🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 ۱۰ گفتم:«تصمیم‌هایی که فکر می‌کردم درسته؛ مثلاً چهارم دبستان بودم که تصمیم گرفتم چادر سر کنم. خانواده‌ام مخالف بودند، مخصوصاً مامانم. می‌گفت تو هنوز بچه‌ای دختر، نمی‌تونی چادر سر کنی، اما من سمج بودم. گریه می‌کردم که چادر بخرین. قبول نمی‌کردند. مادرم به خیال خودش من رو فرستاد دنبال نخودسیاه. گفت که برو توی پستو، تو صندوقچۀ چوبی، لابه‌لای لباس‌ها رو بگرد. یه چادر مشکی هست. بردار، سرت کن. فکر می‌کرد من این کار رو نمی‌کنم. رفتم و چادر رو برداشتم. قدیمی بود و سنگین. گل‌های درشتی هم داشت. سرم کردم. . خانواده‌ام مخالف بودند، مخصوصاً مامانم. می‌گفت تو هنوز بچه‌ای دختر، نمی‌تونی چادر سر کنی، اما من سمج بودم. گریه می‌کردم که چادر بخرین. قبول نمی‌کردند. مادرم به خیال خودش من رو فرستاد دنبال نخودسیاه. گفت که برو توی پستو، تو صندوقچۀ چوبی، لابه‌لای لباس‌ها رو بگرد. یه چادر مشکی هست. بردار، سرت کن. فکر می‌کرد من این کار رو نمی‌کنم. رفتم و چادر رو برداشتم. قدیمی بود و سنگین. گل‌های درشتی هم داشت. سرم کردم. . دیدم هم چروکه هم بلند. شستمش. اتو کشیدم. دادمش به آبجی‌ام و گفتم برام کوتاه کن. هیچ‌کس فکر نمی‌کرد که من این چادر رو سرم کنم. سرم که می‌کردم، می‌افتاد. هم سُر بود و هم سنگین. اونها من می‌خندیدن. می‌گفتن کسی که مجبورت نکرده، برای چی سرت می‌کنی؟ می‌گفتم خوشم نمیاد بدون چادر برم مدرسه. سرم می‌کردم، می‌رفتم مدرسه. بچه‌های مدرسه مسخره‌ام می‌کردن. توی مسیر هر کسی می‌دید مسخره‌ام می‌کرد. بلد نبودم. چادر سنگین بود. از پایین جمع می‌کردم، از بالا می‌افتاد. از بالا جمع می‌کردم، از پایین ول می‌شد. خواهرم چادر رو قایم می‌کرد، بلد نبودم. چادر سنگین بود. از پایین جمع می‌کردم، از بالا می‌افتاد. از بالا جمع می‌کردم، از پایین ول می‌شد. خواهرم چادر رو قایم می‌کرد، می‌رفتم پیدا می‌کردم. چادر سر کردن چیزی بود که خودم تصمیم گرفته بودم. هرچه مخالفت کردند، نتونستن از من بگیرند.» آقامصطفی لبخند معناداری زد و گفت: «تعبیر جالبی بود. این ازدواج هم گمونم همین‌طوره. باید با سنگینی‌اش، سُریش، کوتاهی و بلندیش کنار بیان.» چیزی نگفتم. پرسید: «شما موسیقی گوش می‌کنین؟» گفتم: «خانوادۀ ما مشکلی با موسیقی ندارن، گوش می‌کنن، اما من علاقه‌ای ندارم. من معمولاً کاست‌های حاج‌آقای کافی رو گوش می‌کنم و از نظر ایشون رقص و موسیقی حرامه!» گفت : «نظرتون دربارۀ مهریه چیه؟ به نظر من مهریه نباید زیاد باشه.» گفتم: «پدر و مادرم کنار نمیان. همین‌جوری هم شما توی خانوادۀ ما، بین دوستان و آشنایان ما مخالف زیاد دارین ولی سعی کنین برای مهریه زیاد پاپیچ نشین. تا حالا هیچ کدوم از خواهرهام نگرفتن. من نمیگم کی داده کی گرفته، چون از لحاظ شرعی درست نیست، ولی من کسی نیستم که بخوام این مهریه رو از همسرم کامل بگیرم. شما قبول کنین. در این‌باره حرفی نزنین. چون پدرم تا حالا خیلی کوتاه اومدن. از اینکه پدر و مادرتون نیومدن، از اینکه شغل ندارین، مسکن ندارین، اگه تو این مورد هم بخواین چونه بزنین ممکنه پشیمون بشن. ولی من شاید بخشی یا همه‌اش رو به شما ببخشم.» آقامصطفی شرایطش را روی برگۀ کوچکی نوشته بود. یکی‌یکی می‌خواند و سؤال می‌کرد؛ دربارۀ ولایت‌مداری، اعتقاد به رهبری و... و من پاسخ می‌دادم. آخرش پرسید: «شما چرا سؤال‌هاتون رو ننوشتین؟» گفتم: «نمی‌دونستم قراره صحبت کنیم.» ⬅️ ادامه دارد .... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