عمه جون سینم خسته ی درده قصه ی کربلام آه! چه سرده بگم از صحنه ی تلخِ اسیری عدو تو راهِ شام باهام چه کرده؟ عمه جونم ببین دلم کبابه قصه ی این سفر برام سرابه سرا پا وجودم تو اضطرابه حال و روزم ببین چقد خرابه وقتی خنجرش رو عدو میگیره رقیت ترسِ او میخواد بمیره با دو دساش داره گیسوم میگیره با دو پاش پهلومو نشونه میره بس ز داغِ پدر آزرده بودم ناقه می رفت و من افتاده بودم اون شب از قافله جا مونده بودم اینو تو گوشت آروم خونده بودم امشب این جاده ها چه بی گریزه تیغِ این کوره راه ببین چه تیزه عمه جون کفِ پام داره میسوزه ببین از تاولاش چه خون میریزه هر چه خاره امشب جلوی پامه هر چه آهه امشب توی نگامه هر چه بغضه امشب توی صدامه هر چه اشکه امشب توی چشامه بغضِ این سینه که آروم نمیشه عمه جون راش چرا تموم نمیشه؟ بگو عمه منو سرِ بابام کو؟ چرا از روی نی معلوم نمیشه؟ تیغِ این جاده ها ز خیزرونه پای کوچک من که ناتوونه چقد این ساربون نا مهربونه بگید این ناقه رو آروم برونه @shia_poem