صالحین تنها مسیر
#قسمت_صد_ودوم کوچ غریبانه💔 -نه قربان،پشیمون نمی شم.دو شبه که تمام فکر و ذکرم شده همین.این تصمیمو ب
#قسمت_صد_وسوم
کوچ غریبانه💔
-مطمئنی این کار درسته بابا؟یه زن جوون،توی یه شهر غریب،با یه بچه؟آدم هزار دلتنگی داره،مریضی داره.
-من فکر همه جاشو کردم آقا جون.اگه خدای نکرده مشکلی پیش اومد فوری به شما زنگ می زنم.این جوری بهتره
آقا جون،می ترسم اگه تو این شهر بمونم از دست حرفای مردم دیوونه بشم.این بار اگه بزنه به سرم ممکنه دیگه
برگشتی تو کار نباشه.بذارین برم یه گوشۀ خلوت واسه خودم زندگی کنم بلکه حالم بهتر بشه.
-باشه،ولی خیلی مواظب خودت و سحر باش.مبادا بچه رو دست غریبه ها بسپری.
خیالتون راحت باشه حواسم به همه چی هست.فقط اقاجون مبادا آدرس یا شماره تلفن منو به کسی،به خصوص
مسعود بدین ها.حتی نمی خوام مامان بفهمه من کجا زندگی می کنم که یه وقت به خانواده ناصر خبره بده بیان موی
دماغم بشن.اگر کسی هم خیلی اصرار کرد بگین رفته جنوب؛مثلا اهواز.بگو منتقل شده اونجا.فقط شما و مجید می
دونین من کجا هستم.از اونم قول گرفتم.می دونم دهنش چفته و به کسی چیزی نمی گه.امشب اسباب اثاثیه رو می
فرستم،فردا صبح هم خودم با سحر راه می افتم.
-مطمئنی اونجا برات خونه گرفتن؟
-آره،آقای کسایی به یکی از کارمنداش سفارش کرده بود یه جای خوب و امن واسم خونه بگیره.
-قراره تو یه خونه تنها زندگی کنی؟
-نه آقاجون،به همکارم سفارش کردم یکی دوتا اتاق با آشپزخونه توی یه خونه برام گیر بیاره که پیش صاحبخونه
باشم.بنده خدا فکر همه جاشو کرده.این طور که می گفت پیش یه پیرمرد پیرزن برام جا گیر آورده.می گفت جای
خیلی خوبیه.قراره خودش زحمت جابجایی اسباب اثاثیه رو هم بکشه.فردا ظهر هم میاد ترمینال دنبالم.
-لااقل بزار من باهات بیام برسونمت.
-نیازی نیست آقاجون.خیالتون راحت باشه آقای کسایی این قدر سفارش منو کرده که همۀ همکارا هوای منو
دارن.انشا الله وقتی جا افتادم خبرتون می کنم بیایین بهم سر بزنین.
-باشه،امروز سرکار نمی ری؟
-نه،این یکی دو روزه شرکت بهم مرخصی داد که به کارام برسم.خیال دارم برم به خاله اکرم و عمه و سعیده و فهیمه
سر بزنم.در واقع واسه خداحافظی دارم می رم،ولی بهشون چیزی نمی گم.
-هنوزم دودلم.نمی دونم این کاری که داری می کنی درست هست یا نه.
-خیالتون راحت باشه،من از پس زندگی خودم و سحر بر میام.به قول دکتر ارسلان من به تغییر و تحول توی زندگیم
نیاز دارم،وگرنه این مریضی هیچ وقت دست از سرم بر نمی داره.
چشم هایش پر از اشک شد و سرش را به علامت موافقت تکان داد:
-باشه بابا،انشاالله هر جا که هستی خدا پشت و پناهت باشه.
صبح روز بعد خداحافظی به مراتب سخت تر بود.هنگام روبوسی با مامان به مراتب سرد و خالی از احساس بود،با این
حال بغلش کردم و حلالیت خواستم.با لحن معترضی گفت:
-نباید به خواهرات خبر می دادی که واسه خداحافظی اینجا باشن؟
-من دیروز دیدن هر دوشون رفتم،ولی بهشون نگفتم دارم می رم سفر.نخواستم ناراحتشون کنم.شما از طرف من
بهشون بگو خیلی دوست شون دارم.
پدرم و مجید تا ترمینال همراهم آمدند.به نظرم مجید دیگر برای خودش مردی شده بود.دستم دور گردنش حلقه
شد و همان طور که برای خداحافظی گونه اش را می بوسیدم آهسته گفتم:
-مواظب آقا باش نذار غصه بخوره.
چشمان خود او هم اشک آلود بود:
-باشه تو نگران نباش آبجی.تو هم مراقب خودت و سحر باش.
رطوبت صورتم را گرفتم و اینبار به آغوش پدرم پناه بردم:
-آقاجون منو حلال کنید،خیلی شما رو به دردسر انداختم.
بغض کرده بود:
-قول بده تند تند برام نامه بدی.مدام منو از حال خودت و سحر باخبر کن.
