eitaa logo
صالحین تنها مسیر
245 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
7.6هزار ویدیو
289 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
مـا همـانیـم ڪہ از تـو غفلـت ڪردیـم بـا همہ آدمیـان غیـر خلـوت ڪردیـم سـال هـا مے گـذرد، بـرگـردیـم و مشخـص شـده مـاییـم ڪہ ڪردیـم 🤲
حالا که مجالِ سفر نیست... راهِ دور است... و دلِ‌مان تنگِ زیار است... بارِ سفر می‌بندیم... چشمان‌مان را هم! کبوتر دل‌مان را... پرواز می‌دهیم تا ! از ورودیِ باب‌المراد... وارد می‌شویم... و سلامی از رویِ می‌دهیم! این سلامِ ساده را... از ما بپذیر! ندهد فرصت گفتار... به متاج... کریم! گوش این طایفه... آوازِ گدا نشنیده‌ست
❤️ مردی شبیه آسمان از ایل با کوله بار نور و عرفان خواهد آمد پای تمام چشمه ها بکارید نور دل چشم انتظاران خواهد آمد تابنده ترین ،به صبح سوگند روزی شب ما هم به پایان خواهد آمد
💚 💚 🍃🌸عاليجنابِ چرا غايبــى هنوز ؟! 🌸🍃يادِ تو قرنهـاست كه در حاضرست ... 💚اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج💚 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
|♢در الهی، تو وصل میشی به منبع انرژی اسماء حسنی الهی...با غرق شدن در صفات جمال و جلال الهی، خودتم زیبا میشی و‌ پر پرواز بهت میدن و پیشرفت میکنی..↻ بیکران دوستتان دارم به عشق الهی شبتون بهشت •••🌙
❓اکبرآقا قراره امسال برام کادوی ولنتاین بگیره؛ همون لباس گل‌گلی خوشگله که کلی منتظرش بودم. جوونا بهش می‌گن روز . دوست‌پسر و دوست‌دخترا کلی برای این روز برنامه دارن. می‌خوام بدونم جشن‌گرفتن توی روز ولنتاین چه حکمی داره؟ ✍️ حاج‌آقا: والا شوکت‌خانم چی بگم! از این دوست‌پسر و دوست‌دختری که گفتی، معلومه که سرنخ این مراسم به کجا می‌کشه. 🦋 ببینین! هدیه‌دادن در خیلی سفارش شده؛ اما این کار خوب بهتره در چهارچوب درست انجام بشه. ما در فرهنگ خودمون برای ابراز عشق کلی مناسبت خوب داریم؛ مثل روز ازدواج حضرت زهرا و حضرت علی(ع). پس چرا باید بریم سراغ افسانه‌ای ساختگی از فرهنگ غلط غربی-مسیحی که بهانه‌ای شده برای ازبین‌رفتن حرمت ارتباط با نامحرم و ابراز علاقه‌های نامشروع! کثافت ترویج این‌جور فرهنگ‌ها، حتی اگه با قصد و غرض نباشه، در آینده‌ای نه‌چندان دور دامن همه‌مون رو می‌گیره. 👈 به هر حال، نظر مراجع اینه: 📚 آیت‌الله خامنه‌ای: اگه این کار باعث ترویج فرهنگ باطل غربی یا به‌وجوداومدن انحراف در جامعه بشه، جایز نیست و حرامه. 📚 آیت‌الله مکارم: درصورتی‌که از این فرصت برای ابراز عشق و علاقه به نامحرم استفاده بشه، کار حرامیه. در مورد محرم هم، چون یه فرهنگ غربی هست، کار خوبی نیست. 📚 آیت‌الله صافی: به‌طور کلی، برپایی و یا شرکت در چنین جشن‌هایی که تأیید و ترویج اون‌هاست، جایز نیست. 📚 آیت‌الله وحید: این جور مراسم‌ها اگر نشانه و شعار غیر مسلمین باشه یا باطل رو ترویج بده، انجامش حرامه. 📚آیت‌الله نوری: هر نوع عملی که مسلمون‌ها رو شبیه به کفار کنه، حرامه.
