شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله یاد میکنند! در هر شب جمعه یادشان کنیم، حتی با یک صلوات!
اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب از کربلاء...
🦋دیگر نوبت پروانگی ماست
باید از پیله تن رها شویم 🦋
🦋پرواز به سویت را آغاز کرده ایم
دُرست شبیه شاپرک ها ...🦋🦋
بافصل سوم رمان بانام
#پروازشاپرک ها🦋
ادامه رمان فصل اول ودوم ....
🦋باما همراه باشید...
تقدیم به نگاه زیباتون😊
صالحین تنها مسیر
"رمان #پرواز_شاپرکها 🦋 #قسمت2⃣2⃣ حاج علی زهرا را از آن روزها نجات داد: دوست نداری بری به اونجا؟
"رمان #پرواز_شاپرکها🦋
#قسمت3⃣2⃣
رها خندید: تقصیر ما پدر مادراست که یادمون رفته به بچه باید محبت کرد و احترام گذاشتن رو یادشون داد. ما به بچه هامون اون قدر افراطی محبت کردیم و اونقدر احترام گذاشتیم بهشون که یادشون رفته احترام یک مساله ی متقابله!
آیه: اینو باهات موافقم خانوم دکتر!
رها دوباره خندید: اینو میگی که منم بهت بگم استاد؟ نخیر استاد!راه نداره!
آیه گفت: پاشو دو تا استکان چایی بریز ببر برای اون لیلی مجنون رو بالکن، بچه هارو هم بگو دیگه بخوابن.
رها بلند شد: چشم خواهر بزرگه.
آیه: بی بلا خواهر کوچیکه!
رها لبخندی زد و با دو استکان چای به لیمو به سمت حاج علی و زهرا خانوم رفت. اول در بالکن را زد و بعد که لبخندشان را دید وارد بالکن شد:
خلوت کردین لیلی مجنون!
حاج علی: تو خودت مگه با خواهرت خلوت نکردی؟ یا اون باجناقای پدر زن فروش؟
رها و زهرا خانوم خندیدند و زهرا خانوم گفت: حالا چرا پدر زن فروش؟
حاج علی با اخمی مصنوعی گفت: آخه آخر شبا منو ارمیا خلوت میکردیم. منو به اون باجناق تازه از تهران رسیده،فروخت!
رها گفت: تازه آقا مسیح نیومده!وگرنه کلا از یادشون میرفتین؟
حاج علی پرسید: مسیح رسید بابا جان؟
رها سرش را تکان داد: قبل اومدن مارسید.
حاج علی چایش را سرکشید و بلند شد: پس بریم بخوابیم که صبح زوداینجاست!
زهرا خانوم تصحیح کرد: حلیم به دست اینجاست.
رها در بالکن را باز کرد حاج علی و زهرا خانوم به داخل خانه رفتند و پشت سرشان در را بست.
******************
هنوز هفت صبح نشده بود که زنگ در به صدا در آمد.ارمیا که معمولا بعد از نماز
نمیخوابید، قرآنش را بوسید و روی میز
کوچک کنار تخت گذاشت
هوا هوای برادرانه های کودکی اش را داشت.
صدرا با غرلند رفت در را باز کرد.حاج علی از آن چایی های محبوبش را دم کرد. زنها تند تند مشغول مهیا کردن صبحانه بودند.پنیر و گوجه و خیار، گردو و مرباهای بهارنارنج و گیلاس و انجیر، شیر و عسل و کره و خامه و سرشیر محلی، کمی املت و حالا ظرف حلیمی که مریم روی میز گذاشت. مریم با آن حجب و حیای تا همیشه اش، مریم با آن ظلم مانده در گوشه ی چشمش، مریم با آن غم همیشگیه مهمان شده درته چشمانش. آیه او را در آغوش گرفت و خوش آمد گفت. در حالی که مریم در آغوشش بود، به یاد آورد...
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
"رمان #پرواز_شاپرکها🦋
#قسمت4⃣2⃣
مریم عروس مسیح شد. در آن لباس شیری رنگی زیبا شده بود، بیشتر از هر زمانی تا آن روز زیبا، شده بود. مسیح با آن اعتماد به نفسی که هنوز آیه نمیدانست از کجا آورده که حتی کمی ترس هم ندارد. مسیح را میشد خدای اعتماد به نفس خواند. مرد هم این قدر آرام و بی اضطراب؟مرد هم این قدر قلدر و زورگو؟ آیه کمی دلش برای مریم سوخت. مریم لیاقتش بهتر از مسیح بود و مسیح برادرانه داشت با ارمیا و درحقیقت آیه از قوم شوهر مریم بود و کمی هم جاری حساب میشدند. آیه است دیگر، کمی دلش زود کار دستِ چشمانش میداد. عروس زیبای مسیح روزهای سختی را گذرانده بود
شاید به مراتب سخت تر از کتکی که آن روز در آن کوچه خورده بود.
