eitaa logo
شعر شیعه
8.1هزار دنبال‌کننده
754 عکس
269 ویدیو
31 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
هرچند سه‌ساله است ولی جانِ حسین است جانم به رقیه ایران حرم اوست که ایران حسین است جانم به رقیه @shia_poem
همه را گریه ام آخر به تقلا انداخت شام را در غم دلشوره ی فردا انداخت خیلی از مجلس امروز اذیت شده ام خاک را باید از این کاخ و ستونها انداخت ابتا گفتم و یک شهر بهم ریخت و بعد.. عمّه را یاد در و ناله ی زهرا انداخت آهِ این سینه ی پا خورده ی من می گیرد فکر کردند مرا می شود از پا انداخت! جگری مانده برایم که به دردی بخورد باید انگار تو را یاد مداوا انداخت تا که آورد سرت را، سر من تیر کشید یادم افتاد که با چوب سرت را انداخت اینکه آورد تو را بین طبق فکر کنم... با عجله دو سه دندان تو را جا انداخت با سرش از روی ناقه به زمین خورد گلت... زجر هم آمد و بر ساقه ی او، تا انداخت بیشتر دلخور از اینم که چرا اینگونه بدنم را جلوی نیزه ی سقا انداخت راستی از سر بازار خبر داری که... هر کسی خواست به ما چشم تماشا انداخت حلقه ی جمعیت و بی ادبیهای یهود عمه را در وسط معرکه تنها انداخت امشب از شام مرا پر ندهی میمیرم کار خیر است نباید که به فردا انداخت @shia_poem
به درد دردمندان ذکر خیر ما دوا بخشد خدا با خاک کوی ما به هر زخمی شفا بخشد مگر دست علی با دستپخت فاطمه هر شب غریبان را یتیمان را اسیران را غذا بخشد شفاعت میکنیم از دوستان خویش در محشر گنهکاران امّت را خدا آخر به ما بخشد گره در کار اگر دارید همراهم بخوانیدش شهید شیرخوار ما اجابت بر دعا بخشد منم مشکلگشای زائران قبر بابایم که دستان کبود من برات کربلا بخشد سه ساله سفره دار رحمت بی انتها هستم به اهل گریه تا روز قیامت مقتدا هستم _ خدای مهربان بر آستان من نظر دارد سپاه عشق بر نام و نشان من نظر دارد برای گریه کن هایم سفارش میکنم امشب عمو عباس بر گریه کنان من نظر دارد منم آن که سر بابا ز روی نیزه هم حتّی به سوی جسم بی تاب و توان من نظر دارد از آنشب که ز روی ناقه با سر بر زمین خوردم تمام کاروان بر نیمه جان من نظر دارد شبیه فاطمه از دردِ پهلو پیکرم خم شد که مادر بر من و قدّ کمان من نظر دارد بیابان را به شوق کعبه با هر گام میرفتم به یاد فاتح خیبر به فتح شام میرفتم _ به دنبال سرت با نیزه دارت همسفر بودم عزادار تنت بودم اگر خونین جگر بودم تو را می دیدم و با دیدنت پَر در می آوردم اگر چه در اسارت بودم و بی بال و پر بودم به پایم چکمه پوشی پا نهاد از عمد باباجان هر آنجا که جدا از عمّه بودم بی سپر بودم شنیدم در تنور خانه ی خولی شبی بودی خبر داری که با یاد تو از خود بیخبر بودم سرت را زیر تخت بازی اش بگذارد این ملعون؟! برایت این سحر از لشکری هم بیشتر بودم سرت را پس گرفت این دست افتاده ز کار من صدای ناله ی زهراست می آید کنار من @shia_poem
ای دستهایت مهربان؛ خانم-رقیه(س) زیباترین نام ِ جهان؛ خانم-رقیه(س) ای سرپناه دردهایِ بی مداوا درمانگرِ هر خسته-جان؛ خانم-رقیه(س) غمهای تو دارد نشانی از حماسه ای دخترِ زهرا(س)نشان؛ خانم-رقیه(س) با گریه هایت سخت رسوا شد منافق شد فتنهٔ ظالم عیان؛ خانم-رقیه(س) پایِ شجاعتهای تو رفت آبرویِ - جام ِ شراب و خیزران؛ خانم-رقیه(س) روشنگری کردی شبانه در خرابه آزادگی دادی نشان؛ خانم-رقیه(س) پایِ همان تشتی که شد اوجِ مصیبت شمشیرِ رزمَت شد زبان؛ خانم-رقیه(س) گفتی و با هر واژه دشمن خوارتر شد لبریزِ حیرت شد زمان؛ خانم-رقیه(س) مظلومیت را با جنم تلفیق کردی شد اشک و آهَت جاودان؛ خانم-رقیه(س) جانم فدای تو که تاول هایِ پایَت خیلی گرفت از تو امان؛ خانم-رقیه(س) از ردّ سرخِ ریسمان بر دستهایت- افتاده گریه روضه خوان؛ خانم-رقیه(س) ایکاش میشد جا نِمی ماندی عزیزم... در اربعین از کاروان؛ خانم-رقیه(س)! @shia_poem