@Ostad_Shojae4_5830389285089447401.mp3
زمان: حجم: 5.64M
"ردپای عشق در عید قربان " ※ چند کلمه کلیدی در رابطه‌ی میان ما و خدا تعریف شده که اگر درست فهمشان نکنیم، عملاً رشدی هم برایمان رخ نخواهد داد. مثل واژه‌ی " " ! ※ عشق همانی نیست که غالب ما فکر میکنیم! ویژه
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا که می روی....😭🖐️ ما حال ملیکا رو نمی‌فهمیم و نخواهیم فهمید خدا بهشون صبر بده
6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باز هم زائرتان نیستم از دور سلام 🥲 ------- ❥︎᯽❥︎ ------- @
❤️ مردی شبیه آسمان از ایل با کوله بار نور و عرفان خواهد آمد پای تمام چشمه ها بکارید نور دل چشم انتظاران خواهد آمد تابنده ترین ،به صبح سوگند روزی شب ما هم به پایان خواهد آمد شبت بخیر همه داروندارم
صالحین تنها مسیر
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۸ بعد از صرف ش
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۹ _برنامه ت چیه؟! میخای چکار کنی؟! میبینی که یاشار راهش رو انتخاب کرد.میره سر خونه زندگیش!! از نظر من هیچ مشکلی نیس. اگه تصمیمت قطعیه، مهسا مورد خوبیه.! صاف و بااقتدار نشست و گفت: _سریعتر خبرش رو بهم بده، برا هر دوتاتون میخام یه جشن بگیرم! اما خیلی مفصل. یاشار که نهایتا تا عید صبر کنه. تو هم زنگ بزن ب اقای سخایی، قرارعقد رو برا قبل عید، بذار. سکوت کرده بود.تا کلام پدرش به رسد. _بابا شما دیگه چرا!! ؟؟شما که منو میشناسین! من از... پدرش کلامش را قطع کرد و باعتاب گفت: _تو چی هااان؟! از مهسا هم خوشت نمیاد؟؟ کم کم صدای پدرش بالا میرفت.. _فکر کردی کی هسی؟؟همین که من میگم..!یا تا ٧ فروردین مراسم برپا میشه یا کلا از ارث محرومی!!! حتی یه پاپاسی هم گیرت نمیاد!! اینو تو کلت فرو کن..!!مطمئن باش.! کوروش خان پشت سرهم این جملات را ردیف کرد.و عصبی راه اتاق را در پیش گرفت... یوسف مات از حرفهای پدرش، ازتصمیماتش، نمیدانست جواب را چه بدهد..!!!که حرف دل خودش باشد..ناچار فقط کرد! حداقل نمیکرد! اکبرآقا باناراحتی نگاهش میکرد. سهیلا سری با تاسف برایش تکان میداد. مادر وخاله شهین هم دلخور از وضعیت نیم نگاهی به او انداختند و باز گرم حرفهای خودشان شدند. حس اضافی بودن را داشت. از خودداری خودش هم خسته شده بود. حالا یاشار و سمیرا هم از حیاط به جمع آنها اضاف شده بودند.یاشار بدون توجه به جو ایجاد شده، روبه اکبرآقا کرد و گفت: _اکبرآقا اگه اجازه بدید،ما امشب بشیم. ٧ فروردین هم عقد و عروسی باهم بگیریم. توی این یکماه و خورده ای، همه کارها رو انجام میدم. یاشار نگاهی به خاله شهین کرد تا تایید حرفش را بگیرد. خاله شهین_خیلی هم خوبه، من که موافقم، شما چی میگین اکبرآقا! ؟ اکبر اقا با خنده گفت: _چی بگم،..!خب... داماد که ماشالا راضی، عروس هم راضی، گور 'بابای عروس' ناراضی همه خندیدند.حتی یوسف. جلو رفت صمیمانه دست برادرش را فشرد. _خیلی خوشحالم برات داداش، خوشبخت بشین یاشار _ممنون. تو هم یه فکری کن زودتر تا سرت ب باد نرفته. و قهقهه ای زد.یوسف هم خنده اش گرفته بود.به درخواست یاشار، محرمیتشان را یوسف خواند.همه دست میزدند. همه خوشحال بودند.فخری خانم بلند شد شیرینی را گرداند تا همه دهانشان را از این وصلت شیرین کنند. همه مشغول حرف زدن بودند.فخری خانم بالا رفت برا دلجویی از همسرش. با پایین امدن پدرش از پله ها،اکبرآقا گفت: _کوروش خان ما تصمیمات اصلی رو گذاشتیم شما بیاین بعد. کوروش خان، با شکوه و اقتدار دستانش را درجیبش کرد، و آرام از پله ها پایین می آمد.بسمت اکبرآقا رفت. _همه بیاین اینجا همه روی مبلهایی نزدیک به هم نشستند... سمیرا، به محض محرم شدنشان،روسری و مانتو اش را درآورد... دیگر جایی برای یوسف نبود. جمع خداحافظی کرد.به آشپزخانه رفت وضو گرفت.و به اتاقش پناه برد. اینجور انتخاب کردن... برایش مفهومی نداشت. همیشه عقیده داشت، حرمت ، حرمت، و حتی هم برایش قائل بود. وارد اتاقش شد.. فکر اینکه چرا اینهمه میان خود وخانواده اش تفاوت هست،یک لحظه او را رها نمیکرد. آدم درد دل کردن و بازگو کردن دردهایش نبود.اما چراهای زندگیش، زیاد بود. سوالهای ذهنش چند برابر شده بود..! فکرش بسمت آقابزرگ رفت.پدر پدرش. با او راحت تر بود.حتی راحت تر از پدرش. شب از نیمه گذشته بود.. سجاده را پهن کرد، خواست دو رکعت نماز اقامه کند، برای تا دستهایش را بالا برد.... تمام تصویرهای میهمانی مانند فیلمی مقابلش صف بست.نمیدانست چه کند،.. با دستهایش روی صورتش را پوشاند، چند صلواتی فرستاد،ذهنش را متمرکز کرد و دوباره برای تکبیر دستهایش را بالا برد. باز هم نشد،... تصمیمش را گرفته بود،آنهمه عشوه های دختران و زنان کارخودش را کرده بود!!! معصوم که نبود!! خیلی نگاهش را میکرد، بود!اما خب بهرحال بود، بود، زیبا بود، و مورد توجه همه.! خودش را در بیابانی میدید.. . و نیروهایی که به او هجوم می آوردند. دستهایش را پایین انداخت.. عادت داشت چفیه روی دوشش می انداخت بهنگام نماز... ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
❤️ مردی شبیه آسمان از ایل با کوله بار نور و عرفان خواهد آمد پای تمام چشمه ها بکارید نور دل چشم انتظاران خواهد آمد تابنده ترین ،به صبح سوگند روزی شب ما هم به پایان خواهد آمد شبت بخیر همه داروندارم