-تند تند بهتون زنگ می زنم که صداتون رو هم بشنوم...راستی آقاجون این نامه رو واسۀ مسعود نوشتم.توی اولین
فرصت بهش بدید واز طرف من باهاش خداحافظی کنید.
#قسمت_صد_وچهارم
کوچ غریبانه💔
-تند تند بهتون زنگ می زنم که صداتون رو هم بشنوم...راستی آقاجون این نامه رو واسۀ مسعود نوشتم.توی اولین
فرصت بهش بدید واز طرف من باهاش خداحافظی کنید.
پاکت نامه را از دستم گرفت و درون جیبش جا داد:
-باشه حتما بهش می دم،ولی بهتر نبود حضوری باهاش خداحافظی کنی؟این پسر واسه تو خیلی زحمت کشیده بابا.
بغضم شدیدتر شد:
-می دونم آقاجون،ولی دل خداحافظی رو نداشتم.ترسیدم اگر ببینمش نظرم عوض بشه.این جوری بیخبر برم به نفع
هر دومونه.
شاگرد راننده صدا کرد:
-مسافرای تی بی تی.نُه صبح بندر پهلوی سوار شن.
سحر که در آغوش مجید بود آخرین بوسه را از گونۀ او و پدرم برداشت و از پله های اتوبوس بالا رفت.به دنبالش
من هم با چشمانی اشک آلود دوباره نگاهشان کردم و از سربالایی پله ها بالا رفتم.
***
در ساعات بعد از ظهر اواخر تیرماه هوای این ناحیه گرم و دم کرده به نظر می رسید.به محض پیاده شدن،متوجه،
رطوبت بالای هوا شدم.در حالی که چمدان را از شاگرد راننده می گرفتم،نگاهی به سحر انداختم.گونه هایش از
گرمی هوا گل انداخته بود.به رویش لبخند زدم:
-به شمال خوش آمدی.
قیافه اش چندان خوشحال به نظر نمی رسید.نظری به دور و برش انداخت و به حالت وارفته ای پرسید:
-این جا شماله؟
از حالت گفتنش خنده ام گرفت:
-آره عزیزم چطوره؟
-پس دریاش کو؟جنگلش کو؟
-صبر کن به موقع می برم دریا و جنگلشم نشونت می دم.
-خوش اومدین خانوم بهرام خانی.
نگاهم به پشت سر کشیده شد.همکارم آقای ملکی بود:
-سلام علیکم،خسته نباشین آقای ملکی.
-شما هم خسته نباشین سفر راحت بود؟
-بد نبود...وسایل ما رسید؟
-صبح ساعت هفت رسید.
چمدان را از دستم گرفت و به طرف یکی از تاکسی ها که به انتظار ایستاده بود راه افتاد.در همین حین ادامۀ
صحبتش را از سر گرفت:
-من دوتا کارگر گرفته بودم.فکر می کردم همۀ وسایلتون رو فرستادین،ولی مختصر و مفید فرستاده بودین.
به روی خودم نیاوردم که تمام زندگی چند سالۀ من به همین ها ختم می شد:
-فکر کردم همین قدر کافی باشه حالا اگه الازم شد بعدا سر فرصت می تونم بقیه رو هم بیارم.
سرگرم صحبت بودیم که به مقصد رسیدیم.به نظرم مسیر خیلی کوتاه آمد.در حال پیاده شدن نگاهم به اطراف
کشیده شد.این جا یک سه راهی بود که از هر طرف طول خیابان از مغازه های مختلف تشکیل شده بود.
-این جا شبیه یه بازارچه ست!
-در واقع بازارچه هم هست.به اینجا می گن غازیان،اینم بازارچۀ غازیانه.خونۀ شما هم توی همین کوچه،توی این
فرعی بغلیه.از عمد براتون اینجا خونه گرفتم که از هر لحاظ توی رفاه باشین و به هر چیزی نیاز پیدا کردین دم
دست تون باشه.
گرچه در این ساعت از روز اکثر مغازه ها بسته بود،اما محل جالبی به نظر می آمد.
-دست تون درد نکنه باید جای جالبی باشه،مگه نه سحر؟
بی حوصله گفت:
-نمی دونم.
دنبال آقای ملکی وارد کوچۀ عریضی شدیم که یک سمت آن دیوار مسجد و زیارتگاه قرار داشت.پنجاه قدم بالاتر به
سمت راست پیچیدم.این کوچه نسبتا باریک و کم عرض بود.میانه های کوچه مقابل در کم رنگ آهنی ایستاد و
شاسی زنگ را فشرد.کمی بعد مرد مسنی که ظاهری سرحال و سالم داشت در را به رویمان باز کرد.آقای ملکی با
صدای بلند سرگرم احوالپرسی شد و سعی داشت موقع حرف زدن حتما به او نگاه کند.بعدا از آقای ملکی شنیدم که
مرد صاحبخانه به سختی می شنود و بیشتر از روی لب خوانی حرف ها را تشخیص می دهد.بعد از معرفی من و
سحر،من هم به نوبۀ خود با او احوالپرسی کردم.در همان حال وارد حیاط کم عرض و طویلی شدیم که نظیف و تمیز
به نظر می رسید.
