eitaa logo
صالحین تنها مسیر
245 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
7.6هزار ویدیو
289 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿💕🌿💕 هایی که به شما آرامش و شادی هدیه می دهند 🌻 من باور دارم که...... همیشه باید کسانی را که صمیمانه دوستشان دارم با کلمات و و دوستانه ترک گویم، زیرا ممکن است آخرین باری باشد که آنها را می بینم. 🌻من باور دارم که....... زمینه ها و خانوادگی و اجتماعی بر آنچه که هستم تاثیرگذار بوده اند اما من خودم آنچه که خواهم شد هستم. 🌻 من باور دارم که........ دو نفر ممکن است که دقیقا به یک چیز نگاه کنند و دو چیز کاملا متفاوت را ببینند. 🌻من باور دارم که....... ترین مردم لزوما کسی که بهترین چیزها را دارد، نیست بلکه کسی است که از چیزهایی که دارد را می برد. 🌻من باور دارم که... خداوندی همیشه زنده ، توانا و حکیم هست که لحظه ای از من چشم بر نمی دارد و من است. 🍃🌸
🔴👈 مراقب باش!  ابوبصیر رحمة الله می گوید: در کوفه بودم، به یکی از بانوان درس قرائت قرآن می آموختم. روزی در یک موردی با او شوخی کردم! مدتها گذشت تا اینکه در مدینه به حضور امام باقر علیه السلام رسیدم. آن حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود: کسی که در حال خلوت گناه کند، خداوند نظر لطفش را از او برمی گرداند، این چه سخنی بود که به آن زن گفتی؟ از شدّت شرم، سرم را پایین انداخته و توبه نمودم. امام باقر علیه السلام فرمود: باش که تکرار نکنی. [ بحار، ج 46، ص 247 ] 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
منتظرالمهدی: 📌 📝 "مراقبت از اعمال" 🔹 مومن باید مراقب باشد درجات و مقامات معنوی و نزدیکی او به آن حضرت کم نشود و به دوری تبدیل نشود و توجّهِ امام زمان را از دست ندهد. باید مراقب باشد تا در انجام تکالیف خود در قبال آن حضرت کوتاهی نداشته باشد. 🔸 بر اساس روایات اهل بیت، اعمال شیعه بر امام زمان عرضه می‌شود. مخصوصا هر دوشنبه، پنجشنبه و جمعه. به عبارتی دیگر، بر شیعه لازم است باشد عملی را مرتکب نشود که حینِ عرض اعمال، باعث شرمندگی اش نزد امام شود و آن امام را برنجاند. ❤️ امام صادق می‌فرمایند: اعمال در روز پنجشنبه بر رسول خدا، و ائمه عرضه می شود.*۱ امام زمان نیز می‌فرمایند: همانا بر احوال و اخبار شما آگاهیم و علم داریم و هیچ چیز از اوضاع شما بر ما پوشیده نیست.*۲ 📚 ۱. نجم الثاقب باب۱۱ ۲. الاحتجاج ص۴۹۷ ۳۷
حال که توفیق خدا شامل حالمان شد و به قدر وسعمان از نیمه رجب و اعمال آن بهره مند شدیم شکر نعمت گوییم و یکی از مراتب این شکر این است که باشیم که این توشه و سرمایه را به سادگی از دست ندهیم و وسوسه ها ما را اسیر خود نسازند به خدا پناه ببریم و عاجزانه درخواست کنیم که ما را آنی به خودمان وامگذارد •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ ⚠️⚠️مبادا انبار عمل های خوبمان خالی شود.... مولوی سرنوشت و عاقبت کار آن گروه از مردم که نسبت به صفا و پاکی جان خویش بی تفاوتند را بسیار زیبا اینگونه تمثیل می کند: مرد کشاورزی هر روز با زحمت فراوان در انبار خانه خود مقداری گندم می ریخت. 🌾🌾🌾🌾🌾 اما هر بار که به آن سر می زد مقدار گندم ها از دفعه قبل کمتر می شد. 🌾🌾 با خیال اینکه شاید او اشتباه می کند هر روز به کار خود ادامه می داد. مدتی به همین نحو گذشت تا اینکه یک روز وقتی انبار خود را بررسی کرد، دید موش هایی 🐭🐭از زیر سیلو وارد می شوند و از گندم ها استفاده میکنند. مولوی می گوید: 🤔این گندم هائی که در انبار جمع می شود همان عبادت چهل ساله ماست اما چون فقط به ظاهر آن توجه می کنبم و از درون جان خویش بی اطلاعیم و از پاکیزگی آن غفلت کرده ایم، اخلاق زشت و گناهان، همچون موش درون انبار، بی آنکه ما متوجه شویم و بی سر و صدا🔕 عبادات ما را از بین می برند و بی آنکه از آن همه زحمت نصیبی برایمان حاصل شود جز خسران حاصلی نخواهیم برد گر نه موش دزد در انبان ماست گندم اعمال چل ساله كجاست؟ اول اى جان دفع شر موش كن بعد از آن در جمع گندم جوش كن  «اللّهُمَّ لا تَکلنی إلی نَفسی طَرفَةَ عَینٍ أبَداً»  «بار خدایا! هرگز مرا چشم بر هم زدنی به خودم وا مگذار». 📖📚مطالعه روزانه معراج السعاده و کتاب جهاد بانفس •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
