eitaa logo
صالحین تنها مسیر
244 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
7هزار ویدیو
273 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
قسمت (۸) #دختربسیجی فهمیدم که این‌ براش مهم نیست طرف مقابلش یک  دختر توی سن حساس بلوغ باشه و به ر
قسمت(۹) من او رو توی طبقه دهم دیده بودم و احتمال می دادم باز هم به همون طبقه بره  برای همین قدمام رو به سمت آسانسور تند کردم تا باهاش توی آسانسور تنها باشم  و حسابی حالش رو بگیرم.  او که حالا به آسانسور ر سیده بود یک لحظه به عقب برگشت و وقتی متوجه من و شتابم برای رسیدن به آسانسور شد، لبخند بدجنسانه ای زد و به محض  وایستادنش توی آسانسور،دکمه ی آسانسور رو زد و آسانسور به سمت بالا حرکت کرد.    با رسیدنم به آسانسور و دیدن شمارهی 10 نفسی از سر حرص کشیدم و با زدن  دکمه ی آسانسور منتظر پایین اومدنش وایستادم.  من می خواستم حال او رو بگیرم ولی او حال من رو گرفته و عصبیم کرده بود.  نگاهی به  ساعت مارک دارتوی دستم انداختم و با حرص گفتم :اَ ه لعنتی بلاخره حسابت رو می رسم.  با ورودم به شرکت یک راست به اتاقم رفتم و پشت میز کارم نشستم.  مثل همیشه بدون صبحانه بیرون زده بودم و شکمم به قاروقور افتاده بود و برای  همین گوشی رو روی گوشم گذاشتم و از مش باقر خواستم طبق معمول برام نسکافه با بیسکوئیت بیاره.  خیلی طول نکشید که در زده شد و مش باقر با سینی توی دستش توی  چارچوب در ظاهر شد که بهم سلام کرد و بعد گذاشتن سینی ر وی میز بدون هیچ  حرفی از اتاق خارج شد.
قسمت(۱۰) با رفتن مش باقر مشغول خوردن نسکافه ام شدم که پرهام خودش رو توی اتاق انداخت و گفت:مگه تو قرار نبود بیای و حال این دختره رو بگیری ؟  لیوان توی دستم رو روی میز گذاشتم و گفتم:تو در زدن بلد نیستی؟  _تو باز هم حس ر ئیس بودنت گل کرد؟!  نزدیک تر اومد و ادامه داد:ببین داداش! دلم می خواد کاری کنی که خودش دُ ُُمش رو بزاره رو ی کولش و بره.  _حالا تو بزار اول ببینمش .  بد جنسانه به قیافه ی درهمش نگاه کردم و با نیشخندی گوشه لبم ادامه  دادم:اصلا شاید دلم خواست نگهش داشته باشم.  در حالی که به سمت در می رفت تا از اتاق خارج بشه گفت:هه! تو سایه‌ی  همچین آدمایی رو با تیر میزنی.  من الان به نازی می گم تا بهش بگه بیاد و ببینیش.  باقی مانده نسکافه ام رو خوردم و کنجکاوانه منتظر اومدنش نشستم.  چند دقیقه ا ی گذشت تا اینکه تقه ای به در خورد و من بعد گفتن بفرمایید به  سمت راستم چرخیدم و خودم رو با کامپیوتر مشغول نشون دادم وارد اتاق شد و رو بهم سلام کرد و من بدون اینکه بهش نگاه کنم در جوابش  نامحسوس سرم رو تکون دادم و موس رو روی میز به حرکت درآوردم.  چند ثانیه ای گذشت و وقتی دید من بهش اعتنایی نمی کنم و حرفی نمیزنم با کلافگی گفت: ببخشید با من امری داشتین؟  با تعجب ابروهام رو بالا انداختم! این صدا عجیب برام آشنا بود به همین دلیل  خیلی سریع به طرفش چرخیدم و با ابروهای بالا افتاده نگاهش کردم.  روبه روم متعجب شدم وناخواسته لبخند بدجنسانه‌ای با دیدن دختر چادریِ گوشه ی لبم نشست.  او هم با تعجب و چشمای از حدقه بیرو ن زده به من نگاه کرد و ناخواسته از دهنش  پر ید:شما...؟  _بله من!..... ما کجا هم دیگه رو دیدیم؟  حالا می تونستم حالش رو بگیرم و خودش هم این رو فهمیده بود که جوابی نداد  و اخم روی صورتش نشست.  وقتی جوابی نداد ابروهام رو بالا انداختم و گفتم:کجا ؟ نفسی از سر حرص کشی در جواب داد:جلوی در آسانسور.  _آها حالا داره یه چیزایی یادم میاد . من یادم نیست کِی بوده تو یادته ؟