نبینم دخترم افسرده باشی نبینم مثل گل پژمرده باشی مبادا مثل زهرا مادر من تو هم سیلی ز دشمن خورده باشی @shia_poem
روزای بی غمو از من گرفتن همین عمر کَمو از من گرفتن «یتیمی، درد بی درمون، یتیمی» بابای خوبمو از من گرفتن نگاهم رو می‌دوزم روی نیزه میخواستم جات بسوزم روی نیزه نخوابیدی گمونم خیلی وقته چشات بازه هنوزم روی نیزه اگه این آخر، آه سرد دارم اگه صورت به رنگ زرد دارم تموم دلخوشیم تنها همینه مث مادربزرگم درد دارم سرِ خوبا رو بدها قطع کردن صدامو با لگدها قطع کردن رگای حنجرت کوتابلنده سرت رو نابلدها قطع کردن غمای من قَدِ صدتا کتاب شد تموم عالم از این غصه آب شد یه روزی این خبر رو بشنوم کاش تنور خولی با خونش خراب شد @shia_poem
در مجلس یزید جان‌ها به لب رسید جان‌ها به لب رسید در مجلس یزید زد خنده بر غمِ  زن‌های قافله وقتی شراب از  کنج لبش چکید دستی به خیزران ، دستی به نَرد داشت آورد طشت زر  یک مرد زر خرید واشد طناب‌ها  از دور گردنش طفلی پس از سه‌شب  راحت نفَس کشید از رخت کهنه‌اش  جبریل می‌گریست از زخم پایِ او  زنجیر می‌چشید بوی پدر رسید  غم بر دلش نشست حرف کنیز شد  رنگ از رُخش پرید می‌دید می‌زند  هِی چوب را به طشت قدش نمی‌رسید  قلبش چه می‌تپید «بس نیست نانجیب» دادِ رُباب بود «نامرد کم بزن» از عمه می‌شنید صبرش به سر رسید  بر روی پنجه رفت خیره به طشت شد  آن چشمِ ناامید می‌دید می‌زند  نامرد برلبش زد بر دهانِ خود  لبهای خود گزید مثل حصیر بود لبهای چاکِ او هی ضرب تازه دید هی زخم تازه دید مویش خضاب بود طشت و شراب بود زد خیزران شکست  زد دخترک برید اُفتاد سر ولی  غلطید سمت او اما رُباب زود  سمت پدر دوید سر را زِ کاخ بُرد  یک مرد سرخ مو رفتند و مانده بود یک طفل مو سفید @shia_poem
بعد این فتح و ظفر، رنج و بلایی سخت است دخترم! بی تو شوم کرببلایی سخت است از تو دل کندن و اینگونه جدایی سخت است بین ویرانه بمانی و نیایی سخت است مضطرم! بین تو و رفتن و ماندن، چه کنم؟ تو که راحت شدی از درد، ولی من چه کنم؟ آنکه بی جنگ، ز خولی و سنان بُرده تویی آنکه از غربت بابای خودش مُرده تویی من علی هستم و زهرای لگد خورده تویی صورتت سوخته، حوری دل آزرده تویی گل رخسار ترا قرمزی لاله نشست تن مجروح ترا آن زن غساله نشست کاش با ما، تو هم از شام سفر می کردی باز هم ناله از آن درد کمر می کردی دختران را ز سر کوچه خبر می کردی معجرت را سر بازار، به سر می کردی چقدر نُقل زبانِ همه زن ها شده ای به غرورِ همه بَرخورده که تنها شده ای ما که رفتیم ولی بر موی ما، چنگ نخورد به سر و صورت ما مُشت هماهنگ نخورد از روی بام، به پیشانی ما سنگ نخورد وقت افتادن سرها، دُهُل جنگ نخورد خاطرات بدم از شام، فقط این ها نیست دیگر آن دخترِ بی چاک و دهان، اینجا نیست آن همه دوری و هجران! چقدر سخت گذشت غم موهای پریشان! چقدر سخت گذشت سکّوی بَرده فروشان! چقدر سخت گذشت تشت و چوب و لب و دندان! چقدر سخت گذشت وقت برگشت، به ما طعنه ی تیزی نزدند بی حیاها به زنی حرف کنیزی نزدند @shia_poem
