صالحین تنها مسیر
🌱 #نهال_ولایت 93 🌹 روایت هست که مرد باید سه تا کار انجام بده؛👇 🔶اول اینکه برای اینکه "رضایت خانومش"
🌱 #نهال_ولایت 95
💢خانوما یه ویژگی دارن؛ اونم توانایی نیش دار شدن زبونشونه! خانوم اگه یه ذره خودشو رها کنه، میتونه چنان نیشی به مرد بزنه که بدجور مرد رو بسوزونه....🔥
👈البته دلیلم داره؛چون خانوم توانایی بدنی نداره که دوتا کشیده بزنه ولی با اون زبون میتونه چنان نیشی بزنه که دردش از دوتا کشیده خیلی بیشتره...😊
📜 تو روایت گفته شده که خانوما وقتی بخوان نیش بزنن #مبالغه میکنن؛مثلا میگن: تو هیچ کاری برا من نکردی..🚫😒
اینکه تو روایت گفته شده زبونِ زن تلخه برا همینه!
🔸بعد میفرماید؛هر موقع خانومت تلخ زبونی کرد تو #سکوت کن...اگه جواب بدی و یکی به دو بکنی یعنی جدی گرفتی... ❎
✔️ این خانوم که جدی نمیگه ...تو فقط وایستا نگاهش کن...یکی دو ساعت دیگه میگه حالا من یه چیزی گفتم، جدی که نبود! ☺️
🌷 روایت داریم که خانوما بعضی وقتا از زبونشون، "تند و تیز" استفاده میکنن.مثلاً به بچش میگه الهی بمیری چرا اینکارو کردی...
😳😐
🔹بابا مرگ، به خاطر اینکه این ظرف رو انداخته زمین؟؟⁉️ میگه نه بابا یه چیزی گفتم عصبانی شدم☺️
✅ برا همینه که میگم اگه گاهی خانوما چیزی میگن و یا بد و بیراه میگن . آقایون از خانومشون به دل نگیرن
⚠️البته اینم بگم که خانوما هم دیگه تو کلامشون و زبانشون دقت کنن .سعی کنن بیشتر خودشون رو #کنترل کنن✔️
🌹در روایت داریم که اگه زن به مردش بگه من ازت خیری ندیدم ، خدا با اون زن قهر میکنه. اصلاً جرم بزرگیه...♨️
🔴مرد اگه به زن رحم نداشته باشه، بچه "اهل بیتی" در نمیاد... هزارتا هم سخنرانی بره گوش بده فایده ای نداره❌
💖❤️ مردها باید نسبت به زن ها رحم کنن، مهربون باشن، #محبت کنن و بچه ها این "رحم و مهربونی و محبت" رو ببینند👌
🔷 بچه باید بزرگواری بابا رو ببینه...باید ببینه اگه مادر بد زبونی کرد، بابا سکوت کرد و گذشت کرد ✅🌺
💞 مزه ی #امامت تو دل بچه باید بشینه
اگه کسی یه خانومِ خوبی داشته باشه باید خدارو شکر کنه و البته مادرهای بزرگوار حواستون رو خوب جمع کنید که عاقبت بچتون رو سیاه نکنید✔️
🌷✨ ان شاءالله لیاقت مادری فرمانده هان
لشگر آقا صاحب الزمان (عج) رو داشته باشید...
🏴
🌱 #نهال_ولایت 96
🔷اینکه خیلی ها اهمیت میدن به خانواده و مسائل پیرامون اون، تردیدی نیست. در روایات دیدیم پیامبر عزیز اسلام فرمودند: بعد از اسلام ، عزیزترین نهاد نزد خداوند " نهاد خانواده " است👌
🔴 ولی بنده باور نمیکنم همه اون کسانی که به خانواده اهمیت میدن،به عمق اهمیت خانوده پی برده باشن.
⁉️آیا همه مسئولین، قانونگذاران ، متفکرین و کارشناسانی که از زوایای مختلف علمی ، بر قانونگذاری تاثیر میذارن در حوزه و دانشگاه و ....به عمق #اهمیت_خانواده پی بردن ؟؟!!
⭕️ بنده نمیتونم بپذیرم چون هنوز تو جامعه ی ما قوانین و مقررات و قراردادها، نقص هایی دارن که این نقص ها لطمه های شدیدی به" نهاد خانواده " میزنن 💯✅
🔻هنوز فاصله داریم با اون چیزهایی که پیامبر(ص) فرمودند...
