#سلام_امام_زمانم
مـا همـانیـم ڪہ از #عشـق تـو غفلـت ڪردیـم
بـا همہ آدمیـان غیـر #تـو خلـوت ڪردیـم
سـال هـا مے گـذرد،#منتظـرے بـرگـردیـم
و مشخـص شـده مـاییـم ڪہ#غیبـت ڪردیـم
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲
#امام_جواد
حالا که مجالِ سفر نیست...
راهِ #حرم دور است...
و دلِمان تنگِ زیار است...
بارِ سفر میبندیم... چشمانمان را هم!
کبوتر دلمان را...
پرواز میدهیم تا #کاظمین!
از ورودیِ بابالمراد...
وارد میشویم...
و سلامی از رویِ #عشق میدهیم!
این سلامِ ساده را...
از ما بپذیر!
ندهد فرصت گفتار... به متاج... کریم!
گوش این طایفه... آوازِ گدا نشنیدهست
💚 #سلام_آقای_من💚
🍃🌸عاليجنابِ #عشـــق
چرا غايبــى هنوز ؟!
🌸🍃يادِ تو قرنهـاست
كه در #دلها حاضرست ...
#آقا_بیا_تا_زندگی_معنا_بگیرد
💚اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج💚
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
|♢در #عشق الهی، تو وصل میشی به منبع انرژی اسماء حسنی الهی...با غرق شدن در صفات جمال و جلال الهی، خودتم زیبا میشی و پر پرواز بهت میدن و پیشرفت میکنی..↻
بیکران دوستتان دارم به عشق الهی
شبتون بهشت •••🌙
#ولنتاین
❓اکبرآقا قراره امسال برام کادوی ولنتاین بگیره؛ همون لباس گلگلی خوشگله که کلی منتظرش بودم. جوونا بهش میگن روز #عشق. دوستپسر و دوستدخترا کلی برای این روز برنامه دارن. میخوام بدونم جشنگرفتن توی روز ولنتاین چه حکمی داره؟
✍️ حاجآقا: والا شوکتخانم چی بگم! از این دوستپسر و دوستدختری که گفتی، معلومه که سرنخ این مراسم به کجا میکشه.
🦋 ببینین! هدیهدادن در #اسلام خیلی سفارش شده؛ اما این کار خوب بهتره در چهارچوب درست انجام بشه. ما در فرهنگ خودمون برای ابراز عشق کلی مناسبت خوب داریم؛ مثل روز ازدواج حضرت زهرا و حضرت علی(ع). پس چرا باید بریم سراغ افسانهای ساختگی از فرهنگ غلط غربی-مسیحی که بهانهای شده برای ازبینرفتن حرمت ارتباط با نامحرم و ابراز علاقههای نامشروع! کثافت ترویج اینجور فرهنگها، حتی اگه با قصد و غرض نباشه، در آیندهای نهچندان دور دامن همهمون رو میگیره.
👈 به هر حال، نظر مراجع اینه:
📚 آیتالله خامنهای: اگه این کار باعث ترویج فرهنگ باطل غربی یا بهوجوداومدن انحراف در جامعه بشه، جایز نیست و حرامه.
📚 آیتالله مکارم: درصورتیکه از این فرصت برای ابراز عشق و علاقه به نامحرم استفاده بشه، کار حرامیه. در مورد محرم هم، چون یه فرهنگ غربی هست، کار خوبی نیست.
📚 آیتالله صافی: بهطور کلی، برپایی و یا شرکت در چنین جشنهایی که تأیید و ترویج اونهاست، جایز نیست.
📚 آیتالله وحید: این جور مراسمها اگر نشانه و شعار غیر مسلمین باشه یا باطل رو ترویج بده، انجامش حرامه.
📚آیتالله نوری: هر نوع عملی که مسلمونها رو شبیه به کفار کنه، حرامه.
@Ostad_Shojae4_5830389285089447401.mp3
زمان:
حجم:
5.64M
#تلنگری "ردپای عشق در عید قربان "
#رهبری
#استاد_شجاعی
※ چند کلمه کلیدی در رابطهی میان ما و خدا تعریف شده که اگر درست فهمشان نکنیم، عملاً رشدی هم برایمان رخ نخواهد داد.
مثل واژهی " #عشق " !
※ عشق همانی نیست که غالب ما فکر میکنیم!
ویژه #عید_قربان
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا که می روی....😭🖐️
ما حال ملیکا رو نمیفهمیم و نخواهیم فهمید
خدا بهشون صبر بده
#ملیکا #مادر #مادری #مادرم_دوستت_دارم #کرمان #کرمان_تسلیت #دختر #برادر #عشق #محبت
6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باز هم زائرتان نیستم
از دور سلام 🥲
#عشق
------- ❥︎᯽❥︎ -------
@
صالحین تنها مسیر
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۸ بعد از صرف ش
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۹
_برنامه ت چیه؟! میخای چکار کنی؟! میبینی که یاشار راهش رو انتخاب کرد.میره سر خونه زندگیش!! از نظر من هیچ مشکلی نیس. اگه تصمیمت قطعیه، مهسا مورد خوبیه.!
صاف و بااقتدار نشست و گفت:
_سریعتر خبرش رو بهم بده، برا هر دوتاتون میخام یه جشن بگیرم! اما خیلی مفصل. یاشار که نهایتا تا عید صبر کنه. تو هم زنگ بزن ب اقای سخایی، قرارعقد رو برا قبل عید، بذار.
