فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣عاشقانه های یک مرد خدایی
🏡
4_5890769734927910004.mp3
2.67M
🌿بهار معنویت
چند پیشنهاد کاربردی برای #ماه_رجب👌
#استاد_پناهیان
انقلاب مردمی، مردم انقلابی ۷.m4a
5.5M
#انقلاب_مردمی ۷
#تعاونی
🇮🇷بسم رب الشهداءوالصدیقین🇮🇷
چگونه برا تغییر اوضاع قدم برداریم؟؟؟
یه گام اساسی اینه که تصمیم بگیریم ما مردم
👈 نقش آفرینی کنیم
در اقتصاد؛ در معیشت تو همه چیز
ما تصمیم بگیریم سبک معیشت خودمون رو تغییر بدیم✅
صالحین تنها مسیر
#انقلاب_مردمی ۷ #تعاونی 🇮🇷بسم رب الشهداءوالصدیقین🇮🇷 چگونه برا تغییر اوضاع قدم برداریم؟؟؟ یه گام
الان مثلا پول گذاشتن تو بانک در جامعه ما زشت نیست
این سبک زندگی ما هست😖
در حالی که اگه همین یه سبک زندگی رو تغییر بدیم
خیلی از مشکلات اقتصادی ما حل خواهد شد ان شاءالله
پس ما مردم باید تعاونی ها رو تقویت کنیم👌
امروزه تو جهان؛ تعاونی ها رشد کرده ان
چقدر طرفدار پیدا کرده ان✔️
یکی از تعاونی های موفق در انگلستان هست
و الگوی عملی برا کشورهای دیگه شده😕
به اسم 👈تعاونی مصرف پیشگامان منصف راچدایل
که از سال ۱۸۴۴ شروع به کار کرده
و بیش از ۸۰۰ میلیون عضو داره
ما ایرانی ها استعداد عجیبی داریم در الگو گرفتن از غربی ها😐
و کنار گذاشتن سبک زندگی خودمون
چی میشه از این استعداد در مسیر درست استفاده کنیم؟؟؟
بیاییم تو این بحث سبک زندگی غربی ها رو یادبگیریم چه اشکالی داره؟؟
فرمود 👈 "تعاونوا علی البر و التقوی ..."
اگه به همین آیه در معیشت و اقتصاد عمل کنیم
تمام مشکلات امروزی ما به فضل الهی حل خواهد شد
اینو هم تاریخ به ما نشون داده✅
که بزرگ ترین مشکلات رو به وسیله ی مردم حل کردیم
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت👌🌷✋
ان شاءالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡 رفع غم و اندوه 💡
💠دکتر سید محسن میرباقری
🔶 حدیث مورد اشاره استاد میرباقری در این ویدیو:
امام زين العابدين عليه السلام : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود :
آيا به شما خبر ندهم كه خير دنيا و آخرت در چيست و هرگاه افسرده و غمگين شديد و خدا را خوانديد او غمتان را بزدايد؟! عرض كردند : چرا، اى پيامبر خدا. فرمود: بگوييد:
«لا إلهَ إلاّ اللّه ُ، ربُّنا لا نشرك به شيئا
(معبودى جز خدا نيست . او پروردگار ماست و چيزى را شريك او نمى دانيم)»
. و سپس آنچه مى خواهيد از خدا بطلبيد.
