eitaa logo
صالحین تنها مسیر
248 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
7هزار ویدیو
273 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
❇ شیخ اسماعیل دولابی : 💠خیلی نگو من گناهکارم. هی نگو من گنهکارم.  این را ادامه نده تا خودت هم به این یقین برسی.  روی صفات خوب و کارهای خوبت کار کن تا روی اونها به یقین برسی.  معصیت را به یقین نرسان. ایمان را به شک تبدیل نکن.  تاثیر زبان اینه اگر چهار مرتبه بگویی بیچاره ام و عادت کنی، اوضاع خیلی بی ریخت می شود..همیشه بگویید شکر خدا.  بلکه بتوانی دلت را هم با زبانت همراه کنی.  اگر پکر هستی دو مرتبه همراه با دلت بگو شکر خدا . آن وقت غمت را از بین می برد... خدا تنها پادشاهی است که دلش با بخشیدن آرام می گیرد نه انتقام گرفتن و تنها کسی است که وقتی همه رفتند او می ماند.👌 ✍ 💠✨💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیر: 🔷 ما یه آموزشگاهی رو به صورت ایجاد کردیم که توی اون "مباحث زیبای دینی رو به صورت کاملا کاربردی تقدیم مخاطبین عزیز میکنیم. 💥 تا حالا هر کسی توی این دوره شرکت کرده نگاهش نسبت به همه چیز عوض شده و زندگی زیباتری رو تجربه کرده💞👌 🎁 از همه شما بزرگواران دعوت میکنیم که توی این دوره های تربیتی ناب، شرکت کنید. سلام حاج اقا. خداقوتتتتتت 💖 دوست داشتم از تمامی زحماتی که پر واضح است که صمیمانه و دلسوزانه برای مردم از طریق تشکیلات تنهامسیر متحمل میشید تشکرو قدردانی کنم.😌🌹 ✅ الحق که تونستید خیلی واضح, روان, ساده در عین حال مفهومی و کاربردی مسایلی که خیلی از مردم از جمله خود حقیر به انها توجه نداشتم بیان کنید. 🌹 به شخصه و با جرات میگم که تونستید زندگی و رویکرد و حتی نگرش خیلی از مردم رو تغییر بدید و اون ها رو در مسیرآرامش قراربدید از جمله خودم.🌷 🌹 نمیدونم باچه زبونی ازشما و البته همه کسانی که تو این مسیرزحمت میکشن تشکرکنم که بدون اغراق میگم که زبانا عاجز هستم ولی ان شاالله که اجرتون ازخود صاحب امر و فاطمه زهرا بگیرید.😌 و امیدوارم موفقیت روزافزون داشته باشید و بتونید کل مردم رو تنهامسیری کنید🌷🌷 🔹 از دانشجویان کلاس های حیات برتر 🎁 برای ثبت نام در آموزشگاه فوق العاده مهم و زیبای حیات برتر کلمه ثبت نام رو به آی دی زیر بفرستید @Daneshgah18 🔸 هزینه هر ترم کلاس ها 20 تومن هست. ✅ هر بزرگواری هم که فعلا هزینه نداره یا میخواد از کیفیت مطالب اطمینان پیدا کنه میتونه "بعد از ده جلسه" هزینه کلاس ها رو پرداخت کنه. 🎉 ده جلسه هدیه ماست به شما عزیزان. 🎁😊 🌷 اما انصافا همتون شرکت کنید. میخوایم با دنیای زیبای زندگی مومنانه همراه بشید....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#برنامه_جامع_تربیت_دین49 🔵💖⚜💝⚜🌺 #برای_عبد_شدن ۲۰ 🔷🔰ما تنها راه و بهترین راهی که داریم "برای لذت بر
🔵💖⚜️🔷🔹 21 🌺عبد که باشی دربست در اختیار مولایی منتظری تا مولا امر بکنه... امر که کرد، میدوی... از اون طرف هم عبد که شدی، دیگه همه ی عالم در اختیار توئه... 👆🌺♻️🍃 هر چی تو بخوای همون میشه. ببخشید حاج آقا! پس اونایی که عبد شدن چرا پولدار نیستن و مثلا پادشاه نمیشن؟!😒 آفرین سوالت قشنگ بود! اونا میتونن هر چی میخوان بشن اما عبد فقط چیزی رو میخواد که مولا میخواد. "دیگه نگاه نمیکنه که خودش چی میخواد" 🌸عبد که بشی، مشکل اینه که اون موقع "تو چیزی رو میخوای که مولا میخواد"! برای همین تصرف نمیکنی در عالم... میتونی به یه لحظه میلیارد ها تومن پول رو داشته باشی اما دیگه نمیخوای...☺️ ➖میگی مولا هر چی تو بگی.. ✅من میدونم هر چی تو بگی درسته☺️ ❌هر چی من بگم خراب میشه... مولا تو بگو من چیکار کنم.؟😊 🔹رضایت از مولا پیدا میکنی. مقام رضایت مقام خیلی بالایی هست برای عبد... از خدا راضی هستی؟ ببخشید نکنه شیطان تو رو توی این زمینه شکستت داده و ناراضیت کرده؟ 🔷🔶🔺🔶 🌱✅➖➖💖 🆔 @Tanhamasir_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠دوستان خدا از آنجا که شرح حال اولیاء خدا باعث بیداری از خواب غفلت می شود هرو دوشنبه مختصری از زندگینامه یک ولی خدا تقدیم می شود وقتی سالک راه حق ، سالها به تزکیه نفس می پردازد و وجودش را از تمام بدی ها پاک می کند ، لایق فیض می شود . آنگاه نور اشراق بر جان او می تابد و در این زمان ، او دارای بینش ، درک و نگاهی جدید و متفاوت به همه چیز می شود . این همان مفهوم “تولدی دوباره” است که حضرت عیسی علیه السلام فرموده اند : تولدی دوباره در ملکوت خداوند . و همان مقام امن و سکینه ای است که تمام پیامبران و اولیا الله برای تبلیغ آن از جانب خداوند آمده اند ” ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا یحزنون ” ترس و غم واندوه وخشم و … را به جان اولیا الله راه نیست چون ایشان عشق و عدالت خداوند را دیده اند و حقیقت را دریافته اند. و فرمانروایی مطلق خداوند بر عالم را درک کرده اند نام و شهرتش آقا سید کریم محمودی بود اما از آن جا که در گوشه ای از بازار تهران به پینه دوزی مشغول بود، به آقا سید کریم پینه دوز مشهور گشته بود. آقا سید کریم، در پرتو ارتباط خاص با ساحت مقدس امام زمان، به مقامی دست یافته بود که بیشتر علمای تهران معتقد بوده اند که حضرت بقیة الله به مغازه کوچک آن جناب تشریف می بردند و با او هم صحبت می شدند. در یکی از تشرفات سید کریم امام زمان ارواحنا فداه به او می فرمایند: "سید کریم! اگر هفته ای بر تو بگذرد و ما را نبینی چه می کنی؟" سید در پاسخ می گوید: سید در پاسخ می گوید: " آقا جان، به خدا قسم می میرم!" و امام زمان ارواحنا فداه می فرمایند: " اگر اینگونه نبود هفته ای یکبار ما را نمی دیدی." از جناب سید کریم که هر هفته به ملاقات امام زمان توفیق می یافت پرسیده شد: " چه کردی که به چنین توفیقی دست یافته ای؟" او در جواب گفت: " شبی جدم رسول اکرم صلی الله علیه و آله را در عالم رؤیا دیدم. از ایشان تقاضای ملاقات با امام عصر را نمودم. آن حضرت فرمودند: " در طول شبانه روز دو مرتبه برای فرزندم سیدالشهدا گریه کن! از خواب بیدار شدم و این برنامه را به مدت یکسال اجرا نمودم تا به تشرف خدمت آن حضرت نایل آمدم." ⇠سیدعبدالکریم کفاش آنقدر با امام زمان(عج) مأنوس و صمیمے بود که گاهی اوقات با حضرت صاحب(عج) شوخی میکرد... لحظه‌ی غروب، متعلّق به امام زمانت است، برنامهٔ خود را طوری تنظیم کن که چند دقیقه توسل به ارواحنافداه داشته باشی. همه باهم دعای فرج روزمزمه کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
🔹 #او_را ... ۵۰ طبق عادت این روزا دم دمای ظهر چشمامو باز کردم! خداروشکر که دو هفته ی آخر اسفند کلا
💟فصل دوم💟 🔹 ... ۵۳ افتادم رو زمین و دیگه هیچی نفهمیدم ـــــــــ ! نیم ساعت بعد، صداهای مبهمی میشنیدم... نمیفهمیدم چی به چیه! جون باز کردن چشمامو نداشتم. تمام بدنم سِر شده بود! دوباره بیهوش شدم... احساس کردم زخمم داره میسوزه... به زور لای چشمامو باز کردم، داشتم دوباره به خواب عمیقی میرفتم که درد شدیدی احساس کردم😣 شلنگی که به زور داشتن از توی بینیم رد میکردن ، باعث شد چشمامو باز کنم! خیلی درد داشت... از دردش بدنمو چنگ میزدم😭 تمام وجودم از درد جمع شد😖 دوباره چشمامو بستم و بیهوش شدم... دفعه ی بعد که چشمامو باز کردم هنوز گیج و منگ بودم! به دستم سرم وصل کرده بودن... مامان و بابا... وای... تازه دارم میفهمم ... من زنده ام😭 اه... چرا تموم نشد؟؟