حال که توفیق خدا شامل حالمان شد و به قدر وسعمان از نیمه رجب و اعمال آن بهره مند شدیم شکر نعمت گوییم و یکی از مراتب این شکر این است که باشیم که این توشه و سرمایه را به سادگی از دست ندهیم و وسوسه ها ما را اسیر خود نسازند به خدا پناه ببریم و عاجزانه درخواست کنیم که ما را آنی به خودمان وامگذارد ⚠️⚠️مبادا انبار عمل های خوبمان خالی شود.... مولوی سرنوشت و عاقبت کار آن گروه از مردم که نسبت به صفا و پاکی جان خویش بی تفاوتند را بسیار زیبا اینگونه تمثیل می کند: مرد کشاورزی هر روز با زحمت فراوان در انبار خانه خود مقداری گندم می ریخت. 🌾🌾🌾🌾🌾 اما هر بار که به آن سر می زد مقدار گندم ها از دفعه قبل کمتر می شد. 🌾🌾 با خیال اینکه شاید او اشتباه می کند هر روز به کار خود ادامه می داد. مدتی به همین نحو گذشت تا اینکه یک روز وقتی انبار خود را بررسی کرد، دید موش هایی 🐭🐭از زیر سیلو وارد می شوند و از گندم ها استفاده میکنند. مولوی می گوید: 🤔این گندم هائی که در انبار جمع می شود همان عبادت چهل ساله ماست اما چون فقط به ظاهر آن توجه می کنبم و از درون جان خویش بی اطلاعیم و از پاکیزگی آن غفلت کرده ایم، اخلاق زشت و گناهان، همچون موش درون انبار، بی آنکه ما متوجه شویم و بی سر و صدا🔕 عبادات ما را از بین می برند و بی آنکه از آن همه زحمت نصیبی برایمان حاصل شود جز خسران حاصلی نخواهیم برد گر نه موش دزد در انبان ماست گندم اعمال چل ساله كجاست؟ اول اى جان دفع شر موش كن بعد از آن در جمع گندم جوش كن  «اللّهُمَّ لا تَکلنی إلی نَفسی طَرفَةَ عَینٍ أبَداً»  «بار خدایا! هرگز مرا چشم بر هم زدنی به خودم وا مگذار». •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
💠 غفلت مُهلِک چطور می ‌شود كه انسان پیرو هوای نفس می ‌شود؟ تحلیلی كه قرآن ارائه می ‌كند این است كه اگر كسی صحنه محاكمه را منكر باشد یا صحنه محاكمه معاد را منكر نباشد ولی از یاد ببرد، چنین آدمی رهاست. 🔸 اگر كسی نداند كه مسئول است، اگر نداند كه این و این عمل دامن گیر او می‌ شود و او را به هر سَمتی كه بخواهد می ‌برد، اگر به این معتقد نیست یا از یادش رفته است، خود را رها می ‌پندارد. 🔸 فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ یضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ﴾، چرا؟ ﴿بِما نَسُوا یوْمَ الْحِسابِ﴾؛ آنكه جلوی آدم را می‌ گیرد مسئله معاد است، آن چیزی که جلوی هوا را می ‌گیرد اعتقاد به محكمه است. انسان اگر بداند که آبرویش فوراً می ‌رود، آن كار را انجام نمی دهد؛ اگر كسی بداند عمل زنده است و آبروبَر است دست به خلاف نمی ‌زند. اثر تربیتی اعتقاد به معاد این است که اگر كسی بداند كه ، مواظب كار خودش است. آیت الله العظمی جوادی آملی جلسه تفسیر سوره مبارکه ص جلسه 5 🏴🏴 و کربلا عبرت است برای آنان که به دنبال حقیقت هستند و بدانیم که قاتلان سیدالشهدا ، به یکباره سقوط نکردند اگر کنیم و نباشیم •┈┈••✾•🌿🏴🌿•✾••┈•
صالحین تنها مسیر
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۸ بعد از صرف ش