آقای ملکی به سمت چپ اشاره کرد:
-خانوم بهرام خانی این قسمت متعلق به شماست.چشمم به دو اتاق تودرتو افتاد که پنجره های چوبی اش رو به حیاط
باز می شد.در ورودی با سه پله از سطح حیاط بالاتر و در انتهای پله ها سکوی چهار گوش و عریضی قرار داشت.
-آشپزخونه نداره؟!
-متاسفانه نه،ولی حاج آقا می گه همسایه های قبلی معمول این قسمت واسه آشپزی استفاده می کردن.
اشارۀ او به اتاق کوچکتر بود.از پله ها بالا رفتم.آقای ملکی قبلا قفل در را باز کرده بود.از قضا یخچال و گاز را در
همین قسمت گذاشته بودند.حد فاصل دو اتاق یک در چوبی دیگر بود.آن را باز کردم چشمم به اتاق مستطیل شکلی
افتاد که دلباز و نورگیر به نظر می آمد.کمدهای دیواریش به طور یک متر پایین دیوار قرار داشت.به نظر جای راحتی
آمد.تنها یک مشکل داشت که آن را با ملکی در میان گذاشتم و پرسیدم:
🌹 #اعمال روز #اربعین 🌹
❶ «زیارت امام حسین علیه السلام و زیارت اربعین»
در این روز زیارت امام حسین (ع) مستحب است و این زیارت، همانا خواندن زیارت اربعین است که از امام عسکری (ع) روایت شده که فرمود: " علامت مؤمن پنج چیز است،
۱- پنجاه و یک رکعت نماز فریضه و نافله در شب و روز خواندن
۲- و زیارت اربعین کردن
۳- و انگشتر بر دست راست کردن
۴- و جَبین (پیشانی)را در سجده بر خاک گذاشتن
۵- و بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ را بلند گفتن است."
❷ «غسل اربعین و توبه»
❸ بعد از نماز صبح 100 مرتبه (لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)
❹ 70 مرتبه تسبیحات اربعه
❺ بعد از نماز ظهر سوره والعصر و سپس 70 مرتبه استغفار
❻ غروب اربعین 40 مرتبه لا اله الا الله
❼ بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
📚 وسائل الشیعه ج۱۰ ص۳۷۳
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رُکْنَ الْإِیمَانِ...
🏝چه سست خانهای است
ایمان بدون یاد امام حیّ و حاضر!
سلام بر تو
و بر بلندای حضور تو
که جز بر آن عمارت،
ایمان استوار نمیایستد..🏝
آنسفرڪرده
ڪہصدقافلہدل،همرهِاوست..
هرڪجاهست
خدایابہسلامتدارَش..
"حافظشیرازے"
🌷🌺تعجیل در فرج وسلامتی و آرامش قلب نازنین مولایمان صاحب الزمان (عج)
دلتون رو نورانی کنید با۱۴ صلوات
☘🌸اللهم صل علی محمد وآل محمد
وعجل فرجهم☘
❤️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥
🦋 واقعا زیباست؛ تقدیم به زائرین بازگشته از زبارت اربعین #امام_حسین علیه السلام
🔺 استقبال مرحوم کوثری از زائر امام حسین (ع)؛
🍎 بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا...
#کربلا
AUD-20220916-WA0033.mp3
6.86M
🤲 قـرائت زیـارت اربعـین
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
📆 چهارشنبه ۱۶ مهر ماه ۱۳۹۹
🕌 امامزاده قاضی الصابر (ع)
👈 متن زیارت :
Meysammotiee.ir/media/1621
👈 گنجینه صوتی زیارت اربعین :
Meysammotiee.ir/media/436
#سلام_صبحگاهی
🏴 آجرك الله يا بقية الله
این روزها نگاه تو از خون دل، تر است
گویا دلت حسینیهی اشک جد تواست
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔴مراسم عزاداری اربعین با حضور دانشجویان در محضر رهبر معظم انقلاب آغاز شد
🔸 مراسم عزاداری اربعین سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام و اصحاب با وفای ایشان در حسینیه امام خمینی(ره) با حضور رهبر انقلاب اسلامی و جمعی از دانشجویان در حال برگزاری است.
✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
#ارسالی_تنهامسیریها 🌺
#چای_عراقی
خیلی جالب بود برام یه نکته راجب چاییاشون وقتی میرفتی سمت موکب برای گرفتن چای میپرسیدن
چای ایرانی یا عراقی؟
وقتی میگفتیم عراقی
با یه ذوق وصف نشدنی ازت پذیرایی میکردن
#حبیبی_شکرا
26.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سلام_فرمانده
اجرای سرود سلام فرمانده به زبان عربی در موکب های نجف (خانه پدری)
💠@IslamlifeStyles