😩 چرا نمردم؟؟!! با این فکر اطرافمو نگاه کردم... خبری از اون موجود سرتاپا سیاه نبود! مامان اومد جلو، به چشمام زل زد -حیف اونهمه زحمت که برات کشیدیم... بی لیاقت!! بابا کشیدش عقب، هیچی نمیگفت اما اخمی که رو صورتش بود پر از حرف بود...! چشمامو بستم... وای ... اونی که نباید میشد،شد...! کاش مرده بودم😭 در اتاق باز شد و یه نفر با روپوش سفید وارد شد! قبل اینکه بیاد بالای سرم، نگاهش چرخید سمت مامان و بابا... چندثانیه با تعجب نگاه کرد! -سلام آقای سمیعی!!!😳 بابا هم هاج و واج نگاه میکرد! -سلام آقای رفیعی😒 وای...همکار بابا بود😭 منو میکشه... آبروشو بردم!! -شما؟اینجا؟ برای ویزیت بیمار تشریف آوردین؟؟😳 بابا نگاهشو انداخت پایین! -نه! دکتر یکم مِن و مِن کرد و وقتی دوهزاریش افتاد، سعی کرد مثلا جو رو عوض کنه و شروع به احوال پرسی و خوش و بش کرد...! آخه کدوم احمقی منو رسونده بود بیمارستان؟؟😭 دکتر اومد بالای سرم...! -سلام دخترم😊 بهتری؟ جوابشو ندادم و صورتمو برگردوندم... -آخه چرا این کارو کردی؟؟ باز هیچی نگفتم اما تو دلم جوابشو دادم! اخه به تو چه؟؟ مگه تو از درد من خبر داری؟؟😒 -خودت قرصا رو خوردی یا به زور بهت خوروندن؟؟ این چه سوالی بود!!؟؟😒😏 چپ چپ نگاهش کردم و گفتم -خودم 😒 -پس این زخم رو صورتت برای چیه؟؟ این که دیگه فکرنکنم کار خودت باشه!! وااااای تازه یاد زخم صورتم افتادم😣 اگه سالمم پام برسه خونه، بی برو برگرد بابا خودش خفم میکنه😭 خدا لعنتت کنه عرشیا😭 "محدثه افشاری" ❤️ 🔹 ... ۵۴ دستمو بردم سمت زخمم، بخیه شده بود😢 ترجیح دادم دیگه حرفی نزنم و چشمامو ببندم... دکتر یکم معاینم کرد و مامان و بابا رو نگاه کرد... -جسارت نباشه دکتر! شما خودتون استاد مایید! حتما حالشو بهتر از من میدونید، اما با اجازتون بنظرمن باید فعلا اینجا بمونه. بابا یکم مکث کرد و با صدای آروم گفت -ایرادی نداره بمونه! بعدم به همراه دکتر از اتاق خارج شدن. لعنت به این زندگی...! نگاهمو تو اتاق چرخوندم، خبری از کیف و گوشیم نبود! تازه یادم افتاد که همشون تو ماشین بودن! وای ماشینم!! درش باز بود😣 یعنی اون احمق وظیفه شناس،حواسش به ماشینمم بوده یا فقط منو آورده تا بیشتر گند بزنه به زندگیم؟😒 ساعتو نگاه کردم، عقربه ی کوچیک روی شماره ی نُه بود! یعنی صبح شده؟؟😳 یعنی دوازده ساعت گذشت؟؟ اگر اون احمق منو نمیرسوند الان دوازده ساعت بود که همه چی تموم شده بود!! چشمامو بستم و یه قطره ی گرم از گوشه ی چشمم سر خورد و رفت تو موهام... هنوز سرم درد میکرد... این بار باید کاری کنم که هیچکس نتونه برم گردونه! هیچ فضولی نتونه تو این زندگی مسخرم دخالت کنه! اما اگر پام به خونه برسه، نمیدونم چه اتفاقی بیفته! باید قبل از اون یه کاری کنم! چشمامو باز کردم و به در نگاه کردم! فکر نکنم فرار از اینجا خیلی سخت باشه! اما باید صبر کنم تا مامان و بابا خوب دور بشن! تو همین فکر بودم که یه پرستار اومد تو اتاق، یه آمپول به سرمم زد و رفت بیرون! چشمام سنگین شد... و پلکام مثل اهن ربا چسبید به هم...😴 ساعت سه چشمامو باز کردم. گشنم بود... اما معدم بعد از شست و شو اونقدر میسوخت که حتی فکر غذا خوردنو از کلم میپروند! دیگه سِرم تو دستم نبود. سر و صدایی از بیرون نمیومد! معلوم بود خلوته! الان! همین الان وقتش بود! آروم از جام بلند شدم. سرم به شدت گیج میرفت... درو باز کردم و داخل راهرو رو نگاه کردم. خبری از دکتر و پرستار نبود... سریع رفتم بیرون و با سرعت تا انتهای راهرو رفتم. سرگیجه امونمو بریده بود😣 داخل سالن شلوغ بود، قاطی آدما شدم و تا حیاط بیمارستان خودمو رسوندم. احساس پیروزی بهم دست داده بود! داشتم میرفتم سمت خروجی بیمارستان که یهو وایسادم!! لباسام!!😣 با این لباسا نمیذاشتن خارج بشم!! لعنتی😭 چجوری باید برمیگشتم داخل و لباسامو میاوردم؟! بازم چشمام شروع به باریدن کردن... چشمام سیاهی رفت و یدفعه نشستم رو زمین! -خانوم😳 چیشد؟؟ سرمو گرفتم بالا... نور آفتاب نمیذاشت د