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۹ _برنامه ت چیه؟! میخای چکار کنی؟! میبینی که یاشار راهش رو انتخاب کرد.میره سر خونه زندگیش!! از نظر من هیچ مشکلی نیس. اگه تصمیمت قطعیه، مهسا مورد خوبیه.! صاف و بااقتدار نشست و گفت: _سریعتر خبرش رو بهم بده، برا هر دوتاتون میخام یه جشن بگیرم! اما خیلی مفصل. یاشار که نهایتا تا عید صبر کنه. تو هم زنگ بزن ب اقای سخایی، قرارعقد رو برا قبل عید، بذار. سکوت کرده بود.تا کلام پدرش به رسد. _بابا شما دیگه چرا!! ؟؟شما که منو میشناسین! من از... پدرش کلامش را قطع کرد و باعتاب گفت: _تو چی هااان؟! از مهسا هم خوشت نمیاد؟؟ کم کم صدای پدرش بالا میرفت.. _فکر کردی کی هسی؟؟همین که من میگم..!یا تا ٧ فروردین مراسم برپا میشه یا کلا از ارث محرومی!!! حتی یه پاپاسی هم گیرت نمیاد!! اینو تو کلت فرو کن..!!مطمئن باش.! کوروش خان پشت سرهم این جملات را ردیف کرد.و عصبی راه اتاق را در پیش گرفت... یوسف مات از حرفهای پدرش، ازتصمیماتش، نمیدانست جواب را چه بدهد..!!!که حرف دل خودش باشد..ناچار فقط کرد! حداقل نمیکرد! اکبرآقا باناراحتی نگاهش میکرد. سهیلا سری با تاسف برایش تکان میداد. مادر وخاله شهین هم دلخور از وضعیت نیم نگاهی به او انداختند و باز گرم حرفهای خودشان شدند. حس اضافی بودن را داشت. از خودداری خودش هم خسته شده بود. حالا یاشار و سمیرا هم از حیاط به جمع آنها اضاف شده بودند.یاشار بدون توجه به جو ایجاد شده، روبه اکبرآقا کرد و گفت: _اکبرآقا اگه اجازه بدید،ما امشب بشیم. ٧ فروردین هم عقد و عروسی باهم بگیریم. توی این یکماه و خورده ای، همه کارها رو انجام میدم. یاشار نگاهی به خاله شهین کرد تا تایید حرفش را بگیرد. خاله شهین_خیلی هم خوبه، من که موافقم، شما چی میگین اکبرآقا! ؟ اکبر اقا با خنده گفت: _چی بگم،..!خب... داماد که ماشالا راضی، عروس هم راضی، گور 'بابای عروس' ناراضی همه خندیدند.حتی یوسف. جلو رفت صمیمانه دست برادرش را فشرد. _خیلی خوشحالم برات داداش، خوشبخت بشین یاشار _ممنون. تو هم یه فکری کن زودتر تا سرت ب باد نرفته. و قهقهه ای زد.یوسف هم خنده اش گرفته بود.به درخواست یاشار، محرمیتشان را یوسف خواند.همه دست میزدند. همه خوشحال بودند.فخری خانم بلند شد شیرینی را گرداند تا همه دهانشان را از این وصلت شیرین کنند. همه مشغول حرف زدن بودند.فخری خانم بالا رفت برا دلجویی از همسرش. با پایین امدن پدرش از پله ها،اکبرآقا گفت: _کوروش خان ما تصمیمات اصلی رو گذاشتیم شما بیاین بعد. کوروش خان، با شکوه و اقتدار دستانش را درجیبش کرد، و آرام از پله ها پایین می آمد.بسمت اکبرآقا رفت. _همه بیاین اینجا همه روی مبلهایی نزدیک به هم نشستند... سمیرا، به محض محرم شدنشان،روسری و مانتو اش را درآورد... دیگر جایی برای یوسف نبود. جمع خداحافظی کرد.به آشپزخانه رفت وضو گرفت.و به اتاقش پناه برد. اینجور انتخاب کردن... برایش مفهومی نداشت. همیشه عقیده داشت، حرمت ، حرمت، و حتی هم برایش قائل بود. وارد اتاقش شد.. فکر اینکه چرا اینهمه میان خود وخانواده اش تفاوت هست،یک لحظه او را رها نمیکرد. آدم درد دل کردن و بازگو کردن دردهایش نبود.اما چراهای زندگیش، زیاد بود. سوالهای ذهنش چند برابر شده بود..! فکرش بسمت آقابزرگ رفت.پدر پدرش. با او راحت تر بود.حتی راحت تر از پدرش. شب از نیمه گذشته بود.. سجاده را پهن کرد، خواست دو رکعت نماز اقامه کند، برای تا دستهایش را بالا برد.... تمام تصویرهای میهمانی مانند فیلمی مقابلش صف بست.نمیدانست چه کند،.. با دستهایش روی صورتش را پوشاند، چند صلواتی فرستاد،ذهنش را متمرکز کرد و دوباره برای تکبیر دستهایش را بالا برد. باز هم نشد،... تصمیمش را گرفته بود،آنهمه عشوه های دختران و زنان کارخودش را کرده بود!!! معصوم که نبود!! خیلی نگاهش را میکرد، بود!اما خب بهرحال بود، بود، زیبا بود، و مورد توجه همه.! خودش را در بیابانی میدید.. . و نیروهایی که به او هجوم می آوردند. دستهایش را پایین انداخت.. عادت داشت چفیه روی دوشش می انداخت بهنگام نماز... ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