زهرا خانوم بعد آیه، مریم را در آغوش گرفت و بعد از سر سلامتی، گفت: خدا روح مادرتو شاد کنه دخترم. خیلی خوش اومدی. سایه ات سنگین شده ها!الان شوهرتم ببینم میگم، میدونید چند وقته به ما سر نزدید؟
مریم مثل همیشه محجوبانه گفت: شرمندتونم.ما نتونستیم بیایم، شما چرا نیومدید؟ بخاطر ما نه، بخاطر امام رضا میومدید!
اشک چشمان آیه و زهرا خانوم را پر کرد.
رها مداخله کرد: ان شالله به زودی همگی میایم! این زینب سادات ما هم که نازش زیاده، هنوز جواب خواستگاریتونو نداده!ان شالله به زودی واسه عقد محمدصادق و زینب سادات دورهم جمع میشیم.
و آیه فکر کرد به دلیل لِه نشدن دخترش به زینبی کهگفت محمدصادق عجیب شبیه مسیح شده و ترس زینبش همین شباهت عجیب بود...
******
چهار سال از عقد مریم و مسیح گذشت. انتقالی مسیح به تیپ مشهد و بازگشت آنها به شهرشان باعث شده بود کمتر از احوالات هم باخبر شوند.
مریم کسل و بی حوصله پای تلویزیون نشسته بود. این روزها خستگی از تنش بیرون نمیرفت. انگار هر چه بیشتراستراحت میکرد، خسته تر میشد. دیگر مثل آن روزها نبود. همان روزهایی صبح تا شب جان میکند و پول در می آورد و شب تا صبح درس میخواند.خودش در عجب بود که چه توانی داشت. نگاهش دور خانه چرخید و حسرت گذشته در دلش جوانه زد.
خودش خوب میدانست که ازدواجش با مسیح نه از سر عشق بود و نه از علاقه. ازدواج با مسیح کار درستی بود که در آن زمان به آن نیاز داشت.
اگر میدانست همانند این روزهایش همه ی زندگی اش حسرت میشود، هرگز تن به این کار نمیداد. این همه دست و پا زدن در باتلاق زندگی بدون احساس، خسته و پژمرده اش کرده بود. مسیح خوب بود. همه چیز خوب بود. به فکر و مادر وخواهر برادرش بود. تمام مایحتاجش را تامیتوانست برطرف میکرد. چیزی که مریم را پژمرده کرد، بی احساسی های مسیح بود. مسیح بال نبود، بند بود. مریم را در خانه و پشت اجاق گاز میخواست. مریم پرواز را تجربه کرده بود. مریم آیه و ارمیا را دیده بود، رها و صدرا، سیدمحمد و سایه ی سرخوش را زندگی کرده بود. مسیح شبیه هیچ کدامشان نبود. دیده بود که گاهی یوسف و ارمیا از کارهایش تعجب میکنند. مسیح خیلی کنترل گر بود و این کنترلگری اش بال میچید و باتلاق میساخت و روحیه اش را از دست داده بود. حتی دیگر یک خرید ساده از سوپر مارکت هم نمیتوانست انجام دهد. دیگر اعتماد به نفس نداشت. دیگر هیچ شبیه خودش نبود. خنده هایش سرسری بود و افکارش همه مالیخولیایی. حتی مسیح محض دلخوشی اش، دوستت دارمی هم خرجش نمیکرد. محض رضای دل همسرش، جانم و عزیزمی خرجش نمیکرد. محض دل گفت تا کسی که رفت و آمد و گفت و گفت وبله را گرفت.
گاهی فکر میکرد چه کلاه بزرگی سرش رفته است. کلاه تا زانو که هیچ تا مچ پایش آمده بود.
کاش مسیح کمی شبیه ارمیا بود. ارمیایی که اشک های آیه را دانه دانه پاک میکرد و جان میداد تا لبخند همیشه لبهای آیه اش را نشانه رود. اما مسیح فقط اشک هایش که هیچ، هق هق ها رو ناله ها و درد هایش را به تمسخر میگرفت و میخندید و ته ته اش میگفت: خودتو اذیت میکنی؟
کمی محبت میخواست. کمی بال و پر...
