🔴👈 مراقب باش!
ابوبصیر رحمة الله می گوید: در کوفه بودم، به یکی از بانوان درس قرائت قرآن می آموختم. روزی در یک موردی با او شوخی کردم! مدتها گذشت تا اینکه در مدینه به حضور امام باقر علیه السلام رسیدم. آن حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود: کسی که در حال خلوت گناه کند، خداوند نظر لطفش را از او برمی گرداند، این چه سخنی بود که به آن زن گفتی؟ از شدّت شرم، سرم را پایین انداخته و توبه نمودم. امام باقر علیه السلام فرمود: #مراقب باش که تکرار نکنی.
[ بحار، ج 46، ص 247 ]
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چادرت را بتکان، روزی مارابفرست
recording-20200127-214442.mp3
1.47M
⭕️ ما هرجا باختیم، به خاطر شکست در جنگ روانی دشمن بوده.
☢ همیشه خودتون رو جای قشر خاکستری جامعه بذارید.
✅ نگاهتون به اولویت ها باشه تا پیروز بشید...
حاج آقا حسینی
🔷 @IslamLifeStyles
#حضرت_زهرا
💠 محوریت حضرت فاطمه
🔻 شرکت در محافل حضرت زهرا سلام الله علیها بسیار قیمت دارد؛ دنيا براي جزاي حضور در این مجالس کوچک است. خداي متعال در قيامت شيعه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را جزا خواهد داد.
🔸 همه دنيا با آن وسعت براي جزاي محبت فاطمي کوچک است. خداوند متعال با اين چينش، و اين الگو حضرت فاطمه را چطور معرفی کرده است؟! «فاطمةُ وَ اَبوها و بَعلُها و بَنوها» فاطمه هست و پدر فاطمه، فاطمه هست و شوهر فاطمه، فاطمه هست و دو فرزند فاطمه، اينها الگوي کمال، رشد و معرفت ما هستند و همه علوم و معارف نزد اينهاست.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
* #حضرت_زهرا
🔻عبارت «هم فاطمة و ابوها» [در حدیث شریف کساء] (مسکن الفؤاد عند فقد الأحبّة و الأولاد، ص 155،) عبارتی است که غیرمعصوم نمیتواند بگوید. عبارت، بسیار حسابشده است. من در قرآن هم یک چیزهایی برای تأیید این چینش پیدا کردم؛ منتها خدا توفیق بدهد که بشود یک وقتی درباره اش توضیح داد.
🔸 حضرت زهرا سلام الله علیها مقدّم هستند، همان طوری که اسمشان اینطور آمده است؛ البته نه تقدّم به معنای افضلیّت؛ ولی «هم فاطمة و ابوها» یک نوع تقدّمی است.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
* #حضرت_زهرا #توسل
🔻توسل فردي يک آثاری دارد؛ توسل اجتماعي يك آثار دیگري دارد. اگر مردم مملكت بصورت جمعی توسل داشته باشند برخی مشكلات ايجاد نمي شود و برخی خیرها به سمت ما مي آيد. مثلا خشك سالي می تواند فاجعه ايجاد كند. احتمالش هم هست براي مملكت بيايد ولي اگر مردم متوسل به اهل بيت (علیهم السلام) باشند، رفع کردنش از ناحيه آن ها خيلي آسان است و عنايت مي شود.
🔹همچنین دشمن و احتمال حمله و ضرر به شيعه و... اين ها با توسل هاي جمعي از بين مي رود. توسل هاي فردي خوب است اما توسل جمعي مشكلات عمومي و مملكتي را از بين مي برد. مثلا يك روز را براي شهادت حضرت زهرا (عليها السلام) تعطيل كردند؛ اين بزرگترين توسل و احترام به ایشان است. با تعطیلی این روز مردم هم برای عزاداری بيرون مي آيند و جلسات برپا می شود و مردم عزاداری مي كنند. همین که اصل شهادت حضرت زهرا (عليها السلام) از ناحيه شيعه تثبیت می شود خیلی مهم است.
🔸برخی سنّي های وهابی از این حرکت ها خیلی بدشان مي آيد. اما اين كار خيلي مورد خشنودي حضرت زهرا (عليها السلام) است و خيراتش به مملكت مي رسد.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الله اکبر این همه جلال
الله اکبر این همه شکوه
الله اکبر در راه علی
ایستاده فاطمه مثل یه کوه
صالحین تنها مسیر
#رمان_هاد پارت۱۲۴ - حساب هادی جداست. سرش رو هم ببره هیچی نمی گه. تو تنها کاری که می کنی یه کاری کن
#رمان_هاد
پارت۱۲۵
مادر گوشی را گرفت. نگاهی عصبانی به شروین انداخت ولی چیزی نگفت و رفت. شروین نفسش را
بیرون داد. هانیه گفت:
- بخیر گذشت
شروین سری به شانه تأیید تکان داد
- آره، به موقع بود! خدا رحم کرد
سرمیز شام ساکت بود. پدرش لقمه ای دهانش گذاشت.