الإمامُ زين العابدين عليه السلام : قال رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :
أ لا اُخبِرُكُم بما يكونُ بهِ خَيرُ الدُّنيا و الآخِرَةِ ، و إذا كُرِبْتُم و اغْتَمَمْتُم دَعَوتُمُ اللّه َ ففَرّجَ عَنكُم؟! قالوا : بلى ، يا رسول اللّه . قالَ : قولوا : لا إلهَ إلاّ اللّه ُ ربُّنا لا نُشرِكُ بهِ شَيئا ، ثُمَّ ادْعوا بما بَدا لَكُم
منبع: بحار الانوار - جلد ۹۴ - صفحه ۲۰۸
#دکتر_میرباقری #دین
صالحین تنها مسیر
"رمان#پلاک_پنهان قسمت0⃣7⃣ سمانه سریع وارد پارک شد و با چشم به دنبال کمیل می گشت،هوا سرد بودو ابرها
"رمان #پلاک_پنهان
قسمت1⃣7⃣
ــ نه اتفاق بدی نیفتاده
سمانه نفس راحتی کشید و گفت:
ــ پس چی شده؟
کمیل نفس عمیقی کشید و گفت:
ــ اون شب
ــ کدوم شب؟
ــ اون شرط ازدواجو گفتم
سمانه چشمانش را روی هم فشرد:
ــ لطفا این موضوعو باز نکنید
ــ باید بگم
ــ لطفا
ــ سمانه خانم لطفا به حرفام گوش بدید،من اون حرفارو به خاطر شرایطم گفتم،به ولابه علی برا گفتنشون خودم هم داغون شدم
سمانه با حیرت به او خیره شد.
ــ وقتی صغری و مادرم بحث ازدواج و خواستگاری از شمارو وسط کشیدند،اول قبول کردم اما وقتی به خودم اومدم دیدم نمیتونم جلو بیام و شمارو درگیر زندگی پر دردسرم کنم.
دستی به صورتش کشید گفتن این حرف ها برایش سخت بود اما باید می گفت:
ــ واقعیتش میترسیدم
سمانه ارام زمزمه مرد:
ــ از چی؟
ــ از اینکه به خاطر انتقام از من سراغ شما بیان،اونشب پشیمون شدم و نخواستم این حرفارو بزنم ولی وقتی برای چند لحظه به اون روزی که شما به خاطر من آسیب ببینید فکر کردم...
نتوانست ادامه بدهد،سمانه شوکه از حرف های کمیل و این همه احساسی که فکر نمی کرد در وجود شخصی مثل کمیل باشد،بود.
ــ الان این حرف هارو برا چی میزنید؟
ــ سمانه خانم با من ازدواج میکنید
شُک دومی بود که در این چند لحظه به سمانه وارد شد،سمانه دهن باز می کرد تا حرفی بزند اما صدایی بیرون نمی آمد.باورش نمی شد کمیلی که به خاطر اینکه به او آسیبی نرسد ازش دوری کرد و الان دوباره از او خواستگاری کرده بود؟
ــ یعنی .. یعنی الان دیگه نگران نیستید که به من آسیبی بزنن
ــ غلط کردند
غرش کمیل ،لرزی بر قلب دخترک روبرویش انداخت.
ــ به مولا علی قسم نمیزارم بهتون نزدیک بشن،حاضرم از جونم بگذرم اما آسیبی
بهتون زده نشه،جوابتون هر چیزی باشه،اگر قراره همسرم بشید یا همون دختر خالم بمونید بدونید اگه بخوام کاری کنن به خاک سیاه مینشونمشون
سمانه سرش را پایین انداخت،قلبش تند می زد ،احساس می کرد صدایش در فضا میپچید،فکر مزاحمی که به ذهنش خطور کرد را ناخوداگاه به زبان آورد:
ــ یعنی به خاطر اینکه مواظبم باشید دارید پیشنهاد ازدواج می دید؟؟
ابروان کمیل در هم گره خوردند،با صدایی که سعی می کرد آرام باشد گفت:
ــ از شما بعید بود این حرف،فکر نمیکردم بعد این صحبتام این برداشتو بکنید
سمانه شرمنده سرش را پایین انداخت.
ــ ازدواج اینقدر مقدسه که من نخوام به خاطر دلایل بی مورد اینکارو بکنم،من
میتونستم مثل روز هایی که گذشت مواظبتون باشم،پس پیشنهاد ازدواج منو پای مواظبت از شما نزارید
🌹نویسنده:فاطمه_امیری
ادامه رمان