از راه رسیده جان جانان دلتنگی من گرفت پایان دیروز مرا بغل نکردی دیدی بغلت گرفتم الآن! اسبابِ فراهمی ندارم ویرانه که نیست جای مهمان زیبایی قبل را ندارم هرچند که می کنی تو کتمان دیدیم پر فرشته‌ها را... اصلاً بدنت نمانده عریان فهمید که تشنگی کشیدی رحمی به لبت نکرد باران لب‌های تو چوب‌دست خورده سخت است ببوسی ام پدرجان! لبخندِ تو نیست مثل سابق سنگ از تو رُبوده چند دندان بد کرد به من ، به تو ، به عمه این قوم پلید نامسلمان ای کاش که زجر را نبخشی از بس که مرا زده..، به قرآن ! این ناقه ، خودش تکان نمی خورد لعنت به نفهمیِ شتربان گفتم به سنان بس است ، ول کن گیسوی بلند را نپیچان کُفری شده بود تازیانه جای همه عمه داد تاوان در کوچه شکست دنده‌هایم زهرا شدنم نبود آسان یکبار نشد سرت نیفتد این سر شده بود سیبِ غلتان سرگرمی دختران شامم شد معجر پاره دستگردان با زیور ما بساط کردند... بازار نبود جای طفلان ما را که مَلَک به زور می دید بُردند میان مِی‌گساران دیدم که سکینه رفت از حال شد حرف کنیز تا که عنوان ▪️ با خود ببرم از این خرابه تا خاک مرا نکرده پنهان @shia_poem
ای پدر شهر شام دلگیر است باز هم من اسیر این شهرم به عموجان بگو که بار دگر حرم افتاد دست نامحرم نه نگهبان نه خادمی دارم مانده ام بین قومِ بیگانه حرمم مدتیست تاریک است مثل شبهای سخت ویرانه پرچم آستانه را بردند در این بارگاه را بستند جای زوار در حرم خالیست به روی شیعه را بستند عده ای از بنی امیه هنوز به منِ نازدانه می خندند به عموجان بگو که حرمله ها به غمم ظالمانه می خندند دور من ناصبی فراوان است دلم از این زمانه سیر شده روزگار مرا ببین بابا دخترت بازهم اسیر شده دوری از تو برای من سخت است من که عمری دچار تو بودم جای اصغر کنار تو امن است کاش من هم کنار تو بودم من و عمه در این دیار، غریب تو و عباس دورتان غوغاست به عموجان بگو حرم بی کس به عموجان بگو حرم تنهاست خادمان، زائران، همه رفتند شاهدِ غربتم غبارِ ضریح هیچ کس نیست تا برای دلم روضه خوانی کند کنار ضریح چادر و روسری می آوردند دوستانت برای من بابا همه مهمان سفره ام بودند این نبوده سزای من بابا باز بی اختیار می افتم یاد آن شب که دخترت گم شد زجر با تازیانه اش آمد ناگهان در دلم تلاطم شد هی صدا می زدم تورا بابا هی صدا میزدم عمویم را پایی آمد به من لگد زد و بعد دستی آمد کشید مویم را حرمم، هستی ام، دلم، جانم نذر یک تار موی تو بابا اربعین باز عاشقانم را می فرستم به سوی تو بابا @shia_poem
بعد این فتح و ظفر، رنج و بلایی سخت است دخترم! بی تو شوم کرببلایی سخت است از تو دل کندن و اینگونه جدایی سخت است بین ویرانه بمانی و نیایی سخت است مضطرم! بین تو و رفتن و ماندن، چه کنم؟ تو که راحت شدی از درد، ولی من چه کنم؟ آنکه بی جنگ، ز خولی و سنان بُرده تویی آنکه از غربت بابای خودش مُرده تویی من علی هستم و زهرای لگد خورده تویی صورتت سوخته، حوری دل آزرده تویی گل رخسار ترا قرمزی لاله نشست تن مجروح ترا آن زن غساله نشست کاش با ما، تو هم از شام سفر می کردی باز هم ناله از آن درد کمر می کردی دختران را ز سر کوچه خبر می کردی معجرت را سر بازار، به سر می کردی چقدر نُقل زبانِ همه زن ها شده ای به غرورِ همه بَرخورده که تنها شده ای ما که رفتیم ولی بر موی ما، چنگ نخورد به سر و صورت ما مُشت هماهنگ نخورد از روی بام، به پیشانی ما سنگ نخورد وقت افتادن سرها، دُهُل جنگ نخورد خاطرات بدم از شام، فقط این ها نیست دیگر آن دخترِ بی چاک و دهان، اینجا نیست آن همه دوری و هجران! چقدر سخت گذشت غم موهای پریشان! چقدر سخت گذشت سکّوی بَرده فروشان! چقدر سخت گذشت تشت و چوب و لب و دندان! چقدر سخت گذشت وقت برگشت، به ما طعنه ی تیزی نزدند بی حیاها به زنی حرف کنیزی نزدند @shia_poem
حاج رضا بذریBazri_Shahadat_Hazrat_Roghayeh_1402 (1).mp3
زمان: حجم: 3.21M
به یاد همه جا مانده های اربعین . . . 🔊 آروم آروم از طبق بیا کنارم سر رو سرت بذارم،حرفا برا تو دارم ... روضه @shia_poem