قسمت(۱۰)
#دختربسیجی
با رفتن مش باقر مشغول خوردن نسکافه ام شدم که پرهام خودش رو توی اتاق
انداخت و گفت:مگه تو قرار نبود بیای و حال این دختره رو بگیری ؟
لیوان توی دستم رو روی میز گذاشتم و گفتم:تو در زدن بلد نیستی؟
_تو باز هم حس ر ئیس بودنت گل کرد؟!
نزدیک تر اومد و ادامه داد:ببین داداش! دلم می خواد کاری کنی که خودش
دُ ُُمش رو بزاره رو ی کولش و بره.
_حالا تو بزار اول ببینمش .
بد جنسانه به قیافه ی درهمش نگاه کردم و با نیشخندی گوشه لبم ادامه
دادم:اصلا شاید دلم خواست نگهش داشته باشم.
در حالی که به سمت در می رفت تا از اتاق خارج بشه گفت:هه! تو سایهی
همچین آدمایی رو با تیر میزنی.
من الان به نازی می گم تا بهش بگه بیاد و ببینیش.
باقی مانده نسکافه ام رو خوردم و کنجکاوانه منتظر اومدنش نشستم.
چند دقیقه ا ی گذشت تا اینکه
تقه ای به در خورد و من بعد گفتن بفرمایید به
سمت راستم چرخیدم و خودم رو با کامپیوتر مشغول نشون دادم
وارد اتاق شد و رو بهم سلام کرد و من بدون اینکه بهش نگاه کنم در جوابش
نامحسوس سرم رو تکون دادم و موس رو روی میز به حرکت درآوردم.
چند ثانیه ای گذشت و وقتی دید من بهش اعتنایی نمی کنم و حرفی نمیزنم با کلافگی گفت: ببخشید با من امری داشتین؟
با تعجب ابروهام رو بالا انداختم! این صدا عجیب برام آشنا بود به همین دلیل
خیلی سریع به طرفش چرخیدم و با ابروهای بالا افتاده نگاهش کردم.
روبه روم متعجب شدم وناخواسته لبخند بدجنسانهای با دیدن دختر چادریِ
گوشه ی لبم نشست.
او هم با تعجب و چشمای از حدقه بیرو ن زده به من نگاه کرد و ناخواسته از دهنش
پر ید:شما...؟
_بله من!..... ما کجا هم دیگه رو دیدیم؟
حالا می تونستم حالش رو بگیرم و خودش هم این رو فهمیده بود که جوابی نداد
و اخم روی صورتش نشست.
وقتی جوابی نداد ابروهام رو بالا انداختم و گفتم:کجا ؟
نفسی از سر حرص کشی در جواب داد:جلوی در آسانسور.
_آها حالا داره یه چیزایی یادم میاد
. من یادم نیست کِی بوده تو یادته ؟
قسمت(۱۱)
#دختربسیجی
_دیروز...
_وَ امروز!
_ببخشید ولی فکر نمی کنم اینکه ما قبلا کجا همو دیدیم ربطی به کارمون
داشته باشه!
_اتفاقا داره چون من با کارمندایی که به رئیسشون بی احترامی می کنن و زبون
دراز هم هستن آبم توی یه جوب نمی ره.
_من یادم نمیاد بهتون بی احترامی کرده باشم.
_ولی من خوب یادمه!
چیزی نگفت و در عوض پوز خندی زد و نگاهش رو به زمین دوخت.
از حرکتش عصبی شدم و بهش توپیدم:من معذرت خواهی بلد نیستم، یعنی به
کارم نمیاد که بخوام یاد بگیرم ولی تو باید یاد داشته باشی!
خیلی خونسرد جواب داد:من کاری نکردم که بخوام به خاطرش از کسی معذرت
بخوام.
از جام برخاستم و جلوی میز کارم دست به سینه وایستادم و به میز تکیه
دادم و همراه با نگاه کردن به سر تا پاش گفتم: اگه می خوای اینجا کار کنی اول اینکه
باید زبونت رو کوتاه کنی و دوم هم اینکه طرز لباس پو شیدنت باید عوض بشه
و سوم اینکه پوزخند نزنی.
_من با زبونم فقط از حقم دفاع کردم و اگه منظورتون از لباس پوشیدن چادرمه که
باید بهتون بگم حجابم ربطی به خوب یا بد کار کردنم نداره.
_برای من مهمه که کارمندام چه ریختی باشن و با این ریخت لباس پو شیدنا کنار
نمیام.
_من روزی که استخدام شدم هم همین ریختی بودم و خواهم بود و شما هم
بهتره که کنار بیاین.
_این به خودم ربط داره که کنار بیام یانه! از فردا هم تو با این وضع و ریخت به
شرکت من نمیای!
_چشم .
از تغییر موضع یهوییش جا خوردم و خوشحال از اینکه تونستم روش رو کم کنم
پشت میزم نشستم.
به برگهای که مشخصاتش روش نوشته بود چشم دوختم و با صدای بلند مشغول
خوندنش شدم:
_آرام محمدی دار ای مدرک تحصیلی لیسانس حسابداری و مشغول به کار توی
بخش حسابداری شرکت.
بهش خیره شدم و با طعنه گفتم:میدونی همه ی کارمندای من فوق لیسانسن؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز پنجشنبه روز زیارتی
🌸امام حسن عسکری علیه السلام
#التماس_دعا 🤲
🎤مهدی صدقی
#روایت
پیامبراکرم _صلیاللهعلیهوآلهوسلم_:
مردگانتان را که درقبرها آرمیدهاند، از یاد نبرید. مردگان شما، امید احسان شما را دارند. آنها زندانی هستند و به کارهای نیک شما رغبت دارند. شما صدقه و دعایی به آنها هدیه کنید.
📚به نقل از انوار الهدایه، ص۱۱۵
خداروشکر که یه روز دیگر فرصت زندگی و رشد و تعالی را داد. الحمدلله. خدایا خودت عنایت کن از این فرصت ناب، بهره لازم را ببریم.
حدود ۲ هزار نفر برای استقبال از کارلوس کیروش و شاگردانش در مقابل CIP فرودگاه امام خمینی(ره) تجمع کردند.
یکی از هواداران با در دست گرفتن کاغذی که روی آن نوشته شده بود بچهها سرتان را بالا بگیرید شما پیروز میدان شرف و غیرتید، به استقبال تیم ملی آمده بود.
#حسین_دارابی 👈 عضوشوید
@hosein_darabi
خدا آرام دل بیقرارم💞:
🌸سلام اقاومولایم امام زمان
🌸پنج شنبتون تون زیبـا
🌾ﺧـﺪﺍﻳﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﮐﻪ ﺣـﺎﻝ
🌸 عزیزانم ودوستانم ﺧﻮﺏ باشد
🌾ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﻴﺮﻳﻦﺑﺮ ﻟﺒﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
🌸ﺑﺮﺍﻳﻢ ﮐﺎفی ﺳﺖ
🌾ﺩﺭ ﺍﻳﻦ روز زیبـا ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ
🌸ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺖ ﻣﻴﺴﭙﺎﺭﻡ
🌾ﻭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻫﺪﻳﻪ ﺳـﻼمتی
🌸ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺁﺭﺯﻭﻣﻨﺪﻡ...