eitaa logo
صالحین تنها مسیر
235 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
7هزار ویدیو
271 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷 ﷽ ❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 ♦️هرچه می‌خواهی بکش اما نکش دامن ز من ♥️ای حبیب ای آشنا ای حضرت یابن الحسن ♦️هرچه می‌گویی بگو اما نگو دیگر نیا ♥️منتقم تعجیل کن با ذکر یا زهرا بیا تعجیل در ظهور و سلامتی مولا (عج) ✨«اللهم عجل لولیک الفرج »✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ مسلمِ امام زمان(عج) 💌 استاد ماندگاری: ✔️ چنین حالتی از امتحان، بارها و بارها در طول تاریخ تکرار شده است و پیروان جبهه حق در وفاداری‌شان مورد امتحان قرار گرفته‌اند و در آینده نیز مورد امتحان قرار خواهند گرفت. ما نیز در بستر چنین امتحاناتی هستیم. اگر امروز در کنار مسلمِ امام زمان(عج) باشیم، سربلند می‌شویم و در آزمون بزرگ ظهور نیز به لطف پروردگار سرافراز خواهیم شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#رمان_هاد پارت۳ دلخوشی؟ خل شدی؟ تو هرچیزی رو که یه جوون توی این شهر آرزوش رو داره یه جا داری. خونه
پارت ۵ البته اگر آدم خوبی پیدا بشه شاید بشه یه کاریش کرد ولی تا حالا که چیز دندون گیری پیدا نکردم... به نظرش این حرف ارزش چشم غره مادرش را داشت. شوهر خاله خندید: - مهران؟ پسرت هم مثل خودت کله شق و یه دنده است... مادرش سعی کرد عصبانیتش از دست شروین را مخفی کند، چشم غره ای به شروین کرد و با لبخندی ساختگی رو به بقیه گفت: - شروین از این شوخی ها زیاد می کنه من بهش گفتم شوخی بی مزه ایه ولی خب جوونها اونطور که باید به حرف ما گوش نمی کنن خدا خدا می کرد که این بحث مضحک تمام شود. خوش بختانه زنگ موبایل آقا حمید به دادش رسید. چون وقتی شوهر خاله اش مشغول حرف زدن شد همه چیز به حالت عادی برگشت. پدرش مشغول پوست گرفتن سیبش شد و جواب سوال های شراره را می داد که روی پایش نشسته بود. و مادر و خاله اش هم راجع به مدل لباس هایی که تازه دیده بودند حرف می زدند. و همانطور که شروین می خواست دیگر از آن لبخند روی لب نیلوفر خبری نبود. آرام از اتاق بیرون خزید. توی حیاط روی پله های ایوان نشست و سرش را میان دست هایش گرفت. مدتی گذشت. صدای باز شدن در آمد و بعدش صدای تق تق کفش... این صدا را خوب می شناخت. - شروین؟ شام حاضره سر تکان داد. - باشه. الان میام. نیلوفر مدتی به شروین خیره شد.... بعد آن طرف پله ها نشست. - تو حالت خوبه؟ - آره - اما من فکر می کنم یه طوریت شده. مثل قبل نیستی. می دونی چند وقته بیرون نرفتیم؟ سرو سنگین شدی.... - اشکالی داره؟ - اصلا بهت نمیاد - مهمه؟ - من از اون شروین بیشتر خوشم می اومد. خودمونی، صمیمی - هرجور میلته... - یعنی برای تو فرقی نمی کنه؟ - نه! - می خوای بگی نظر من برات مهم نیست؟ دلش می خواست داد بکشد اما نمی شد. مدتی به نیلوفر خیره شد، بعد سرش را چرخاند. - شوخی کردم. حالا برو تو منم میام - داری دکم می کنی؟ کلافه گفت: - نه، مگه کاری داری؟ - اون حرف هایی که زدی راست بود؟ - کدوم؟ - همون که... - نه مامان که گفت .. بی خیال دیگه.... - بداخلاق شدی شروین که کم کم داشت عصبانی می شد گفت: - خواهش می کنم نیلوفر... .بعدا راجع به این موضوع صحبت می کنیم. من الان اصلا حال و روز خوبی ندارم.سرم درد می کنه .باشه؟ و در حالیکه سعی می کرد عصبانیتش را مخفی کند ملتمسانه به نیلوفر خیره شد. نیلوفر لبخند زد: - قیافت خیلی بامزه شده شروین هم زورکی لبخند زد: - باشه؟ نیلوفر بلند شد و با لحنی بزرگوارانه ! گفت: - باشه، هر جور راحتی ولی شوخی هات خیلی بی مزه است. زودی بیا - اوکی وقتی رفت شروین نفس راحتی کشید و به آسمان خیره شد: - خوب داری حال مارو میگیری ها ماه نیمه بود.دست هایش را دور خودش حلقه کرد. باد خنکی می آمد. ادامه دارد... ✍ میم مشکات
🔴 /مردم می‌فهمند؛ دولت چطور؟! 🔹️ بچه که بودیم در دروس ابتدایی ما درسی بود به نام پسرک باهوش که مضمونش چنین بود: مردی الاغش را گم کرده بود و در پی او میگشت تا به پسری رسید و از پسرک سوال کرد که الاغ مرا ندیدی؟ پسرک نیز گفت: همان الاغی که چشم چپش کور، پای راستش لنگ و بارش جو و گندم بود؟ مرد با خوشحالی گفت آری، کجاست الاغم؟ پسرک نیز در جواب گفت: نمیدانم!! بین آنها نزاع در گرفت و نتیجه کار به رسید... 🔸️ قاضی به پسرک گفت: تو چطور الاغ را ندیدی اما نشانه های او را درست میشناسی؟!! پسر در پاسخ گفت: در بین راه رد پای الاغی را مشاهده کردم که اثر پای راستش کم عمقتر در زمین مانده، علف های سمت راست کوچه خورده شده بود ولی طرف دیگر باقی مانده بود، در سمتی از راه مقداری گندم ریخته بود و در سمتی دیگر جو، پس فهمیدم که الاغی که پای راستش لنگ،چشم چپش کور و بارش گندم و جو بوده از کوچه عبور کرده است... 🔹️ حال حکایت روزگار ماست بی تدبیرها، خسارات محض،اختلاسها و نابسامانی های کنونی متعجبانه به مردم میگویند که چرا انگشت اتهام و تقصیر را به سوی ما نشانه گرفته اید؟!!! در حالی که بی خبراند از عمارگونه مردم ایران که آنها بر اساس به قضاوت نشسته اند نه قسم حضرت عباس دروغ!! 🔸️ کیست که نداند خوابیدن چرخ اقتصادی کشور، کاهش ارزش ریال، گسترش تحریمها، افزایش تورم افسارگسیخته، جری شدن منافقین و آل سعود در چنگ اندازی بر امنیت کشور، افزایش قاچاق و دهها خسارت محض دیگر حاصل اعتماد به ، غفلت از نفوذ، بی توجهی به اقتصاد مقاومتی و نادیده گرفتن رهنمودهای رهبری است؟!! 🔹️ آری؛ در افکار عمومی مردم مقصران اصلی و واقعی خسارات و مشکلات کنونی کشور که ناشی از بی تدبیری در مدیریت کلان کشور است شده اند و جیغ های بنفش و سبزشان جز رسوایی و عریانتر شدن نفاق و عیان شدن وعده های دروغشان نتیجه ای ندارد. ✍سیداحمدرضوی ✅ با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید 👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#رمان_هاد پارت ۵ البته اگر آدم خوبی پیدا بشه شاید بشه یه کاریش کرد ولی تا حالا که چیز دندون گیری پی