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خدایا وقتی شب میرسد
⭐️افڪارم از تو و عشقت
🌸آرامــش مــیگـیــرد
⭐️خوابـم از امنیت و مهرت
🌸اطـمـیـنـان مییــابــد
⭐️مـرا از واسطههای آرامش
🌸بـنـدگانـت قــرارده
🌷شبـ🌙ـتون معطر به عطر گل🌷
#سلام_آقا🌷
آقا قسم به جان شما خوب میشوم
باور کن آخرش به خدا خوب میشوم
حتی اگر گناه خلایق کشم به دوش
با یک نگاه لطف شما خوب میشوم
این روزها ز دست دل خویش شاکیم
قدری تحملم بنما خوب میشوم
من ننگ و عار حضرتتان تا به کِی شوم
کِی از دعای اهل بکا خوب میشوم
گر چه دلم ز دوری تان پر جراحت است
در چشمه سار ذکر و دعا خوب میشوم
من بدترین کنیز حقیر ولایتم
ای بهترین امام، بیا، خوب میشوم
با این همه بدی به ظهور شما قسم
با یک نسیم کرب و بلا خوب میشوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حل می شودشکوهِ غزل درصدای تو
ای هرچه هست ونیست درعالم فدای تو
هر شب به روز آمدنت فکر می کنم
هر صبح بی قرارترینم برای تو
بیدار می شویم از این خوابِ هولناک
یک صبح جمعه با نَفَسِ آشنای تو
آدینه ای که میرسی و پهن می شود
چون فرش، آسمانِ دلم زیر پای تو
یکروزگرم وروشن وسرشار می شویم
درخلسه ای که میوزد از چشمهای تو
روزی که با شروع کلام تو، مثل قند
حل می شودشکوهِ غزل درصدای تو
#نـوكــر_نـوشـت:
#مـهـدی_جـان
شدهام درپی تو دربه درت مهدی جان
کی رسدبرمن مسکین گذرتمهدی جان
صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم ياابا عبدالله الحسين
سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، آدینتون معطر بنام #منتقم_خون_ابا_عبدالله
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_احمدالیاسی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
.
•°🌱
#السلام_علیک_یاصاحبالزمان
اللّٰهـمَ ڪُـڹ لـولیـڪَ الحُجَّـــة بـْـن الـحَسڹ
صلواٰتڪ علیہِ و علےٰ آبائٖہ فےٖ هذہ السّاعة
وَ فـےٖ ڪُلّ ســٰاعة ولیّاً وحافــظاً و قائــداً
ًوَ ناصِــراً وَ دَلیــلـاً وَ عَیــناً حتـے تُســڪِنہُ
أرضَـڪ طوْعـــاً و تُمتِّـــعَہُ فیٖـــھٰا طویــلـٰا
#اللهمعجللولیڪالفرج♥️🌱
ای طبیب درد های ما کجایی؟
⁉️چرا خواص از دستور خداوند در غدیر خم تبعیت نکردند؟
✅با وجود همه مدارک و اسناد مسلم تاریخی که در منابع دسته اول اهل سنت وجود دارد، با وجود تاکید شدید و صریح خداوند در منصوب نمودن امیرالمومنان، و علیرغم تاکیدات واضح پیامبر اسلام، چرا بلافاصله پس از ارتحال ایشان، خواص(ابوبکر، عمر، انصار و مهاجر) از دستور الهی تبعیت نکردند؟
✅طبیعتا نمیتوان گفت همگی فراموش کردند، از طرفی بسیاری از اصحاب نظیر سلمان،ابوذر، طلحه و زیبر... با انتخاب ابوبکر مخالفت کرده و در خانه علی(ع) تجمع نمودند.
✅دلایل سیاسی و اجتماعی زیادی در عدم تبعیت خواص میتوان برشمرد، اما در اینجا بهتر است از بُعد روانشناختی به شخصیت خواص پرداخت.
✅بدون شک یکی از دلایل عدم تبعیت از دستور خداوند، حسادت سران به قریش و انصار به جوان ۳۳ ساله ای بود که در مدح و منزلت او آیات فراوانی نازل شده بود.
امير المؤمنين عليه السلام، حسادت ديگران را سبب دور شدن خلافت از خودش مي داند، چگونه قومتان شما را از اين مقام [يعنى خلافت] باز داشتند، در حالى كه، از ديگران سزاوارتر بدان بوديد چنين پاسخ دادند که آنها نسبت به ایشان #حسادت داشتند.