- آقا شروین ما رو ندیدی این مدت خوب بود؟
- نمی دونم! هرجائی آدم یه جور راحته
مادرش با دلخوری گفت:
- اما انگاری خیلی هم بد نبوده که دو هفته موندی!
شروین باز سکوت کرد.
- این چرت و پرت ها چی بود به استادت گفته بودی؟ که نیلوفر رو نمی خوای، آره؟ اصلا این مسائل به
اون چه که به اون گفتی؟ بلند شده اومده اینجا منو نصیحت کنه! با اون قیافه املش!
شروین داشت عصبانی می شد اما یاد حرف شاهرخ افتاد و سکوت کرد.
- با توام، چرا هیچی نمی گی؟ حالا هم حتماًپول تو جیبیت تموم شده که برگشتی!
- معذرت می خوام
- خوبه! حالا که پولت ته کشیده خودتو زدی به موش مردگی
شروین باز هم سکوت کرد ولی احساس می کرد از درون در حال انفجار است.
- اگر به خاطر نیلوفر نبود عمراً رات می دادم خونه
شروین که تا حالا سرش پائین بود و با غذایش بازی می کرد با این حرف سربلند کرد و به مادرش
خیره شد! مادر با دستمال دهانش را پاک کرد و گفت:
- می خواد جشن تولد بگیره. اومده بود تو رو هم دعوت کنه
بعد همانطور که از سر میز بلند می شد گفت:
- در ضمن، راجع به این دو هفته گفتم رفتی خونه دوستت که درس بخونی. نمی خوام چیزی بدونه فهمیدی؟
شروین آرام جواب داد.
- بله
وقتی مادرش رفت رو به پدرش گفت:
- بابا؟ تو یه کمکی بکن
پدر آخرین لقمه کبابش را خورد و گفت:
- اون دوستت به نظر آدم بدی نمی اومد. چرا پیشش نموندی؟ اگر مشکل پولش بود من حاضر بودم
خرجش رو بدم. به خودش هم گفتم. این تنها کمکی که می تونم بهت بکنم. مادرت روکه می شناسی
شروین نفسی از سر درد کشید و بلند شد. اتاقش تاریک بود. بدون اینکه چراغ را روشن کند رفت کنار
پنجره. پنجره را باز کرد و به آسمان خیره شد. کمی سرد بود و نسیم خنکی می آمد. چشم هایش را بست
و توی هوا گردن کشید. انگار کسی نوازشش می کرد. نسیم که قطع شد چشم هایش را بازکرد و رو به
آسمان گفت:
- قبلا از این کارا نمی کردی
از لب پنجره پائین آمد، روی زمین رو به پنجره نشست و به آسمان خیره شد.
*
یک ساعتی از رفتن شروین می گذشت که صدای در خانه بلند شد. هر چند خیلی خسته بود ولی مجبور
بود بلند شود. در را باز کرد. پیکی موتوری با پلاستیکی در دست دم در خانه بود.
- بفرمائید.
- منزل آقای مهدوی؟
- بله
مرد پلاستیک را به طرف شاهرخ دراز کرد.
- این مال شماست
- چیه؟
- غذا
- من غذا سفارش نداده بودم
- یک ساعت پیش یه آقائی اومدن گفتن که یک ساعت دیگه یه پرس غذا بیارم اینجا. فکر کنم فامیلشون
کسرائی بود
شاهرخ که تازه فهمیده بود کار شروین است گفت:
- آها! بله، ممنون چند لحظه صبر کنید تا برم پولش رو بیارم. چقدر میشه؟
- قبلا حساب شده
پلاستیک را گرفت و تشکر کرد. غذا را روی میز وسط اتاق گذاشت. گرسنه نبود. نزدیک غروب بود. لباس هایش را که چروک شده بود عوض کرد و از خانه بیرون آمد. دم اذان بود که رسید مسجد.
نمازش را که خواند شروع کرد به پرسه زدن در خیابان. بی هدف می رفت. هنوز گیج و منگ بود. به پارک رسیده بود. روی یکی از نیمکت ها نشست. چند دقیقه ای که گذشت صدای گریه ای توجهش راجلب کرد.
ادامه دارد....
✍ میم مشکات