، همه گفتند که حتما شهید شدم اما من حتی یک خراش هم برنداشتم. بعد می‌ گفت زهرا، لابد من یک جای کارم می لنگد، یک جای کارم اشکال دارد که شهید نمی‌شوم. گله می‌کرد که چرا من شهادت را می‌ بینم اما شهادت به سمتم نمی ‌آید. آن موقع من هنوز باردار بودم، می ‌گفتم غصه نخور، صبر کن، حتما باید شرایطش مهیا باشد. راوی : همسر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌺🍃 💌 خاطرات برگرفته از : 🌐 khaterenegari.com 🌺 ❄️🌺 🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺
به یاد شهید محسن حججی
🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺 ❄️🌺 🌺 🎉 #سفره_عقدی_که_بوی_شهادت_میداد [محسن] می ‌گفت من در هر عملیاتی که داشتم، هر آن شه
☘🌸☘🌸🕯 🌸🕯 ☘ 🕯 🎉 ۲۷ تیرماه [مجددا] اعزام شد. این بار خداحافظی برایش سخت‌ تر نبود؟ بالاخره علی به دنیا آمده بود و بعنوان یک پدر و یک همسر، وابستگی محسن به خانواده ‌اش قطعا بیشتر شده بود. شاید باورتان نشود، اما محسن واقعا راحت از من و فرزندمان دل کند. چون عشق اصلی‌ اش خدایی بود. همه می‌دانستند که چقدر من و محسن به همدیگر علاقه داشتیم، همه غبطه می‌ خوردند به عشق بین من و شوهرم. اما او همیشه می‌گفت زهرا در عشق من به خودت و پسرمان علی شک نکن، ولی وقتی که پای حضرت زینب (س) بیاید وسط، زهرا جان من شماها را می‌ گذارم و می ‌روم. راوی : همسر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 💌 خاطرات برگرفته از : 🌐 khaterenegari.com 🕯 ☘ 🌸🕯 ☘🌸☘🌸🕯
به یاد شهید محسن حججی
☘🌸☘🌸🕯 🌸🕯 ☘ 🕯 🎉 #سفره_عقدی_که_بوی_شهادت_میداد ۲۷ تیرماه [مجددا] اعزام شد. این بار خداحافظی برایش سخت
☘🌸☘🌸🕯 🌸🕯 ☘ 🕯 🎉 [حتی ته دلمم هم ناراضی نبود.] چون آرزوی قلبی‌ اش را می ‌دانستم. به‌ خاطر همین هیچوقت کاری نمی‌ کردم که ناراحت باشد،‌ دوست داشتم از جانب من و علی خیالش راحت باشد و با خیال راحت برود. حتی یک بار همین اواخر که سوریه بود و زنگ زد گفتم : محسن جان من اینجا کلاس معرفت نفس می ‌روم، به من گفته ‌اند که اگر از هر شهیدی بعد از شهادت بپرسند که شما برای چه آمدی و شهید شدی و او بگوید که آمدم از حرم دفاع کنم، این قبول نیست. گفتم : محسن تو را به خدا نیتت را فقط برای خدا بکن. فقط و فقط برای خدا بجنگ. بگو خدایا من آمده ‌ام از حرمین دفاع کنم برای رضایت تو... محسن این را که شنید گفت : زهرا، چقدر دلم را آرامتر کردی...حالا با خیال راحت اینجا هستم. راوی : همسر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌹🕊 🕯 ☘ 🌸🕯 ☘🌸☘🌸🕯
به یاد شهید محسن حججی
☘🌸☘🌸🕯 🌸🕯 ☘ 🕯 🎉 #سفره_عقدی_که_بوی_شهادت_میداد [حتی ته دلمم هم ناراضی نبود.] چون آرزوی قلبی‌ اش را می
☘🌸☘🌸🕯 🌸🕯 ☘ 🕯 🎉 سه شنبه بود که عکس محسن را در تلگرام دیدم. همان عکس معروفی را که محسن را اسیر داعشی‌ها نشان می‌دهد من تلگرام محسن را روی گوشی خودم نصب کرده بودم، یک دفعه دیدم در یکی از گروه‌ هایی که با دوستانش داشت، عکسی را فرستادند و گفتند برای آزادی این اسیر دعا کنید. من عکس را باز کردم و دیدم این اسیر محسن من است. انتظار اسارتش را نداشتم به‌ خاطر همین شوکه شدم، اما چون محسن از من خواسته بود کمک کنم در مسیر شهادت باشد، آرزو کردم که به همان هدفش برسد. من می‌دانستم که اگر محسن الان هم شهید نشود،‌ اول و آخر شهید می‌شود، ‌چون مسیرش شهادت بود و با تمام وجودش شهادت را می‌ خواست. راوی : همسر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌹🕊 🕯 ☘ 🌸🕯 ☘🌸☘🌸🕯
به یاد شهید محسن حججی
☘🌸☘🌸🕯 🌸🕯 ☘ 🕯 🎉 #سفره_عقدی_که_بوی_شهادت_میداد سه شنبه بود که عکس محسن را در تلگرام دیدم. همان عکس مع
☘🌸☘🌸🕯 🌸🕯 ☘ 🕯 🎉 عکس اسارت محسن را همان طور که بود دیدم. شما این عکس را نگاه کنید، انگار نه انگار که شوهر من تیر خورده و اسیر دست داعشی هاست، عکس طوری است که انگار محسن، آن نیروی داعشی را اسیر گرفته. به چشم‌ های شوهر من نگاه کنید، اصلا ترس در این چشم‌ ها نیست، همه ‌اش شجاعت است، دلیری است، ‌محسن توی این عکس مثل کوه است، با صلابت است. به مناسبت روز مرد، یک انگشتر دُر نجف برای محسن هدیه خریدم، روی این انگشتر «یازهرا» حکاکی شده بود. وقتی محسن می ‌خواست برای بار دوم اعزام شود، همه انگشترهایش را در آورد، الا این یکی. گفت : "من این یکی را با خودم می ‌برم، من از این ها به‌ خاطر حضرت زهرا (س) کینه دارم،‌ من تا لحظه آخر باید نشان بدهم که شیعه امیرالمومنین (ع) هستم." بعد من در این تصاویری که بعد از شهادت محسن از پیکر بی ‌سرش منتشر شده، دقت کردم دیدم این انگشتر دستش نبود. مطمئنم که داعشی‌ها انگشتر او را از دستش در آورده ‌اند، چون اسم حضرت زهرا (س) رویش حک شده بود. راوی : همسر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🕯 ☘ 🌸🕯 ☘🌸☘🌸🕯