📘خطبه ۱۶۲ نهج البلاغه
دلیل دیگر را باید در #كينه قريش از كشته شدن پهلوانانشان توسط امير المؤمنين عليه السلام جستجو کرد.
✅ابن طاوس از پدرش نقل مي كند كه گفت : به امام سجاد عرض كردم : چرا قريش علي عليه السلام را دوست نداشت ؟
فرمود : چون سران آنان را به جهنم فرستاد و براي بازماندگانشان جز عار وننگ چيزي باقي نگذاشت.
📘تاريخ مدينة دمشق ، ج ۴٢ ، ص ٢٩٠ .
✅علي عليه السلام مي گويد:
از رسول خدا(ص) پرسيدم: چرا گريه مي كني ؟ فرمود : كينه هايي در سينه ها حبس شده اند كه پس از رفتن من سرباز خواهند نمود.
عرض كردم : آيا دين من سالم خواهد ماند؟
فرمود: آري دينت سالم مي ماند.
📗المعجم الكبير،جلد١٢ ، صفحه ۶٠
#یا_فارس_الحجاز
من از جست و جوی زمین، خسته ام
کجای آسمان ببینمـت؟!
من فقط یک حاجت دارم
آن هم ظهـور توسـت
❤️أللَّہـُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج❤️
🌹تعجیل در فرج #پنج صلوات🌹
┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🔴 باور به فضایل امیرالمؤمنین مانع سقوط است
🎤حجت الاسلام والمسلمین #رفیعی
#پیشنهاد_ویژه_دانلود👌
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🌹
#خطابهء_غدیر
┄┄┅═✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄
🔰فراز《۸》
◽️…و أقِرُّ لَهُ عَلي نَفسي بِالعُبوديَّةِ و أشهَدُ لَهُ بِالرُّبوبِيَّةِ ، وَ اُؤَدّي ما اوحي بِهِ إليَّ حَذَراً مِن أن لاأفعَلَ فتَحِلَّ بي مِنهُ قارِعَةٌ لايَدفَعها عَنّي أحدٌ و إن عَظَمُت حيلَتُهُ و صَفَت خُلَّتُهُ - لاإلهَ إلّا هُو - لِأنَّهُ قد أعلَمَني أنّي إن لَم اُبَلِّغ ما أنزَلَ إلَيَّ في حَقِّ عَليٍّ فما بَلَغتُ رِسالَتَهُ و قد ضَمِنَ لي تَبارَكَ و تَعالي العِصمَةَ مِنَ النّاسِ و هُوَ اللّهُ الكافي الكَريمُ...
🔹 …و اکنون به بندگے خویش و پروردگارے او گواهے مےدهم و وظیفه خود را در آنچه وحی شده انجام مےدهم ؛
مباد از سوے او عذابی فرود آید که کسے
را یاراے دور ساختن آن از من نباشد ،
هر چند توانش بسیار و دوستے اش با من خالص باشد ؛
- خداوندے جز او نیست - چرا که به من هشدار داده که اگر آنچه در حق علے نازل کرده به مردم ابلاغ نکنم ،
وظیفهء رسالتش را انجام نداده ام و خود او ، تبارک و تعالے ، امنیت از آزار مردم را برایم تضمین کرده و البته که او بسنده و بخشنده است…
📢 مبلغ غدیر باشیم……
┄┄┅═✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄
✨﷽✨
#استاد_پناهیان
✍بیایید با خدا زندگی کنیم نه اینکه گاهی به او سر بزنیم؛👌
تا با کسی زندگی نکنی نمیتوانی او را بشناسی و با او انس بگیری.👌
✍اگر مدتی شب و روز با کسی زندگی کنی
به او انس خواهی گرفت.😍😍
اگر با خدا انس پیدا کنی، شدیدا به او علاقمند میشوی.😍😍😍
✍خدا تنها انیسی است که مأنوس خود را هرگز تنها نمیگذارد.😍😍😍😍😍😍
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂🔝➖
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست
شرح دعای ندبه 24.mp3
11.37M
🎧#صوت_مهدوی
🎙استاد #شجاعی
♨️#شرحدعایندبه ۲۴
🔸 انگار که خدا بشر را رسما رها کرده است...
بیماریها، جنایتها، خیانتها، سقوطهای مادی و معنوی ...؛
به اوج خود نزدیک میشود، بدون اینکه حال دنیا در برههای کوتاه نیز کمی خوب شود!
⁉️ براستی هدف خدا از این رهاکردنهایی که ما احساس و برداشت میکنیم ، چیست؟
🔸بسیارزیباست👌
👈حتما بشنوید و نشر دهید