سکوت کرده بود.تا کلام پدرش به #اتمام رسد.
_بابا شما دیگه چرا!! ؟؟شما که منو میشناسین! من از...
پدرش کلامش را قطع کرد و باعتاب گفت:
_تو چی هااان؟! از مهسا هم خوشت نمیاد؟؟
کم کم صدای پدرش بالا میرفت..
_فکر کردی کی هسی؟؟همین که من میگم..!یا تا ٧ فروردین مراسم برپا میشه یا کلا از ارث محرومی!!! حتی یه پاپاسی هم گیرت نمیاد!! اینو تو کلت فرو کن..!!مطمئن باش.!
کوروش خان پشت سرهم این جملات را ردیف کرد.و عصبی راه اتاق را در پیش گرفت...
یوسف مات از حرفهای پدرش، ازتصمیماتش، نمیدانست جواب را چه بدهد..!!!که حرف دل خودش باشد..ناچار فقط #سکوت کرد! حداقل #بی_حرمتی نمیکرد!
اکبرآقا باناراحتی نگاهش میکرد.
سهیلا سری با تاسف برایش تکان میداد.
مادر وخاله شهین هم دلخور از وضعیت نیم نگاهی به او انداختند و باز گرم حرفهای خودشان شدند.
حس اضافی بودن را داشت.
از خودداری خودش هم خسته شده بود.
حالا یاشار و سمیرا هم از حیاط به جمع آنها اضاف شده بودند.یاشار بدون توجه به جو ایجاد شده، روبه اکبرآقا کرد و گفت:
_اکبرآقا اگه اجازه بدید،ما امشب #محرم بشیم. ٧ فروردین هم عقد و عروسی باهم بگیریم. توی این یکماه و خورده ای، همه کارها رو انجام میدم.
یاشار نگاهی به خاله شهین کرد تا تایید حرفش را بگیرد.
خاله شهین_خیلی هم خوبه، من که موافقم، شما چی میگین اکبرآقا! ؟
اکبر اقا با خنده گفت:
_چی بگم،..!خب... داماد که ماشالا راضی، عروس هم راضی، گور 'بابای عروس' ناراضی
همه خندیدند.حتی یوسف. جلو رفت صمیمانه دست برادرش را فشرد.
_خیلی خوشحالم برات داداش، خوشبخت بشین
یاشار _ممنون. تو هم یه فکری کن زودتر تا سرت ب باد نرفته.
و قهقهه ای زد.یوسف هم خنده اش گرفته بود.به درخواست یاشار، محرمیتشان را یوسف خواند.همه دست میزدند. همه خوشحال بودند.فخری خانم بلند شد شیرینی را گرداند تا همه دهانشان را از این وصلت شیرین کنند.
همه مشغول حرف زدن بودند.فخری خانم بالا رفت برا دلجویی از همسرش.
با پایین امدن پدرش از پله ها،اکبرآقا گفت:
_کوروش خان ما تصمیمات اصلی رو گذاشتیم شما بیاین بعد.
کوروش خان، با شکوه و اقتدار دستانش را درجیبش کرد، و آرام از پله ها پایین می آمد.بسمت اکبرآقا رفت.
_همه بیاین اینجا
همه روی مبلهایی نزدیک به هم نشستند...
سمیرا، به محض محرم شدنشان،روسری و مانتو اش را درآورد...
دیگر جایی برای یوسف نبود.#سربه_زیر #بالبخنداز جمع خداحافظی کرد.به آشپزخانه رفت وضو گرفت.و به اتاقش پناه برد.
اینجور انتخاب کردن...
برایش مفهومی نداشت. همیشه عقیده داشت، حرمت #دختر، حرمت#بزرگترها، و حتی #عشق هم برایش #حرمت قائل بود.
وارد اتاقش شد..
فکر اینکه چرا اینهمه میان خود وخانواده اش تفاوت هست،یک لحظه او را رها نمیکرد.
آدم درد دل کردن و بازگو کردن دردهایش نبود.اما چراهای زندگیش، زیاد بود. سوالهای ذهنش چند برابر شده بود..!
فکرش بسمت آقابزرگ رفت.پدر پدرش. با او راحت تر بود.حتی راحت تر از پدرش.
شب از نیمه گذشته بود..
سجاده را پهن کرد، خواست دو رکعت نماز اقامه کند، برای #آرامشش_ازفکر
تا دستهایش را بالا برد....
تمام تصویرهای میهمانی مانند فیلمی مقابلش صف بست.نمیدانست چه کند،..
با دستهایش روی صورتش را پوشاند، چند صلواتی فرستاد،ذهنش را متمرکز کرد و دوباره برای تکبیر دستهایش را بالا برد.
باز هم نشد،...
#شیطان تصمیمش را گرفته بود،آنهمه عشوه های دختران و زنان کارخودش را کرده بود!!!
معصوم که نبود!!
خیلی نگاهش را #کنترل میکرد، #مراقب بود!اما خب بهرحال #مرد بود، #جوان بود، زیبا بود، و مورد توجه همه.!
خودش را #یکه_وتنها در بیابانی میدید.. #بی_یارویاور. و نیروهایی که #ازهمه_سمت به او هجوم می آوردند.
دستهایش را پایین انداخت..
عادت داشت چفیه روی دوشش می انداخت بهنگام نماز...
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