پارت ۶ سعید کله اش را کرد توی کلاس: - آقای کسرایی؟ شروین سرش را از روی صندلی بلند کرد - خدمتتون عارضم که کلاس تموم شده. لطفا به بیرون کلاس نزول اجلال بفرمائید... بی حال بلند شد، کیفش را از روی صندلی کشید و انداخت روی کولش، دستش را کرد توی جیبش و از کلاس بیرون آمد. - حالت خوبه؟ سعید گفت: - چه عجب شما حال مارو هم پرسیدید! بعد چندتا ضربه به کله شروین زد: - بزنم به تخته انگار حالت بهتره شروین نیشخندی زد و دستش را جلوی صورتش گرفت چون وارد حیاط شده بودند و آفتاب توی چشمش بود..... - انگار راندمان دیدار ما خیلی بالا بوده.حال می کنی اینقدر برات مفیدم؟ - آره، درست مثل شته ها که برای مورچه ها مفیدن... - واقعا با این خلاقت من نمی دونم با چه امیدی دارم باهات زندگی می کنم مورچه! - من که گفتم احمقی،حالا باورت شد؟ - نه بابا، راه افتادی! هروقت تیکه می ندازی معلومه یخ مخت باز شده شروین روی صندلی ولو شد: - اتفاقا برعکس... - چرا؟مهمون داشتین؟ سعید این را گفت بعد کنار شروین نشست نگاهی معنی دار به شروین کرد و گفت: - خانواده عروس؟ شروین عصبانی جواب داد: - چپ می ریم، راست میایم خالم اینا، عید دیدنی، خاله میترا، سیزده به در، خاله میترا، جشن تولد، خاله میترا، مراسم فوت و شب هفت خاله میترا سعید با صدایی خاص گفت: خاله میترا اینجا، خاله میترا اونجا، خاله میترا همه جا..... - دیگه آب هم می خوایم بخوریم باید بگیم خاله میترا بیاد با هم بخوریم. دست بردار هم نیستن سعید با قیافه ای حق به جانب گفت: - تو رو سنن؟ اگر دو تا خواهر بخوان هم رو ببینن باید از تو اجازه بگیرن؟ - کاش خودش تنها بود. هرجا میره باید اون سر سیو چی رو هم ببره - اصلا به فرض اونی باشه که تو می گی، مگه عیبی داره؟ شروین با تمسخر جواب داد: - نه، اصلا فقط بدیش اینه که میخوان زورکی یکی رو ببندن به ریشت! سعید نگاهی به صورت شروین کرد، بعد چرخید، به صندلی تکیه داد و گفت: - نه، نمی شه - چی؟ - ریشت کوتاهه. باید یه مدت صبر کنن. تا بشه درست و حسابی گره بزنی. اگه کوتاه نگهش داری نمی تونن گره بزنن - هه هه - حماقت نکن پسر، بهتر از این گیرت نمیاد. رو سر میذارنت. زشت هم که نیست - احمق نشو سعید. اونا پول منو می خوان. خاله دلش برای حساب بانکی من غش و ضعف میره. سهم ارث خودش رو به باد داده حالا دندون تیز کرده برا سهم مامان. درثانی منم اینقدر خرج خودم می کردم می شدم غلمان. قسم می خورم از 24 ساعت 25ساعت جلوی آینه است - همین؟ خب بعد از ازدواج ... شروین حرفش را قطع کرد. - بس کن سعید.دختره ننر، دلم می خواست دیشب حقش رو بذارم کف دستش. فکر کرده پرنس آنِ سعید ابرویی بالا برد : - چقدر دلت پره! و شروین ادامه داد: - خانم از اینکه به نظراتشون اهمیت نمیدم دلگیر شدن. می گه من اون شروین رو بیشتر دوست دارم سعید قاه قاه خندید. - چه نوشابه خنکی هم برا خودش بود. ادامه دارد... ✍ میم مشکات
تو خوشبختـــی، چون خدا را داری وقتے او را داری دلـت از همه جا آسوده است نگاهـت مهربان است، وفایت ماندگار است پس تو خوشبختی چون خدا را داری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 ریشه های ولایت گریزی و ولایت ستیزی در اعماق قلب آدم بوجود می آید. #ریشه_های_ولایت_پذیری #نشرحداکثری ⭕️ @IslamLifeStyles