قسمت(۱۱) _دیروز...  _وَ امروز!  _ببخشید ولی فکر نمی کنم اینکه ما قبلا کجا همو دیدیم ربطی به کارمون  داشته باشه!  _اتفاقا داره چون من با کارمندایی که به رئیسشون بی احترامی می کنن و زبون  دراز هم هستن آبم توی یه جوب نمی ره.  _من یادم نمیاد بهتون بی احترامی کرده باشم.  _ولی من خوب یادمه!  چیزی نگفت و در عوض پوز خندی زد و نگاهش رو به زمین دوخت.  از حرکتش عصبی شدم و بهش توپیدم:من معذرت خواهی بلد نیستم، یعنی به کارم نمیاد که بخوام یاد بگیرم ولی تو باید یاد داشته باشی!  خیلی خونسرد جواب داد:من کاری نکردم که بخوام به خاطرش از کسی معذرت  بخوام.  از جام برخاستم و جلوی میز کارم دست به سینه وایستادم و به میز تکیه دادم و همراه با نگاه کردن به سر تا پاش گفتم: اگه می خوای اینجا کار کنی اول اینکه باید زبونت رو کوتاه کنی و دوم هم اینکه طرز لباس پو شیدنت باید عوض بشه و سوم اینکه پوزخند نزنی.  _من با زبونم فقط از حقم دفاع کردم و اگه منظورتون از لباس پوشیدن چادرمه که باید بهتون بگم حجابم ربطی به خوب یا بد کار کردنم نداره.  _برای من مهمه که کارمندام چه ریختی باشن و با این ریخت لباس پو شیدنا کنار  نمیام.  _من روزی که استخدام شدم هم همین ریختی بودم و خواهم بود و شما هم بهتره که کنار بیاین.  _این به خودم ربط داره که کنار بیام یانه! از فردا هم تو با این وضع و ریخت به  شرکت من نمیای!  _چشم .  از تغییر موضع یهویی‌ش جا خوردم و خوشحال از اینکه تونستم روش رو کم کنم پشت میزم نشستم.  به برگه‌ای که مشخصاتش روش نوشته بود چشم دوختم و با صدای بلند مشغول خوندنش شدم:  _آرام محمدی دار ای مدرک تحصیلی لیسانس حسابداری و مشغول به کار توی بخش حسابداری شرکت.  بهش خیره شدم و با طعنه گفتم:میدونی همه ی کارمندای من فوق لیسانسن؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز پنجشنبه روز زیارتی 🌸امام حسن عسکری علیه السلام 🤲 🎤مهدی صدقی
پیامبراکرم _صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم_: مردگانتان را که درقبرها آرمیده‌اند، از یاد نبرید. مردگان شما، امید احسان شما را دارند. آنها زندانی هستند و به کارهای نیک شما رغبت دارند. شما صدقه و دعایی به آنها هدیه کنید. 📚به نقل از انوار الهدایه، ص۱۱۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداروشکر که یه روز دیگر فرصت زندگی و رشد و تعالی را داد. الحمدلله. خدایا خودت عنایت کن از این فرصت ناب، بهره لازم را ببریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حدود ۲ هزار نفر برای استقبال از کارلوس کی‌روش و شاگردانش در مقابل CIP فرودگاه امام خمینی(ره) تجمع کردند. یکی از هواداران با در دست گرفتن کاغذی که روی آن نوشته شده بود بچه‌ها سرتان را بالا بگیرید شما پیروز میدان شرف و غیرتید، به استقبال تیم ملی آمده بود. 👈 عضوشوید @hosein_darabi