🔹حالا اگه به مسئولین کاری نداشته باشیم که البته باید کار داشته باشیم که یه وقت قوانینمون طبق خواسته #صهیونیست ها نباشه.
⛔️غیر از اون، شما فکر میکنید آیا "پدرها و مادرها" هر کدوم مجزا متوجه شدن که خانواده چه اهمیتی داره؟! فکر میکنید خانوما ، نهادی مثل خانواده رو اونجوری که باید و شاید متوجه شدند؟!
یعنی مادری که، ایستاده تو آشپزخونه و داره برا بچه هاش غذا درست میکنه🍛
این احساس رو میکنه که، به اندازه یه وزیر اهمیت داره؟احساس با عظمتی میکنه که نگه من نه سر پیازم نه ته پیاز. یه گوشه ای افتادم تو خونه...🚫
میدونه یه دونه بچه تربیت کردن، گاهی از اوقات چه تاثیری میتونه تو عالم داشته باشه👌👌👏✅
مگه قراره، چند نفر تو دنیا باشن که آقا امام زمان تشریف بیارن❓
وقتی میفرماید 313 تا. شما بفرمایید ما 313 تا خانوده ایده آل داریم که بچه ایده آل تربیت کنه؟
مگه میشه بچه ای در اون سطح، از یه خانواده درست در نیومده باشه❗️❗️❗️❗️
خب شما هم یکی از اونا بشو. رقم درشتی نیست که گم بشی این وسط✅
🔹از نظر معنوی، اهمیت خانواده رو متوجه شدیم؟!
💯حالا دنیایی هیچی، آخرت که خیلی بزرگتر و مهمتر از دنیاست. دنیایی که در آستانه ظهور هستیم و بشریت محتاج نسل پاکیه که ما تربیتش بکنیم، هم هیچی....
🌷ولی آخرت که خیلی اهمیتش بیشتره که میفرماید: کسی دوتا دختر بزرگ کنه و تربیت بکنه و تحویل جامعه بده، من #بهشت رو براش تضمین میکنم👌✔️
🔻حالا بنظرتون دخترداری کردن کار بی قیمتیه...؟ اصلا این قیمت ها رو متوجه شدیم؟!
🏴 @IslamLifeStyles
صالحین تنها مسیر
#کنترل_ذهن برای تقرب 1 بسم الله الرحمن الرحیم 🔶 کارهایی که ما آدم ها میتونیم انجام بدیم به دو قسم
ریپلای #کنترل ذهن برای تقرب قسمت اول👌✨
صالحین تنها مسیر
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۸ بعد از صرف ش
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۹
_برنامه ت چیه؟! میخای چکار کنی؟! میبینی که یاشار راهش رو انتخاب کرد.میره سر خونه زندگیش!! از نظر من هیچ مشکلی نیس. اگه تصمیمت قطعیه، مهسا مورد خوبیه.!
صاف و بااقتدار نشست و گفت:
_سریعتر خبرش رو بهم بده، برا هر دوتاتون میخام یه جشن بگیرم! اما خیلی مفصل. یاشار که نهایتا تا عید صبر کنه. تو هم زنگ بزن ب اقای سخایی، قرارعقد رو برا قبل عید، بذار.
سکوت کرده بود.تا کلام پدرش به #اتمام رسد.
_بابا شما دیگه چرا!! ؟؟شما که منو میشناسین! من از...
پدرش کلامش را قطع کرد و باعتاب گفت:
_تو چی هااان؟! از مهسا هم خوشت نمیاد؟؟
کم کم صدای پدرش بالا میرفت..
_فکر کردی کی هسی؟؟همین که من میگم..!یا تا ٧ فروردین مراسم برپا میشه یا کلا از ارث محرومی!!! حتی یه پاپاسی هم گیرت نمیاد!! اینو تو کلت فرو کن..!!مطمئن باش.!
کوروش خان پشت سرهم این جملات را ردیف کرد.و عصبی راه اتاق را در پیش گرفت...
یوسف مات از حرفهای پدرش، ازتصمیماتش، نمیدانست جواب را چه بدهد..!!!که حرف دل خودش باشد..ناچار فقط #سکوت کرد! حداقل #بی_حرمتی نمیکرد!
