شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 حمله چند جانبه 》 🖇ماجرا بدجور بالا گرفته بود … همه چیز به بدترین شکل ممکن … دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه … 🔹دانشجوها، سرزنشم می‌کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم … اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن … و هر چه قدر توضیح می‌دادم فایده‌ای نداشت … نمی‌دونم نمی‌فهمیدن یا نمی‌خواستن متوجه بشن … 😔 🏢دانشگاه و بیمارستان … هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی‌ها و تفکرات احمقانه نیست … و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم … 🔸هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می‌کردم …فایده‌ای نداشت … چند هفته توی این شرایط گیر افتادم …شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه‌اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت … 🔻وقتی برمی‌گشتم خونه … تازه جنگ دیگه‌ای شروع می‌شد… مثل مرده‌ها روی تخت میافتادم … حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم … 🔻تمام فشارها و درگیریها با من وارد خونه می‌شد … و بدتر از همه شیطان …کوچکترین لحظه‌ای رهام نمی‌کرد … در دو جبهه می‌جنگیدم … 🔹درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می‌کرد …نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون … سخت‌تر و وحشتناک بود… یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سالها رو ازم می‌گرفت … دنیا هم با تمام جلوه‌اش … جلوی چشمم بالا و پایین می‌رفت … می‌سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می‌کردم … 💠حدود ساعت ۹ … باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم … 🍀پشت در ایستادم … چند لحظه چشم‌هام رو بستم … بسم الله الرحمن الرحیم … خدایا به فضل و امید تو … 🔻در رو باز کردم و رفتم تو … گوش تا گوش … کل سالن کنفرانس پر از آدم بود … جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط … 💠رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت … ✍ ادامه دارد ... •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🔰 👉 @MODAFEH14 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1