﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_سیزدهم
《 تو عین طهارتی 》
🖇بعد از تولد زینب و بیحرمتیای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ... 😔
🔹خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام میداد ... مثل پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان میخوردم از خواب میپرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم😥 ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش میبرد 😴😴... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ...
🔸اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش میکردم ... با اون دستهای زخم و پوست کن شده داشت کهنههای زینب رو میشست ... دیگه دلـــ❤️ــم طاقت نیاورد ...
🔻همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشمهای پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ...
- چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟😭😭 ...
تا اینو گفت خم شدم و دستهای خیسش رو بوسیدم😘 ... خودش رو کشید کنار ...
- چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجسه❌ ...
🔸نمی تونستم جلوی اشکهام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... 😭😭
- تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ... 🍃✨
من گریه میکردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشکهای من نمیشد ..😭😭
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉
@MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔
@shahidane1