اکبرآقا باناراحتی نگاهش میکرد.
سهیلا سری با تاسف برایش تکان میداد.
مادر وخاله شهین هم دلخور از وضعیت نیم نگاهی به او انداختند و باز گرم حرفهای خودشان شدند.
حس اضافی بودن را داشت.
از خودداری خودش هم خسته شده بود.
حالا یاشار و سمیرا هم از حیاط به جمع آنها اضاف شده بودند.یاشار بدون توجه به جو ایجاد شده، روبه اکبرآقا کرد و گفت:
_اکبرآقا اگه اجازه بدید،ما امشب #محرم بشیم. ٧ فروردین هم عقد و عروسی باهم بگیریم. توی این یکماه و خورده ای، همه کارها رو انجام میدم.
یاشار نگاهی به خاله شهین کرد تا تایید حرفش را بگیرد.
خاله شهین_خیلی هم خوبه، من که موافقم، شما چی میگین اکبرآقا! ؟
اکبر اقا با خنده گفت:
_چی بگم،..!خب... داماد که ماشالا راضی، عروس هم راضی، گور 'بابای عروس' ناراضی
همه خندیدند.حتی یوسف. جلو رفت صمیمانه دست برادرش را فشرد.
_خیلی خوشحالم برات داداش، خوشبخت بشین
یاشار _ممنون. تو هم یه فکری کن زودتر تا سرت ب باد نرفته.
و قهقهه ای زد.یوسف هم خنده اش گرفته بود.به درخواست یاشار، محرمیتشان را یوسف خواند.همه دست میزدند. همه خوشحال بودند.فخری خانم بلند شد شیرینی را گرداند تا همه دهانشان را از این وصلت شیرین کنند.
همه مشغول حرف زدن بودند.فخری خانم بالا رفت برا دلجویی از همسرش.
با پایین امدن پدرش از پله ها،اکبرآقا گفت:
_کوروش خان ما تصمیمات اصلی رو گذاشتیم شما بیاین بعد.
کوروش خان، با شکوه و اقتدار دستانش را درجیبش کرد، و آرام از پله ها پایین می آمد.بسمت اکبرآقا رفت.
_همه بیاین اینجا
همه روی مبلهایی نزدیک به هم نشستند...
سمیرا، به محض محرم شدنشان،روسری و مانتو اش را درآورد...
دیگر جایی برای یوسف نبود.#سربه_زیر #بالبخنداز جمع خداحافظی کرد.به آشپزخانه رفت وضو گرفت.و به اتاقش پناه برد.
اینجور انتخاب کردن...
برایش مفهومی نداشت. همیشه عقیده داشت، حرمت #دختر، حرمت#بزرگترها، و حتی #عشق هم برایش #حرمت قائل بود.
وارد اتاقش شد..
فکر اینکه چرا اینهمه میان خود وخانواده اش تفاوت هست،یک لحظه او را رها نمیکرد.
آدم درد دل کردن و بازگو کردن دردهایش نبود.اما چراهای زندگیش، زیاد بود. سوالهای ذهنش چند برابر شده بود..!
فکرش بسمت آقابزرگ رفت.پدر پدرش. با او راحت تر بود.حتی راحت تر از پدرش.
شب از نیمه گذشته بود..
سجاده را پهن کرد، خواست دو رکعت نماز اقامه کند، برای #آرامشش_ازفکر
تا دستهایش را بالا برد....
تمام تصویرهای میهمانی مانند فیلمی مقابلش صف بست.نمیدانست چه کند،..
با دستهایش روی صورتش را پوشاند، چند صلواتی فرستاد،ذهنش را متمرکز کرد و دوباره برای تکبیر دستهایش را بالا برد.
باز هم نشد،...
#شیطان تصمیمش را گرفته بود،آنهمه عشوه های دختران و زنان کارخودش را کرده بود!!!
معصوم که نبود!!
خیلی نگاهش را #کنترل میکرد، #مراقب بود!اما خب بهرحال #مرد بود، #جوان بود، زیبا بود، و مورد توجه همه.!
خودش را #یکه_وتنها در بیابانی میدید.. #بی_یارویاور. و نیروهایی که #ازهمه_سمت به او هجوم می آوردند.
دستهایش را پایین انداخت..
عادت داشت چفیه روی دوشش می انداخت بهنگام نماز...
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